🕊نجوای دل
🌱خداوندا، جز دیدار تو را نمیخواهم...
خداوندا! سر من، عقل من، لب من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند؛ یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم. بهشت من جوار توست، یا الله!
📚فرازی از وصیت نامه #شهید_سلیمانی
【 @atre_shohada】
ای حسین!
در ڪربلا، تو یڪایڪ شهدا را
در آغوش مےڪشیدی، مے بوسیدی،
وداع مےڪردی..
آیا ممڪن است هنگامے ڪہ
من نیز بہ خاڪ و خون خود مےغلطم،
تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا بہ تو
و بہ خدای تو سیراب ڪنی؟
✍ قسمتی از یک دلنوشتہ شهید دکتر مصطفی چمران🌷
#شهیدانہ♥
#امام_حسین
【 @atre_shohada】
💠یکی از مهمترین دستوراتی که در اسلام سفارش زیادی به آن شده نماز است.
💥در اهمیت نماز و اینکه ستون دین معرفی شده سخنهای بسیار گفتهاند، سبک شمردن نماز شکلهای مختلفی دارد که یکی از مهمترین آنها تاخیر در خواندن آن است🚫
❌شیطان از انسانی که نمازهای پنج گانه را در اول وقت بخواند میترسد. اما نسبت به هر کس که نمازهای خود را به تاخیر بیفکند جرئت پیدا میکند و او را به ارتکاب گناهان بزرگتر وادار میکند.
✔️نماز یکی از فریضههای مهم و اصلی اسلام است که به عنوان دومین رکن اسلام قرار گرفته و پلی ارتباطی بین خدا و بندهاش است.
🌺در نماز بنده دلش را برای راز و نیاز با خدایش باز میکند و شروع به حرف زدن و ستایش کردن و درخواست از خداوند میکند و نهایت بندگی را برای خداوند به منحصه ظهور میگذارد. در این بین نماز میتواند پل ارتباطی قوی تری باشد و تمام ثوابش را در بر داشته باشد، به شرطی که بر طبق قرآن و سنت صحیح و در اول وقت برگزار شود و انجام آن از طرف نمازگزار به تاخیر انداخته نشود🌸
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
هروقت قرار بود مأموریت برود اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را میکرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی میکرد.
اما این بار فرق داشت مدام گریه میکردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد صبح با اشک و قرآن بدرقهاش کردم دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم صحیح و سالم برمیگردم"
✍🏻به روایت همسر
#شهیدشجاعتعلمداری🕊
#عاشقانههایشهدا♥
【 @atre_shohada】
تقوا یعنے:☝️🏻
اگہ توی جمع
همہ گناه میڪردند
تو جوگیر نشوے
.
.
یادٺ باشہ ڪه
خدایے هسٺ🌿
و حساب و ڪتابی...🍃
#خودسازی
#تلنگـــر💥
【 @atre_shohada】
🥀بخشی از وصیت نامه شهید حججی:
از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امام زمان(ع)است.
#شهید_محسن_حججی🍁
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#یادتباشد #پارت_پنجم #رمان📚 صدای تپش های قلبم را میشنیدم. زیر لب سوره یاسین را زمزمه میکردم. در
#یادتباشد
#پارت_ششم
#رمان📚
وقتی قدم زنان به حمید رسیدم. باگلایه گفتم: شما که زحمت میکشی میای دنبالم،چرا این کار رو میکنی؟خب جلوی در دانشگاه نگه دار که من این همه راه پیاده نیام.
حمید رک و راست گفت: از خدا که پنهون نیست،ازتوچه پنهون می ترسم دوست های نزدیکت ببینن ما موتور داریم،خجالت بکشی،دورتر نگه می دارم که شما پیش بقیه اذیت نشی.
گفتم: این چه حرفیه؟فکر دیگران واین که چی میگن اهمیتی نداره.
اتفاقا مرکب یاور امام زمان (عج)باید ساده باشه.از این به بعد مستقیم بیا جلوی در.ایام نامزدی خداحافظی های ما داخل حیاط خانه به اندازه ی یک ساعت طول میکشید.بعضی اوقات خداحافظی بیشتر از اصل آمدن و رفتن های حمید طول و تفسیر داشت.حتی دوستان من هم فهمیده بودند.هروقت زنگ میزدند،مادرم به آنها می گفت: هنوز داره تو حیاط با نامزدش صحبت میکنه.نیم ساعت دیگه زنگ بزنید!
نیم ساعت بعد تماس میگرفتند و ما هنوز توی حیاط مشغول صحبت بودیم.انگار خانه را ازما گرفته باشند،موقع خداحافظی حرف هایمان یادمان می افتاد . . .
