eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🕊❤️🕊❤️ دیدار یار و راهنمایی برای پرواز 🥰 محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله علیه عرض نمودم، فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن . فرمود: بخوان! عرض کردم: یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم. فرمود: برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر! در خواب گویا او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاء الله به چیزی که می خواهی می رسی. بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیمم بود. مرا که دید گفت: ملا محمد تقی! من از دست طلبه ها به تنگ آمده ام. کتاب را از من می گیرند و پس نمی دهند. بیا برویم خانه یک سری کتاب به تو بدهم. مرا به خانه اش برد، درِ اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار! کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم.   بود. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت: باز هم بردار! گفتم: همین بس است. پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموختن به مردم و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند. مرحوم مجلسی دوم می فرماید: مجلسی اول چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب توسط او باعث شد که اکنون خانه ای نیست که صحیفه در آن نباشد. این حکایت بزرگ باعث شد بر صحیفه شرح فارسی بنویسم که عوام و خواص از آن بهره‌مند شوند. منابع: امام شناسی، ‌ج 15، ص 49و 50. بحارالانوار،‌ ج 110‌، ص 51 به بعد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
📿🕌📿🕋📿 حکایت جوان و پیرمرد در #ماه_مبارک_رمضان در #ماه_رمضان چند جوان، پیرمردی را دیدند کـه دور از
📿🕌📿🕋📿 حکایت های شیرین حکایت دوم: «النَّجاةُ فی الصِّدق» 👌 روزی دو مسيحی خسته و تشنه در بيابانی سوزان در وسط گرمای ظهر تابستان در سرزمین های اسلامی در گم شدند ناگهان از دور مسجدی را ديدند. ديويد به استيو گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علی است. استيو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم. به مسجد رسيدند. شخصی دانا در مسجد بود گفت نامتان چيست؟ يكی گفت نامم استيو است و ديگری گفت نامم محمد است و بسیار تشنه و گرسنه هستیم. مرد گفت: سریعاً برای استيو آب و غذا بياوريد و محمد ، چون ماه المبارک است بايد تا افطار صبر کنی! صداقت تنها راه میانبر و بدون چاله ، به سمت موفقیت است! 😁 حضرت علی (علیه السلام ) می‌فرمایند: "النجاه فی الصدق" یعنی نجات و رستگاری در صداقت و راستگویی است 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
❤️🌕💖🌸💝🌼💞☀️  فاصله ی قلب ها 💕 و درس زندگی که معلم دانا به شاگردانش داد💞           معلمی از شاگردانش پرسيد: “چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد می‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟” شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت: “چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست می‌دهيم” استاد پرسيد: اين که آرامش‌مان را از دست می‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرفِ مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنيم؟ آيا نمی‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله می‌گيرد. آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد صدايشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسيد: “هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است... استاد ادامه داد: “هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر می‌شود . سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نياز می‌شوند و فقط به يکديگر نگاه می‌کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ و فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد... 🦋🍃 را به همه معلمین عزیز و با و اساتید بزرگوار که بر ما حق دارند و باعث رشد و بالندگی ما شده اند، تبریک عرض میکنیم.