🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
یـادٺباشہ،،،
اوندَرۍڪہخُـدا
بـراٺبـازمیـڪنہ..
بندهخُـدا
نمیتـونہببنـده🌷👌🏼
#انگیـزشـی
#مهربانخدایم♥
💞معرفی شهید 💞
محمد بلباسی دارای چهار فرزند به نامهای فاطمه،مهدی،حسن و زینب است که زینب ۶ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمدند.
✅خصوصیات اخلاقی شهید محمد بلباسی
ایشان بامفهوم صحیح آتش به اختیار بودن و روحیه جهادی در مقاطع مختلف از عمر کوتاه، اما پربرکتش آشنا شد و فهمید که اگر انسان از زمان خود به درستی استفاده کند و به هر اتفاقی در وقت و جایگاه خودش رسیدگی نماید، دیگر هیچ چیز در زندگی، قضا نمیشود.
🌷🌟غبطه خوردن سردار علی فضلی
« کار جهادی محمد باعث شد تا سردار علی افضلی ، جانشین آن زمان سازمان بسیج غبطه اینگونه کار کردن را بخورد ، اما این بذل توجهات مسئولان ارشد سپاه در مسیر خدمت تاثیری در بردارم نداشت و او را مغرور نمی کرد چون همه کارها را بر اساس باورش انجام می داد.
❇️وصیت نامه ی شهید محمد بلباسی💛🍃🌷
بسم الله الرحمن الرحیم ⚡️
هوالشهید
با درود و سلام به پیشگاه امام عصر حضرت بقیة الله الاعظم و شهدای گرانقدر از ابتدای خلقت تا کنون خصوصاً شهدای مظلوم مدافع حرم و درود به محضر معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) و رهبر عظیم الشأن حضرت امام خامنه ای و آرزوی صحت و سلامت برای همه خادمین به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و پیروزی همه رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی و مدافعین حرم.
شهادت میدهم به یگانگی خداوند و نبوت خاتم المرسلین حضرت محمد(ص) و ولایت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب(ع) و یازده فرزند معصومش.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم_محمد_بلباسی🕊🌟🌺
ولادت: اسفندماه ۱۳۵۷قائمشهر
شهادت : ۱۳۹۵/۰۲/۱۶خان طومان
مزار:گلزار شهدای قائمشهر
کتاب زندگی:برای زین آب
【 @atre_shohada
حسین آقای معزغلامی گفتن:
اگه جایی گیر کردی یه تسبیح
بردار و ذکر (الهی به رقیه) بگو
بی بی حل میکنہ...
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشماتوبازکن... :)💔
🌱روایتیکوتاهازهمسرشهیدرجبی
ازوداعباپیکربیسرهمسرش!
#شهیدانہ
#شهیدموسیرجبی🕊🦋
【 @atre_shohada】
آنچه را که از عمرت باقیمانده دریاب!
و نگو فردا و پسفردا، که بسیاری از افرادِ قبل از تو سرگرم آرزوها و امروز و فردا کردنها بودند که گرفتار امر خدا و اجل شدند و غفلت زده مُردند...!
#امام_علی♥️
#عید_غدیر
【 @atre_shohada】
🔸بیست و یکمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خطاب به مردم عزیز کرمان…
نکتهای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوستداشتنیاند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاریها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند. من همیشه شرمنده آنها هستم. هشت سال بهخاطر اسلام به من اعتماد کردند؛ فرزندان خود را در قتلگاهها و جنگهای شدیدی چون کربلای۵، والفجر۸، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس و… روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسینبن علی به نام ثارالله، بنیانگذاری کردند. این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب ملتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
#شهیــدانہ🍃
بچهها حداقل سعی کنید که
سه روز از گناه پاک باشید!
اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال
انجام دهید، حتما به شما عنایاتی میشود!😇😍
#شهیداحمدعلینیری🕊
【 @atre_shohada】
•°~🦋✨
خدایا..
بیاموزبهمنکهلحظههادرگذرند
بیاموزبهمنکههیچحالیپایدارنیست..
کهمیگذرد..
اگردرسختیام،اگرفروریختهام،
اگرغمگینم..
