eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
 دام زن رقاصه 💃 روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند. پس از شور و مشورت با یکدیگر، به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان (تفریحی) بکنند! به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بیدآبادی (رضوان الله علیه) می افتد که در حال گذر بودند. گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند. ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند. سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند. به محض ورود ایشان، زنی بی و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی (نور الله قبره) می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی!! ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند: چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!! آن جماعت گمراه ایشان را مجبور میکنند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!! جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند. زن مزبور، در حال رقص گه گاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید: در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!! پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم……… به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می شود، آن جماعت به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید. در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم….. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💔❤️‍🔥 شکستن دل و اجابت دعای معلم قرآن 💝 علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود. آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند. علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید». علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد. كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری و گرامی باد و برای همه کسانی که هم شمع و بودند و هم پروانه، تا ما پرواز کنیم عافیت و عاقبت بخیری از خدا میخوایم🤲 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه مردم بدونن ارزشت رو 😭 سلام ای شهید امر به معروف 💔 سلام 💔 🔹کسی که برای رفع مزاحمت از دختران پیش‌قدم شد و اراذل خون پاکش را ریختند. می‌گویند نه بسیجی بود نه طلبه نه انقلابی، اما غیرت داشت و نتوانست مزاحمت علنی و کشمکش را تماشا کند. شهید غیرت و عفت و 🌹 شهید ❤️ کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشک‌های مادر شهید آمر به معروف سبزوار/ پسرم چاقو خورده بود اما باز از دختر مردم دفاع می‌کرد 🔸حمیدرضا الداغی ۸ اردیبهشت زمانی‌که می‌خواست مانع مزاحمت اراذل و اوباش برای ۲ دختر سبزواری بشود براثر ضربات متعدد چاقو به شهادت رسید. 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 @basirrat_ammar
🦋🕯🦋🕯🦋 🕯🦋🕯🦋 ۰~☆ ﷽ ☆~۰ 🦋🍃 را به همه معلمین عزیز و با و اساتید بزرگوار که بر ما حق دارند و باعث رشد و بالندگی ما شده اند، تبریک عرض میکنیم.🌼🌹🌸🍃🦋 🦋🍃 از خدای متعال براشون عمر بابرکت و طولانی و عزت روز افزون و عاقبت بخیری و برای آنانی که از پیش ما رفته اند، مغفرت الهی را از خداوند متعال مسئلت داریم 🍃🦋 👌😍این کارت پستال بسیار زیبا 🎊 را تقدیم کنیم به همه این شمع🕯 و پروانه های🦋 بی بدیل 💐 کارت پستال صوتی و تصویری بسیار زیبا😍👇🏻 https://digipostal.ir/moalemm 🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋 کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou
📿🕌📿🕋📿 حکایت جوان و پیرمرد در در چند جوان، پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا می‌خورد. بـه او گفتند:اي پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت:چرا روزه ام، فقط آب و غذا می‌خورم. جوانان خندیدند و گفتند:واقعا؟   پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم، بـه کسی بد نگاه نمیکنم،کسی را مسخره نمیکنم. با کسی با دشنام سخن نمی‌گویم، کسی را آزرده نمیکنم چشم بـه مال کسی ندارم و… ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمی‌توانم معده را هم روزه دارش کنم. بعد پیرمرد بـه جوانان گفت: آیا شـما هم روزهای المبارک روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی‌که سرش را از خجالت پایین انداخته بود بـه آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمی‌خوریم!!!😔😥😓 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💬📚 معرفی کتاب زن، زندگی، آزادی کتاب الکترونیکی «زن، زندگی، آزادی» نوشتهٔ فاطمه زنگی آبادی با ویراستاری محسن فوجی و موسی الرضا سلطان زاده در انتشارات مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی چاپ شده است. درباره کتاب زن، زندگی، آزادی این کتاب با روایت داستان دختری که در اعتراضات خیابانی ( ) شرکت کرده و مشکلاتی برایش به‌وجود آمده است، شرایط اعتراضات سال ۱۴۰۱ با شعار و شیوهٔ برخورد با معترضان در ایران را با کشورهای دیگر دنیا مقایسه می‌کند. همچنین در خلال داستان به قوانین مرتبط با آزادی بیان در کشورهای اروپایی و آمریکایی می‌پردازد و تلاش می‌کند شباهت‌ قوانین بین‌المللی را با قوانین ایران نشان دهد. کتاب زن، زندگی، آزادی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم این کتاب به دوستداران مطالعه در موضوعات مربوط به جامعه‌شناسی و تفاوت‌ها و شباهت‌های فرهنگ‌ها و کشورهای مختلف پیشنهاد می‌شود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💬📚 معرفی_کتاب کتاب «مسافر روز قدس» کتاب «مسافر روز قدس» در شهر بردسیر کرمان و بر سر مزار شهید با مدافع حرم فاطمیون «مصطفی سلطانی» رونمایی شد. این کتاب به قلم «غلام حیدر اسماعیلی» که ایشان هم از رزمندگان مدافع حرم فاطمیون در سوریه است به رشته تحریر درآمده است. این نویسنده در گفت و گو با نوید شاهد درباره محتوای کتاب «مسافر روز قدس» اظهار کرد: کتاب درباره شهید مدافع حرم و مداح اهل بیت (علهیم السلام) «مصطفی سلطانی» است. ایشان سال 1395 همزمان با روز ولادت امام حسن مجتبی (ع) در تدمر سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش روز قدس تشییع شد. اسماعیلی اضافه کرد: بنده از دوران کودکی با این شهید آشنا بودم و خبر شهادت ایشان را در حرم امام رضا (ع) شنیدم و همان جا تصمیم گرفتم کتابی درباره دوست شهیدم بنویسم. وی درباره دلیل انتخاب عنوان «مسافر روز قدس» برای این کتاب گفت: شهید سلطانی نیروی قدس و هدفش قدس بود. از آنجایی هم که تشییع و به خاک سپرده شد، عنوان «مسافر روز قدس» را برای کتاب انتخاب کردم.   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
تلنگر ⚠ 🔥 اگر امروز مواظب لقمه غذایمان نباشیم! فردا مجبوریم غصه - دخترمان - پسرمان - حیای همسرمان و ... را بخوریم 🔥 لُقمه حرام، شروع کننده همه مصیبت هاست ⚠️ ان شاءالله دعای عجل الله تعالی فرجه الشریف شامل حال تک تک ما بشه 🤲 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🔥🍂🔥🍂🔥🍂 گرسنه شكم و گرسنه شهوت حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا فیروزیان نقل کردند: تابستان سال 1323 در ونك مستوفى منبر می رفتم . امام جماعت آنجا سید بزرگوارى بود كه الان با گذشت ، 55 سال نامش را فراموش ‍ كرده ام . بین گفتگوهایى كه با هم داشتیم تعریف كرد: كه یك روز صداى در منزل بلند شد، وقتى آمدم در را باز كردم ، خانمى نیمه برهنه و بى و آرایش كرده و دست و سینه باز را مقابل خود دیدم ، خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنایى كنم . فكر كردم همین كه در خانه یك روحانى با این قیافه آمده شاید معایب بى حجابى را نمی داند: و شاید بتوانم نصیحتش كنم . سرم را پائین انداخته و گفتم بفرمائید، داخل اطاق شده نشست ، و مسئله اى در مورد ارث از من سؤال كرد. من گفتم خانم من هم از شما مى خواهم مسئله اى بپرسم اگر جواب دادید من هم جواب مى دهم گفت : شما از من ؟گفتم بله . گفت بفرمائید؟ گفتم : شخصى در محلى مشغول غذا خوردنست غذا هم بسیار مطبوع و خوشبو است ، گرسنه اى از كنار او مى گذرد، پایش از حركت مى ایستد جلوى او مى نشیند شاید تعارفش كند، ولى او اعتنا نمى كند. شخص گرسنه تقاضاى یك لقمه می كند او می گوید: غذا متعلق بمن است و نمى دهم هر چه التماس مى كند او به خوردن ادامه می دهد، خانم این چگونه آدمیست ؟ گفت : آن شخص بیرحم از شمر بدتر است . گفتم : گرسنه دو جور است ، یكى گرسنه شكم و یكى گرسنه شهوت . جوان غربى و گرسنه شهوت ، خانم نیمه برهنه و زیبائى را مى بیند كه همه نوع عطرها و آرایش هاى مطبوع دارد، هر چه با او راه میرود شاید خانم توجهى به او بكند و مقدارى روى خوش به او نشان بدهد، اما خانم به او اعتنا نمى كند. جوان : اظهار علاقه می كند، زن : محل نمى گذارد، جوان : خواهش ‍ مى كند، زن می گوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت كنم . جوان التماس می كند، زن : توجه نمى كند. این خانم چگونه آدمى است ؟ خانم فكرى كرد و از جا حركت كرد و از خانه بیرون رفت . فردا درب منزل صدا كرد، رفتم در را باز كردم ، دیدم سرهنگى دم در ایستاده و اجازه ورود مى خواهد، وقتى وارد اطاق شد و نشست. گفت : من شوهر همان خانم دیروزى هستم ، وقتى كه با او ازدواج كردم چون خانواده اى مذهبى بودیم از او خواستم با حجاب باشد، گفت : بعد از ازدواج ، ولى هر آنچه به او گفتم و خواهش كردم تهدید كردم ، زیر بار نرفت ولى دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامى خواست ، نمى دانم شما دیروز به او چه گفتید: ماجرا را به او گفتم : او با خود عبایى آورده بود. به من داد و تشكر كرد و رفت.   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
❤️🕊❤️🕊❤️ دیدار یار و راهنمایی برای پرواز 🥰 محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله علیه عرض نمودم، فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن . فرمود: بخوان! عرض کردم: یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم. فرمود: برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر! در خواب گویا او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاء الله به چیزی که می خواهی می رسی. بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیمم بود. مرا که دید گفت: ملا محمد تقی! من از دست طلبه ها به تنگ آمده ام. کتاب را از من می گیرند و پس نمی دهند. بیا برویم خانه یک سری کتاب به تو بدهم. مرا به خانه اش برد، درِ اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار! کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم.   بود. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت: باز هم بردار! گفتم: همین بس است. پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموختن به مردم و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند. مرحوم مجلسی دوم می فرماید: مجلسی اول چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب توسط او باعث شد که اکنون خانه ای نیست که صحیفه در آن نباشد. این حکایت بزرگ باعث شد بر صحیفه شرح فارسی بنویسم که عوام و خواص از آن بهره‌مند شوند. منابع: امام شناسی، ‌ج 15، ص 49و 50. بحارالانوار،‌ ج 110‌، ص 51 به بعد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
📿🕌📿🕋📿 حکایت جوان و پیرمرد در #ماه_مبارک_رمضان در #ماه_رمضان چند جوان، پیرمردی را دیدند کـه دور از
📿🕌📿🕋📿 حکایت های شیرین حکایت دوم: «النَّجاةُ فی الصِّدق» 👌 روزی دو مسيحی خسته و تشنه در بيابانی سوزان در وسط گرمای ظهر تابستان در سرزمین های اسلامی در گم شدند ناگهان از دور مسجدی را ديدند. ديويد به استيو گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علی است. استيو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم. به مسجد رسيدند. شخصی دانا در مسجد بود گفت نامتان چيست؟ يكی گفت نامم استيو است و ديگری گفت نامم محمد است و بسیار تشنه و گرسنه هستیم. مرد گفت: سریعاً برای استيو آب و غذا بياوريد و محمد ، چون ماه المبارک است بايد تا افطار صبر کنی! صداقت تنها راه میانبر و بدون چاله ، به سمت موفقیت است! 😁 حضرت علی (علیه السلام ) می‌فرمایند: "النجاه فی الصدق" یعنی نجات و رستگاری در صداقت و راستگویی است 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