تازه از لحظه ای که جدا میشدیم،می رفتیم سر وقت موبایل.پیامک دادن ها و تماس هایمان شروع میشد.حمید شروع کرده بود به شعر گفتن.من هم اشعاری از حافظ را برایش می فرستادم.بعد از کلی پیام دادن،به حمید گفتم: نمیدونم چرا دلم یهو چیپس و ماست موسیر خواست.فردا خواستی بیای برام بگیر.جواب پیامک را نداد.حدس زدم از خستگی خوابش برده.پیام دادم: خدایا به خواب عشق من آرامش ببخش،شب بخیر حمیدم.
من خواب نداشتم.مشغول درسم شدم و نگاهی به جزوه های درسی انداختم.زمان زیادی نگذشته بود که حمید تماس گرفت.تعجب کردم.گوشی راکه برداشتم،گفتم: فکر کردم خوابیدی حمید،جانم؟زنگ زدی کار داری؟گفت: از موقعی که نامزد کردیم به دیر خوابیدن عادت کردم.یه دقیقه بیا دم در،من پایینم.گفتم: ماکه خیلی وقته خداحافظی کردیم،تو اینجا چیکار میکنی حمید؟!
چادرم را سر کردم و پایین رفتم ....
-کلی چیپس و تنقلات خریده بود . . .
با هم خودمانی تر شده بودیم. دوست داشتم به سلیقه خودم برایش لباس بخرم.
اول صبح به حمید پیام دادم که زود تر بیاید تا برویم بازار و برایش لباس بخریم .
تاریخ ارسال پیامک روی گوشی که افتاد، دلم غنج رفت. امروز روز وعدهٔ ما برای محضر و خواندن عقد دائم بود؛ روز دهم آبان، ماه مصادف با میلاد امام هادی (ﷺ). دل توی دلم نبود. عاقد گفته بود ساعت چهار بعد از ظهر محضر باشیم که نفر اول عقد ما را بخواند.
حمید برای ناهار خانهٔ ما بود هول هولکی ماکارونی را خوردیم و از خانه بیرون زدیم. سوار پیکان مدل هفتاد به سمت بازار راه افتادیم.
وقت زیادی نداشتیم. باید زودتر بر میگشتیم تا به قرار محضر برسیم. نمیخواستم مثل سری قبل خانواده ها وعاقد معطل بمانند. حمید کت داشت. برایش یک پیراهن سفید با خط های قهوه ای و یک شلوار خریدیم.چون هوا کم کم داشت سرد می شد،ژاکت بافتنی هم خریدیم. تا نزدیک ساعت سه ونیم بازار بودیم. خیلی دیر شده بود. حمید من را به خانه رساند تا به همراه خانواده خودم بیایم و خودش هم دنبال پدر ومادرش برود.
جلوی در خانه که رسیدیم، از روی عجله ای که داشت ماشین را دقیقاً کنار جدول پارک کرد. داشتم با حمید صحبت می کردم که غافل از همه جا، موقع پیاده شدن یکراست داخل جوی آب افتادم! صدای خنده اش بلند شد وگفت:"ای ول دست فرمون. حال کردی عجب راننده ای هستم.
برات شومآخری پارک کردم !"ツ
📚قصه شهید حمید سیاهکالی
به روایت همسر شهید
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
id_@molla113.mp3
3.18M
🍃به وقت مداحی...
مَرهمواسِهچَشمِتَرَممیخوام
حالِدِلَمبَدهحَرَممیخوام..؛😭💔
#کربلایینریمانپناهی
#اربعین🖤
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
💠روایت عشق:
🌿من یڪ بسیجیام، یڪ بسیجیپابرهنهانقلاب،
یڪ بسیجیصفررهبری، وآماده ام در
هرڪجای این ڪره خاڪی، تحت فرمان او
جان خویش رافـدانمایم!🕊🌱
#شهیدانه 🦋
#شهیدحسنعبداللهزاده♥️
【 @atre_shohada】
انَّ الحُسین مصباحُ الهدی....
من
بار
کجم...!!
تو به مقصد
میرسانیام
ارباب...!!💔
#امام_حسین
【 @atre_shohada】
💠محبوبیت نزد خداوند متعال
🔰 «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین»[بقره/ 222.]
🔸خداوند توبه کنندگان و انسان های با طهارت را دوست دارد.👌
🔸 خواب با طهارت، عبادت محسوب می شود:
🔰 پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: «من بات علی طهر فکأنما احیی اللیل»[وسائل الشیعه، ج1، ص266.]
🔸 هر کس با طهارت شب را به صبح آورد گویا شب را تا به صبح احیا داشته است.