درتماماینلحظاتتودرکنارمنی♥️
#اندڪیحالخوب☺️
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_سوم و جمعه ها هم همون برنامه ای که دیده بودم! تنها جایی که نمیدونستم دق
#او_را
#رمان📚
#پارت_پنجاه_و_چهارم
دوباره به اسپیکر نگاه کردم!خلقت؟هدف؟
همون چیزی که دنبالش بودم...!!از اینکه قسمت اول حرفشو نشنیده بودم دوباره حرصم گرفت و لبمو گاز گرفتم! اونوقت دیگه وقتت رو تلف نمیکنی!حالا بگو ببینم هدف خلقت چی بود؟تو که خودت،خودتو خلق نکردی! پس کسی تو رو خلق کرده! تو خلق شدی که به چی برسی؟!
مگه نمیتونست تو رو به شکل یه حیوون خلقت کنه؟چرا انسان خلقت کرد؟!
به من بگو چرا؟؟"تو دلم گفتم چرا!؟خب اگر میدونستم اینجا چیکار میکردم!😒بگو دیگه!!
"برو از سازندت بپرس برای چی تو رو خلق کرده؟میدونی بپرسی چی میگه؟
میگه من زمین و آسمون رو خلق کردم برای تو!
اما تو رو خلق کردم برای خودم!!!
خودش!! تورو برای خودش خلق کرده!!
بفهم اینو!بِکَن از این دغدغه هایی که برای خودت درست کردی!من که گفتم اینا برای چیه!
بیا برو...تو کار مهم تری داری!تو خلق شدی برای رسیدن به اون!!"
گیج و مات نشسته بودم و هرچی بیشتر سعی میکردم،کمتر میفهمیدم! حرفاش رو نمیتونستم تو ذهنم بالا پایین کنم! هرچی میشکافتم ،به چیزی نمیرسیدم!!
نیم ساعت رو گذشته بود،دلم نمیخواست برم...اما حسابی دیرم شده بود!یه نگاه دیگه به اسپیکر انداختم و بلند شدم! وقتی اومدم بیرون ،تعجب کردم! سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما خبری از ماشینش نبود!!اونقدر فکرم درگیر بود،که نمیتونستم به اینکه کجا رفته فکر کنم!ماشین رو روشن کردم و راه افتادم!تمام طول راه با خودم درگیر بودم! کدوم واقعیت رو باید قبول کنم!؟
منظورش چی بود؟یعنی چی که آدم دیندار شاده؟بعدم چه هدفی؟کدوم خدا؟
اون میگفت خدا رو تو اتفاقات ببین!
این میگه خدا تو رو برای خودش خلق کرده!
اینا چی دارن میگن!! اه...دارم دیوونه میشم!
یعنی چی!"بلند بلند با خودم حرف میزدم اما هرچی میگفتم،گیج تر میشدم!
اعصابم داشت خورد میشد!😣خاک تو سرت ترنم! فکرتو دادی دست دو تا آخوند؟؟!
خر شدی؟؟اینا خودشونم نمیدونن چی میگن،
فقط میخوان مردمو دنبال خودشون بکشونن!!
اونوقت توهم پاشدی افتادی دنبالشون؟؟😞
میخوای دوتا ریشو مشکلتو حل کنن!!؟😂
بابا هیچ هدفی برای انسان نیست!
نکنه میخوای بری دنبال خدایی که وجود نداره؟؟! تا خونه فکر کردم و غر زدم!خیلی دیر شده بود.با ترس و لرز وارد خونه شدم!بابا رو یکی از کاناپه ها دراز کشیده بود.
مثل موش جلوی در ایستادم،هیچی نداشتم که بگم!بابا بلند شد و رفت سمت پله ها،برگشت و خیره نگاهم کرد: فقط اگر بفهمم پات رو کج گذاشتی،من میدونم با تو!! مواظب نمره های این ترمتم باش که بدجور به ادامه ی این آزاد بودنات بستگی داره!! اخم ترسناکی رو صورتش بود! مامان هم سرش رو تکون داد و پشت سر بابا رفت تو اتاق! رفتم آشپزخونه، شامم رو برداشتم و بردم بالا تو اتاقم.اعصابم از قبل هم خوردتر شده بود! اینهمه گند زدی،بس نیست؟ بفهمه افتادی دنبال آخوندا دیگه خودش اقدام به کشتنت میکنه!"😡
اینقدر عصبی و کلافه بودم که بعد از چندقاشق،قرص آرامبخشم رو خوردم و خوابیدم...!نزدیکای ظهر بود که بیدار شدم.