🌹🍃🦋 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 ⁉️ من هم توی قتل شهید شریکم ‼️ سهم ما از این خون چیه ⁉️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨🌙💫🌙 پند_شب ✍ تار و تور و تیر خدا 👤حاج‌اسماعیل دولابی می‌گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدم‌ها را جذب می‌کند. مجذوب خودش می‌کند. 🔹تار خدا، قرآن است. نغمه‌های آسمانی است. خیلی‌ها را از طریق قرآن جذب خودش می‌کند. 🔸خیلی‌ها را با تور خودش جذب می‌کند. مثل مراسم اعتکاف و مراسم و .  🔹تیر خدا همان بارهای مشکلات است. غالب آدم‌ها را از این طریق مجذوب خودش می‌کند. اولیای خدا برای این مشکلات لحظه‌شماری می‌کردند. 🔸شیخ بهایی می‌گوید: شد دلم آسوده چون تیرم زدی ای سرت گردم چرا دیرم زدی. 🔹اگر کسی به گرفتاری‌ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی‌ماند. این گرفتاری‌ها باید زمینه امید ما را فراهم کند. 🔸گرفتاری‌ها باید زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم، تا مصیبتی می‌رسد، ناراحت می‌شویم. این شیوه خداست. ان شاءالله دعای عجل الله تعالی فرجه الشریف شامل حال تک تک ما بشه 🤲 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋 معلم دلسوز و تغییر مسیر زندگی شاگرد ❤️ بود و یکی از شاگردهای قدیمی اومده بود برای دیدنم و تبریک این روز بعد کلی خوش و بش و از خودمون گفتن و تعریف خاطرات .... بهش گفتم: (عج ) رو دوست داری؟ گفت: معلومه که آره! خیلی دوسش دارم. این چه سوالیه⁉️ گفتم: امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان (عج) به ظاهر نیست، به دله. گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست، به دله بدم میاد. گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره. عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده. بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه. گفتم: پس حجابت… . اشک تو چشاش جمع شده بود. روسری اش رو کشید جلو… با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم، که قابلش رو نداره. از فردا دیدم با چادر اومده. گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره. می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 صحبت های عزتمندانه و غیرتمندانه و شاکرانه همسر ، 🔹به همسر خودم افتخار میکنم و از خدا تشکر میکنم که این عزت را به او داد هیچکس هیچ جوری نمیتواند راهی که حمید رفت را به چیز دیگری بچسباند، راه حمید راه غیرت و جوان مردی بود. 🔹اگر میخواهید چیزی یاد بگیرید و حقیقت را ببینید فیلم ضربه خوردن حمید را بارها و بارها نگاه کنید. پ.ن: براندازانی که تا دیروز هشتگ # من_بی‌ناموسم می‌زدند، به خاطر حجاب همسر محترم شهید که کامل نیست، می‌گویند ایشان طرفدار ما و جنبش زن زندگی آزادی بود ولی همسر شهید با افتخار از غیرت و مردانگی همسرش صحبت می‌کند و از عزت و جهاد در راه خدا حرف میزند و از خدا تشکر میکند برای این عزت و غیرت و مردانگی و افتخاری که شامل حالشان شده ❤️😭 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 @basirrat_ammar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشرف شهید مدافع حرم به محضر عجل الله تعالی فرجه الشریف در ماه مبارک شهید اسماعیل خانزاده ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🍃🌺🍃🌺 ✨﷽✨ دکتر سطحی نگر و استاد حکیم 🤌 ✍دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید! آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی. و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم..چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!! ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