⭕️ همچنین رسول خدا(ص) در روایت دیگری می فرمایند:
🔰 «من نام متوضأ کان فراشه له مسجدا و نومه له صلوة حتی یصبح و من نام علی غیر وضوء کان فراشته له قبراً و کان کالجیفة حتی یصبح»[بحارالانوار، ج76، ص 182.]
🔸 کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود و خوابش ثواب کسی را دارد که به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح برساند و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا اینکه صبح شود.👌
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
بعضےهاوقتےمـے روندآنقَدر سبڪبارند ڪه آدمبهشانغبطه مـےخورد...😓🌿
دَروصیتنامهاش نوشتهبود :
فقطهَفتتانمازغفیله امقضاشده
لطفاً برایم بخوانید!
#شهیدمسعودگنجےآبادے
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
🌿سعی ڪن یه جوری زندگی ڪنی خدا عاشقت بشه،اگه خداعاشقت بشه خوب تورو خریداری میڪنه...
#شهیدانه 🕊
#شهیدحججی 🦋
【 @atre_shohada】
چقدر نباتِ زندگین اون آدمایی که حالِ
خودشون خوب نیست ولی حالِبقیهرو
خوبمیکنن :)) 💜🌱
- خواستمبگم،ممنونازبودنترَفیق!
📌بین خودمون باشه
جوری بقیه رو ببخشید که باخودشون بگن
اگه این بنده خداست
پس خود خدا چه جوریه؟🌿
#بین_خودمون_باشه🌱
#تلنگر💥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#یادتباشد #پارت_ششم #رمان📚 وقتی قدم زنان به حمید رسیدم. باگلایه گفتم: شما که زحمت میکشی میای دنبال
#یادتباشد
#پارت_هفتم
#رمان📚
دوران شیرین نامزدی ما به روزهای سرد پاییز و زمستان خورده بود. لحظات دلنشینی بود .تنها اشکال از این بود که روزها خیلی کوتاه بود. سرمای هوا هم باعث میشود بیشتر خانه باشیم تا اینکه بخواهیم بیرون برویم .فردای روز عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم. تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکو ها که زنگ خانه به صدا در آمد. حدس میزدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه ما بیاید. از روزی که محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوتش کرده بودیم .زود تر می آمد .دوست داشت خودش هم کاری بکند .
این طور نبود که دقیقاً وقت ناهار یا شام بیاید .بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به آشپز خانه امد و گفت:《 به به... ببین چه کرده سرآشپز !》گفتم:《 نه بابا ! زحمت کوهها رو مامان کشیده من فقط می خوام سرخشون کنم. 》روغن که حسابی داغ شد شروع کردم به سرخ کردن کوکوها.
حمید گفت :« اگه کمکی از دست من بر میاد بگو » گفتم :« مرغ پاک کردن بلدی ؟» بابا چنتا مرغ گرفته ، میخوام پاک کنم .» کمی روی صندلی جابجا شد و گفت :« دوست دارم یاد بگیرم و کمک حالت باشم.» خندیدم و گفتم :« معلومه تو خونه ای که کد با نویی مثل عمه من باشه و دختر عمه ها همه کارها رو انجام بدن ، شما پسر ها نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین.» گفت :« این طور ها هم نیست فرزانه خانوم . باز من پیش بقیه آقایون یه پا آشپز حساب میشم. وقت هایی که میرم سنبل آباد ، من آشپزی میکنم. برادرهام به شوخی بهم میگن یانگوم! »
صحبت با حمید حواسم را پرت کرده بود . موقع سرخ کردن کوکوها روغن روی دستم پاچید . تا حمید دید دستم سوخته ، گفت :« بیا بشین روی صندلی . بقیه اش رو من سرخ میکنم باید سری بعد برات دستکش ساق بلند بخرم که روغن روی دستت نریزه.»
روی صندلی نشستم و گفتم :« پس تا تو حواست به کوکوها هست ، من مرغ هارو پاک کنم. توهم نگاه کن یاد بگیر که وقتی رفتیم خونه خودمون توی پاک کردن مرغ ها کمکم کنی. » بخاطر اینکه علاقه داشت در امور خانه کمک حالم باشد،سریع صندلی گذاشت و کنار من نشست . دوربین موبایلش را روشن کرد و گفت :« فیلم برداری میکنم چون میخواهم دقیق یاد بگیرم و چیزی از قلم نیفته! » گفتم :« از دست تو حمید!»
شروع کردم به پاک کردن مرغ ها وسط کار توضیح میدادم . اول اینجا رو برش میدیم. حواسمون باشه که پوست مرغ رو اینطوری باید جدا کنیم. این قسمت به درد بال کبابی میخوره و ......»