سرم درد میکرد.😣خودم رو راضی کردم که دیگه نرم دنبالش! با این فکر که:"من میخواستم بدونم کجاها میره و چیکار میکنه،که حالا فهمیدم!پس دیگه نیازی نیست که بازم برم!"
موفق شدم که مانتوم رو از تنم دربیارم و بشینم پای درسم.هنوز ذهنم درگیر حرفایی بود که شنیده بودم و این نمیذاشت تمرکز کنم!فردا امتحان سختی داشتم،اما اصلا فکرم یک جا نمیموند!!
از یک طرف هم همش دلم میخواست بلند شم و برم دنبالش!انگار عادت کرده بودم به این کار!
نگاهم به کتاب بود،اما چشمام کلمات رو نمیدید!نصف یکی از صفحه ها خالی بود،
خودکارم رو برداشتم و سعی کردم هرچی که فکرم رو مشغول کرده رو بنویسم!
"اون جلسه ، آرامش ، پذیرش واقعیت ، عدم افسردگی ، کدوم واقعیت ؟من ، یک انسان ، چرا؟؟ ، هدف خلقت؟؟برای خدا ، خدا ، دیدن و پرستیدن ، کجا؟؟ ، مشکلات ، اتفاقات
"اون" ، آرامش ، دیدن خدا ، اون جلسه"
دور کلمه ی اول و آخر رو خط کشیدم.
هر دو یکی بود!!هیچی ازش نمیفهمیدم!
کلافه شده بودم!😫هوا داشت تاریک میشد....نفهمیدم چطور امتحان رو دادم،اما هرچی که به ذهنم میرسید نوشتم!
اینقدر فکرم درگیر بود که حتی نفهمیدم امتحان سختی بود یا آسون!سریع از دانشگاه خارج شدم.ظهر شده بود!دیگه نتونستم خودم رو راضی کنم!ماشین رو روشن کردم و راه افتادم!این ساعت باید سر ساختمون میشد،پس فایده نداشت برم محلشون.با اینکه مطمئن بودم درست اومدم اما برای اطمینان بیشتر، دو سه بار ،سر تا ته خیابون رو رفتم و برگشتم!حتی کوچه ها رو نگاه کردم!
اما ماشینش نبود!!"یعنی امروز نیومده سرکار؟!"با این فکر ،رفتم سمت خونش،
چندبار تو محلشون دور زدم اما بازم ماشینش نبود!!نمیدونستم کجا رفته!حتی نمیدونستم برای چی باز اومدم دنبالش!!سرخیابونشون پارک کردم .هرجا رفته بود،بالاخره باید پیداش میشد!نزدیکای تاریکی هوا رفتم طرفای مسجد،
اما بازهم خبری ازش نبود!
به قلم محدثه افشاری
#ادامهدارد...
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
خداجانم...!😍
نمیدانم تورا به اندازهی نفسم دوست دارم
یا نفسم را به اندازهی تو !
تنها میدانم، که دوست داشتنت
لحظه لحظهی زندگیام را میسازد
و عشقت ذره ذرهی وجودم را !🌿✨
#خــــدا♥
خاطره ای از شهیدمدافع حرم امام جواد علیه السلام محمد هادی ذوالفقاری
🌸می پرسیدند: چرا وقتی هادی در جلسات هیئت شرکت می کند، حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟
🌺ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از کربلا و نجف برگشته.
🌸اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود.
👈برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختیار از کف می داد.💔
شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری🌹
شهادت۹۳/۱۱/۲۶
شهادت_سامرا
مدافع_حرم_امام_جوادعلیه السلام
【 @atre_shohada】
🌸 #وصیت_شهید 🌸
این جمـلہ را بـہ یـاد داشتہ باشید:
اگر در راه خــدا رنـج را تـحمل نڪـنید ،
مجبـور خواهیـد شـد در راه شیـطان ،رنـج را تـحمل ڪـنید ...