♨️ (ص) چیست⁉️ (بسم الله الرحمن الرحیم) ✍ هنگامی که خشکسالی بر مردم مدینه فشار آورد، از سقف حجره بالای قبر رسول‌الله(ص) دریچه‌ای به سوی آسمان باز کردند تا بین آن و آسمان مانعی نباشد، در این هنگام باران شدیدی باریدن گرفت. ❌ وهابیان برای انحراف اذهان عمومی از قبح تخریب حرم ائمه بقیع (علیهم السلام ) در روز و یافتن توجیهی بر تأخیرشان نسبت به تخریب گنبد و بارگاه پیامبر(ص) ادعا می‌کنند، زایده‌ای که روی گنبد مسجد النبی( صلی الله علیه و آله و سلم ) وجود دارد، شخصی است که تصمیم داشته با مواد منفجره گنبد سبز مسجد را منهدم کند، اما خداوند نخواسته چنین اتفاقی رخ دهد و او را مسخ کرده و در همان هنگام صاعقه‌ای از آسمان نازل کرده و او را به گنبد چسبانده و چون پیکر او از گنبد جدا نمی‌شده با پوششی او را در همان جا دفن کرده‌اند. هدف از جعل این خرافه آن است که چنین به مردم القا کنند که وجود گنبد و بارگاه بر قبور امامان شیعه در کار درست و خوبی نبوده و به همین دلیل به هنگام تخریب آن مکان، هیچ اتفاقی نیفتاده و معجزه‌ای هم به وقوع نپیوسته، اما از آن جا که حفظ گنبد و بارگاه حرم رسول خدا(ص) موضوعی استثنایی و موردنظر خداوند بوده، چنین اتفاقی افتاده است. جالب‌تر این که چون گروهی از شیعیان از ساخت این خرافه توسط وهابیان و نیت پشت پرده آنان آگاهی ندارند و به سادگی این داستان را می‌پذیرند، آنان همه شیعیان را خرافی و ساده‌لوح معرفی می‌کنند و مایه تمسخر قرار می‌دهند. اما حقیقت مطلب چیست؟ سید مجتبی عصیری در کتاب «پیامبر وهابیت» درباره برجستگی روی گنبد مسجد‌النبی چنین می‌نویسد:   در حقیقت این برآمدگی پنجره‌ای بوده که بین آسمان و قبر مطهر حضرت(ص) قرار داشته و هر زمان که در مدینه خشکسالی می‌شده آن را باز و به برکت قبر مطهر آن حضرت، باران بر مردم نازل می‌شده است. بر اساس برخی اسناد مورد قبول وهابیت، اولین بار، این کار به دستور عایشه صورت گرفت؛ در این باره «دارمی» از متقدمان علمای اهل سنت و مورد قبول وهابیت با سند معتبر در کتاب خود چنین می‌گوید: «مردم مدینه دچار قحطی شدیدی شدند؛ از این مشکل به عایشه شکایت بردند؛ او گفت: بالای قبر رسول خدا(ص) از سقف حجره حضرت، دریچه‌ای به سوی آسمان باز کنید تا بین آن و آسمان مانعی نباشد؛ چنین کردند و به حدی باران بارید که گیاهان رویید و شتران چاق شدند؛ آن قدر که پوست آن‌ها از چاقی ترک خورد و به همین سبب آن سال را سال ترک نامیدند». بعدها باز کردن این دریچه جزو سنت‌های مردم مدینه شد و تا زمان «سمهودی» در قرن نهم نیز ادامه داشت؛ ولی پس از زمان او تنها جای آن باقی است، اما وهابیان که می‌دانستند دیده‌شدن چنین کرامتی برای رسول خدا(ص) اعتقاد آنان در مورد توسل به پیامبر(ص) و اولیای الهی را بر باد می‌دهد، با منحرف کردن اذهان مردم برای ترویج عقاید باطل خود کوشیدند. ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌼❤️🌸❤️💐 جبران کردن اشتباه شیخ مفید توسّط ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) می گویند از روستایی کسی خدمت شیخ مفید رسید ودر مورد زنی حامله که فوت کرده وفرزندش زنده است سؤال کرد که: «آیا باید شکم این زن را پاره کرده وطفل را بیرون آوریم ویا این که با آن بچّه، او را دفن کنیم؟» شیخ مفید فرمود: «با همان بچّه او را دفن کنید». پس آن مرد برگشت. در وسط راه دید مرد اسب سواری از پُشت سر، سریع می آید، وقتی به نزدیک مرد رسید، گفت: «ای مرد! شیخ مفید فرموده است که شکم آن زن را پاره کنید وطفل را بیرون بیاورید وزن را دفن کنید». آن مرد نیز همین کار را کرد. پس از مدّتی اتّفاق را برای شیخ مفید بیان کردند، شیخ فرمود: «من کسی را نفرستادم ومعلوم است که آن شخص صاحب الامر (علیه السلام) بوده است. حالا که در احکام دینی اشتباه می کنم همان بهتر که دیگر احکام دینی را بیان نکنم». پس به خانه رفتند ودرب خانه را بستند وبیرون نیامدند. ناگاه از حضرت ولی عصر (علیه السلام) نامه ای برای شیخ مفید آمد که: «بر شما واجب است تا احکام دینی را بیان کنید وما هم شما را همراهی کنیم ومواظب باشیم که اشتباه نکنید». پس شیخ مفید دوباره شروع به بیان احکام دین کرد 🦋🍃 را به همه معلمین عزیز و با و اساتید بزرگوار که بر ما حق دارند و باعث رشد و بالندگی ما شده اند، تبریک عرض میکنیم.