پاتوق اصلی ما «بقعهٔ چهار انبیاء» بود؛ مقبرهٔ چهار پیامبر و امامزاده که مرکز شهر قزوین دفن شدهاند. آن قدر رفته بودیم که کفشدار آنجا مارا میشناخت. کفش هایمان را یکجا میگذاشت. شماره هم نمیداد.
زیارت که کردیم،ترک موتور سوار شدم و گفتم: «بزن بریم به سرعت برق و باد!» معمولا روی موتور از خودمان پذیرایی میکردیم؛ مخصوصا پفک، چندتایی هم به حمید دادم. پفک ها را که خورد گفت: «فرزانه! من با این همه ریش،اگه یکی ببینه این طوری روی موتور پفک میخوریم و ریش وسبیل ها همه پفکی شده آبروی ما رفته ها» گفتم: «با همه باش و با هیچ کس نباش، خوش باش حمید از این پفک ها بعدا گیرت نمیاد»
مسیر همیشگی را از خیابان سپه تا گلزار شهدا آمدیم. محوطه گلزار فروشگاه محصولات فرهنگی زده بودند.
درحالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشتر ها بود پرسید: انگشتر دُرّ نجف دارید؟ فروشنده جواب داد: سفارش دادیم، احتمالا برامون بیارن. از فروشگاه که بیرون آمدیم، دستش را جلوی چشم من بالا آورد و گفت: این انگشتر رو می بینی خانوم؟ دُرّ نجفه. همیشه همرامه. شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن. باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم. یه رکاب بخرم که توهم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی. دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری ...
نیم ساعتی تا نماز مغرب زمان داشتیم. به قبور شهدا که رسیدیم، حمید چند قدمی جلوتر از من قدم بر می داشت. تنها جایی که دوست نداشت شانه به شانه هم راه برویم مزار شهدا بود. می گفت: ممکنه همسر شهیدی حتی اگر پیرهم شده باشه ما رو ببینه و یاد شهیدشون و روزایی که باهم بودن بیفته و دل تنگ بشه. بهتره رعایت کنیم و کمی با فاصله راه بریم. اول رفتیم قطعه ی یک، سرمزار شهید(براتعلی سیاهکالی) که از اقوام دور حمید بود. از آنجا هم قدم زنان به قطعه ی هفت ردیف دهم امدیم؛ وعده گاه همیشگی حمید سر مزار شهید(حسن حسین پور) این شهید رفیق و هم دوره ای حمید بود ؛
از شهدای عملیات پژاک که سال نود شهید شده بود. حمید در عالم رفاقت خیلی روی این شهید حساب باز می کرد. سر مزارش که رسیدیم، گفت: فاتحه که خوندی، برو سر مزار بقیه شهدا، من با حسن حرف دارم! کمی که فاصله گرفتم، شروع کرد به درد دل کردن. مهم ترین حرفش هم همین بود: پس کی منو می بری پیش خودت ؟!
📚قصه شهید حمید سیاهکالی
به روایت همسر شهید
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
بنیفاطمه مرحبایاکربلا_۲۰۲۲_۰۹_۱۳_۰۹_۱۲_۰۸_۳۳۲.mp3
3.4M
🍃به وقت مداحی....
[ مرحبا یا کربلا
عرش اعلا کربلا...😭
وعده ما اربعین
مقصد ما کربلا ]💔
#سیدمجیدبنیفاطمه
#اربعین🥀
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
✨ای جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حضرت علی در محراب عبادت شهيد شد.
✨اي جوانان مبادا كه در غفلت بميريد كه امام حسين در ميدان نبرد شهيد شد.
✨ای جوانان ، مبادا كه در حال بی تفاوتی بميريد كه علی اكبر در راه حسين عليه السلام و با هدف شهيد شد.
#شهيدهادیعلیدوست♥️🕊
#امام_حسین
【 @atre_shohada】
💠کفاره بعضی از گناهان است🤦♂️
🔰 حضرت موسی بن جعفر(ع) می فرمایند: «من توضأ للمغرب کان وضوءه ذلک کفارة لما معنی من ذنوبه فی نهاره ما خلا الکبائر و من توضأ لصلاة الصبح کان وضوء ذلک کفارة لما مضی من ذنوبه فی لیلة ما خلا الکبائر»[وسائل الشیعه، ج1، ص264؛ بحارالانوار، ج80، ص306 و231.]
💢 هرکس برای نماز مغرب وضو بگیرد آن وضویش کفاره گناهان غیر کبیره روزانه اوست و هرکس برای نماز صبح وضو بگیرد آن وضویش کفاره گناهان غیر کبیره شبانه اوست.🤲
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】