#شهدا را یاد کنید؛
حتی با یک صلوات🌹
【 @atre_shohada】
نجف گفتم به انگشتر فروشان ذكر میخواهم
همه گفتند: بر دُر غیر یا حیدر نمیآید
#عید_غدیر💛
【 @atre_shohada】
هرروز صبح بدون استثناء دعای فرج و زیارت عاشورا میخواندند؛ شبها هم سورۀ واقعه را میخواندند ..
هر موقع سلام میدادند به امام حسین(ع) و امام رضا(ع)، میگفتند: "یا امام زمان(عج) نگاهت را از من برنگردان.."
#شهیدمسلمخیزاب
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
🔸بیست و دومین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خطاب به مردم عزیز کرمان…
عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفتهام. من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پارهتن آنها بودم و آنها پاره وجود من، اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
من دردودلم را با خدا میکنم،
خدا خودش درست میکند همه این کارها را!
#شهیدمحمدحسینبهشتی
#شهدا🦋
【 @atre_shohada】
•🕊✨•
جادهیزندگیام
بدجورپیچوخمافتاده!
دلممحتاجنیمنگاهیازشماست
ایشهیداجابتکندلخستهامرا
#سرداردلها♥️🕊
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_چهارم دوباره به اسپیکر نگاه کردم!خلقت؟هدف؟ همون چیزی که دنبالش بودم...!
#او_را
#رمان📚
#پارت_پنجاه_و_پنجم
شاید رفته بود مسافرت!
با ناامیدی برگشتم خونه.
اما این ماجرا تا یک هفته ادامه پیدا کرد!
انگار آب شده بود رفته بود تو زمین!!😔
هرجایی که فکرم میرسید رفتم اما نبود که نبود!!
مثل مرغ پرکنده شده بودم!
هیچ جا نبود!
حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بود،اما نیومد....!
امتحاناتم تموم شده بودن!
با این درگیری های ذهنی واقعا قبول شدنم معجزه بود!!
مجبور شدم به گوشیش زنگ بزنم اما....
خاموش بود!!!📵
چند روز بعد وقتی که سر کوچشون به انتظار نشسته بودم،
یه وانت جلوی در نگه داشت و اسباب و اثاثیه ی جدیدی رو بردن تو خونه!
ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد...💔
اون رفته بود....!!
اما کجا؟؟نمیدونستم....😭
احساس میکردم یه کوه پشتمه...!
خسته و داغون به خونه ی مرجان پناه بردم!
-سلام ترنم خانووووم!چه عجب!یاد ما کردی!
-ببخشید مرجان...
خودت که میدونی امتحان داشتم!
خیلی وقت بود همو ندیده بودیم!
کلی حرف برای زدن داشت....
منم داشتم اما نمیتونستم بگم!
دلم میخواست گریه کنم اما حوصله ی اون کار رو هم نداشتم!!
تمام وجودم شد گوش و نشستم به پای حرفای صمیمی و قدیمی ترین دوستم!
پای تعریفاش از مهمونی ها....
از رفیق جدیدش...
از دعواش با مامانش
و دلتنگیاش برای داداشش میلاد!
-ترنم!!خوبی؟
-اره خوبم...چطور مگه؟
-آخه قیافت یجوریه!!
واقعا خوب به نظر نمیای!😕
-بیخیال مرجان!مشروب داری؟
-اوهوم.بشین برم بیارم.
باورم نمیشد که رفتن اون منو اینقدر بهم ریخته!
بار آخر از دست مشروب به خونش پناه برده بودم و حالا از نبودش به مشروب!
نه!
این اونی نبود که من دنبالشم!
من آرامشی از جنس اون میخواستم نه مشروب!!
تا مرجان بیاد بلندشدم و مانتوم رو پوشیدم!
-عه!!کجا؟؟سفارشتو آوردم خانوم!😉
بغلش کردم و گونهش رو بوسیدم!
-مرسی گلم،ببخشید!
نمیتونم بمونم!یه کاری دارم،باید برم.
قول میدم ایندفعه زودتر همو ببینیم!🙂
با مرجان خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین!