🌼🌹🌸🍃🦋 ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🌸🍃❤️🍃🌸 خاطره ای ناب از آیت الله جوادی آملی درمورد یک بسیجی زمانی آیت الله جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند. در میان رزمندگان نوجوان باصفایی بود که ۱۴ سال داشت. پایین ارتفاع چشمه ای بود و باران گلوله از سوی عراقی ها می بارید. لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید. هنگامی که آیت الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد. آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می روی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم. گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است. نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت. دقایقی بعد قرار بود عده ای از بسیجیان بروند جلو و با عراقی ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان ۱۴ ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه ی آوردند. آیت الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته. کنار جنازه اش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند : جوادی! فلسفه بخوان. جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟! من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟! ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ❤️ کرامت و معجزه حضرت رقیه سلام الله علیها ❤️ 👩‍🦼 روزی خانمی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.  زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی مراجعه نماید تا این که روز عاشورا فرامیرسد و او می بیند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) در آنجاست می روند، از مردم شام می پرسد: اینجا چه خبر است؟  می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین (علیه السلام) است او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را می بندد و به حرم حضرت می رود و به حضرتش متوسل می شود و گریه می کند تا به حدی که غش نموده و بی هوش برزمین می افتد در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت می کند وقتی که به خانه می رسد درب منزل را می زند ناگهان با کمال تعجب می بیند که دخترش درب را باز می کند!  مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام آن دختر گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید. آن دختر ( حضرت رقیه) (علیها السلام به من گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (علیه السلام) مسلمان شد منبع: داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 2، 15، به نقل از: سحاب رحمت 777. ***. ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
❤️💖❤️💝❤️ 💞 حكايت از مهمانی اش نزد رهبر يك روز مهمان مقام معظم رهبري بودم. سفره را كه پهن كردند، فرزند ايشان آقا مصطفي نيز نشسته بود. آيت الله خامنه‌اي به وي نگاهي كرد و فرمود: «پاشو برو!» من خدمت ايشان عرض كردم: اجازه بفرماييد آقازاده هم باشند. اما آقا فرمود: «اين غذا مال بيت‌المال است شما هم مهمان بيت‌المال هستيد، براي بچه‌ها جايز نيست كه بر سر اين سفره بنشينند، آنها به منزل بروند و از غذاي خانه بخورند.» من در آن لحظه فهميدم كه خداوند چرا اين همه عزت به حضرت آقا داده است. منبع :گل‌هاي باغ خاطره نويسنده حسن صدري مازندراني داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋 درس بزرگ استاد و معلم دانا به شاگردانش👌❤️ با کلمه زیبای «نمی‌دانم» آشنا شوید ✅ 🔹روزی امتحان جامعه‌شناسی ملل داشتیم. 🔸استاد سر کلاس آمد. فقط یک سوال داد و رفت: مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟ 🔹از هر که پرسیدم نمی‌دانست. تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما به‌راستی کسی نمی‌دانست. 🔸همه دو ساعت نوشتیم؛ از صفات برجسته این مادر، از شمشیرزنی او، از آشپزی برای سربازان، از برپاکردن خیمه‌ها در جنگ، از و عبادت‌های او و... 🔹استاد بعد از دو ساعت آمد و ورقه‌ها را جمع کرد و رفت. 🔸تیرماه برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. روی تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود: «مردود». 🔹برای اعتراض به ورقه، به سالن دانشسرا رفتیم. 🔸استاد آمد و گفت: فردی اعتراض دارد؟ 🔹همه گفتند: آری. 🔸گفت: خب چرا پاسخ صحیح را ننوشتید؟ 🔹پرسیدیم: پاسخ صحیح چه بود استاد؟ 🔸گفت: در هیچ کتاب تاریخی‌ای نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده. پاسخ صحیح «نمی‌دانم» بود. 🔹همه پنج صفحه نوشته بودید اما فردی شهامت نداشت بنویسد: نمی‌دانم. 🔸کسی که همه‌چیز می‌داند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای «نمی‌دانم» آشنا شوید، زیرا فرداروز گرفتار نادانی خود خواهید شد. 🦋🍃 را به همه معلمین عزیز و با و اساتید بزرگوار که بر ما حق دارند و باعث رشد و بالندگی ما شده اند، تبریک عرض میکنیم.🌹🍃🦋 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 مذهبی های جهنمی ⁉️ 🔘 مبنا امام زمان عج است بدون توجه به باقی مناسک مذهبی فایده ای ندارد استاد شجاعی کسی که رو بی مهدی (عج) و توجه به ایشان درک کنه خسران زده است 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 @basirrat_ammar