سرم رو گذاشتم رو فرمون.
نمیتونستم دست رو دست بذارم.
من اون آرامش رو میخواستم!!
به مغزم فشار آوردم!
کجا میتونستم پیداش کنم!؟
یدفعه یه نوری گوشه ی مغزم رو روشن کرد!
دفترچه!!!!😳
با عجله شروع به گشتن کردم!
نمیدونستم کجای ماشین پرتش کرده بودم!
بعد ده دقیقه،زیر صندلی های پشتی پیداش کردم!!
جلد طوسی رنگش،خاکی شده بود!
یه دستمال برداشتم و حسابی تمیزش کردم!
نیاز به تمرکز داشتم!
ماشین رو روشن کردم و رفتم خونه!
دو ساعت بود دفترچه رو ورق میزدم اما هیچی پیدا نکردم.
هیچ آدرس و نشونه ای ازش نبود!
فقط همون نوشته های عجیب و غریب...!
با کلافگی بستمش و خودم رو انداختم رو تخت و بغضم رو رها کردم!😭
غیب شده بود!
جوری نبود که انگار از اول نبوده!!
چشمام رو با صدای در ، باز کردم!
مامان اومده بود تا برای شام صدام کنه.
نفهمیدم کی خوابم برده بود!!
سر میزشام، بابا از نمره هام پرسید.
احساس حالت تهوع بهم دست داد،
سعی کردم مسلط باشم،
-هنوز تو سایت نذاشتن.
-هروقت گذاشتن بهم اطلاع بده.
یه بیمارستان هست که مال یکی از دوستامه.
میخوام باهاش صحبت کنم بری اونجا مشغول به کار بشی!
-ممنون،ولی فعلا نمیخوام کار کنم!
-چرا؟؟😳
-امممم....خب میخوام از تعطیلات استفاده کنم.
کلاس و مسافرت و...
-باشه،هرطور مایلی.
ولی همه ی اینا بستگی به نمراتت داره!
سرم رو تکون دادم و با زور لبخند محوی زدم!
ساعت یک رو گذشته بود،
اما خواب بد موقع و افکاری که تو سرم رژه میرفتن،مانع خوابم میشدن!
به پشتی تخت تکیه داده بودم و پاهام رو تو شکمم جمع کرده بودم!
سرم داشت از هجوم فکرهای مختلف میترکید!!
هنوز فکرم درگیر حرف هایی بود که شنیده بودم!
افکارم مثل یه جدول هزار خونه که فقط ده تا حرفش رو پیدا کردم،پراکنده بود!!
نمیدونستم چرا!اما از اینکه دنبال بقیه ی حرفها برم ،میترسیدم!
احساس میکردم میخوان مغزم رو شست و شو بدن!
اما از یک طرف هم نمیتونستم منکر این واقعیت بشم که یه آرامشی رو از یادآوریشون احساس میکردم!با دودلی به دفترچه نگاه کردم!
همه ی جملاتش مثل همون حرف هایی بود که شنیده بودم!
از اینکه هیچی ازشون نمیفهمیدم حرصم گرفته بود!
برای اینکه ثابت کنم خنگ نیستم،
دوباره برگشتم اولش!
"اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
لقد خلقنا الانسان فی کبد!"
ترجمه نداشت!😕
گوشی رو برداشتم و تو اینترنت سرچ کردم!
" بلد۴ :ما انسان را در رنج آفریدیم؛
کبد بر وزن فرس،بمعنی سختی است.
مراد از آن در آیه مشقت و سختی است
یعنی:حقا که انسان را در رنج و تعب آفریدیم، زندگی او پر از مشقت ورنج است و همین رنج و تعب است که او را به کمال و ترقی سوق میدهد،اگر در مشقت نمیبود،برای از بین بردن آن تلاش نمیکرد و اگر تلاش نمیکرد.
ابواب اسرار کائنات به رویش گشوده نمیشد.
به قلم :محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱مدح بسیار زیبای مولا اميرالمؤمنين علیه السلام....❤️
#حاجمحمودکریمی
#پیشنهاد_دانلود👌
#عید_غدیر
【 @atre_shohada】