🤌 ☀️ فرزند آیت الله علامه امینی(ره) صاحب کتاب “الغدیر” می گوید: پس از گذشت چهار سال از فوت پدرم، ای او را در خواب شاد و خوشحال دیدم. پس از سلام و دست بوسی گفتم: در آنجا چه عملی باعث نجات و سعادت شما شده است؟ کتاب الغدیر یا سایر کتاب ها یا تاسیس و بنیاد و کتابخانه امیر المومنین(ع)؟ ✍مرحوم علامه تاملی کردند و فرمودند: فقط زیارت عاشورا! گفتم: اکنون روابط بین ایران و عراق تیره است و راه کربلا بسته است. چه کنم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) برپا می شود شرکت کن، ثواب زیارت امام حسین(ع) را به تو می دهند. سپس فرمود: پسر جان! در گذشته بارها گفته ام و اکنون توصیه می کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت ترک و فراموش مکن. مرتب زیارت عاشورا را بخوان و برخودت وظیفه بدان. 📚 طرحی نو از زیارت عاشورا، ص۲۱۰ ‌ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌸❤️🍃 نظرسنجی روز ۱۵ اردیبهشت کانال داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫 در آدرس زیر قابل دسترسی هست https://EitaaBot.ir/poll/etcv انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان 👇 @serfanjahateettla
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
🔥 #اعتراف_قاتل_در_مترو ⁉️ من هم توی قتل شهید شریکم ‼️ سهم ما از این خون چیه ⁉️ #حمیدرضا_الداغی #ش
نظر کارشناسی خبره دیدم در رد پستی که قرار دادم و ایراد به این پست (نظر حاج آقا حدادپور که در تصویر میبینید) چون حرفشون قابل تامل هست و خیلی جاها درست واجب دیدم با قرار دادنش اصلاحیه ای به پست قبلی بزنم متنی هم در پست بعدی برای تکمیل بحث و راهکارش قرار میدم 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 @basirrat_ammar
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
نظر کارشناسی خبره دیدم در رد پستی که قرار دادم و ایراد به این پست (نظر حاج آقا حدادپور که در تصویر
🔹پیشنهاد به کنشگران عزیز امر به معروف و نهی از منکر ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔺 اولا باید از کسانی که اهل امر به معروف و نهی از منکر هستند، تقدیر کرد و براشون آرزوی سلامتی و حسن عاقبت کرد. 🔺 ثانیا نباید به کسانی که توان و شرایط روحی و اجتماعی امر به معروف و نهی از منکر ندارند، توپید و جوری با اونا حرف بزنیم که به کل از همه چیز ناامید بشن. 🔶 بذارید یه خاطره کوتاه بگم: دو روز پیش اتفاق افتاد. فردی که با هم این خاطره را تجربه کردیم از دوستان عزیزی هستند که من به اسم ایشون قسم میخورم. بدون تعارف‌. از بس روحانی بزرگوار و خودساخته ای هستند. عرض میکردم‌. در جلسه کاری بودیم. یکی از مسئولین حرفی زد که خداوکیلی ناحق بود. قشنگ مشخص بود که از روی مطالعه و اطلاع نیست. بنده همون لحظه اعتراض کردم‌. بحث بالا گرفت. تا جایی که دوربین‌ها قطع کردند تا تکلیف بحث ما روشن بشه. چون اگر پخش میشد، حاضرم قسم بخورم که دشمن از اون سوتی میگرفت و دیگه نمیشد جمعش کرد و افتضاح به بار میومد. فقط یک ربع من و آن مسئول محترم درگیر بودیم‌. رفیق عزیز و هم‌لباس ما هم کنارم نشسته بود. بحث ما به طرفی کشیده شد که این رفیق ما با یه جمله میتونست جمعش کنه و اون مسئول عالی‌رتبه هم متقاعد میشد و شاید همه چیز ختم به خیر میشد. حالا همه منتظر بودند که رفیق ما حرف بزنه. ولی یک لحظه، قبل از این که بخواد میکروفن رفیقم روشن بشه، متوجه شدم که داره میلرزه. بنده خدا دستاش یخ کرده بود. شده بود مثل یه تیکه یخ! من که همون لحظه قید حمایت رفیقم از خودم زدم. حدسمم درست از آب دراومد‌. تا بلندگوش روشن شد، در حالی که صداش می‌لرزید، حرفی زد که ۱۸۰ درجه خلاف حرف من بود. اینجوری بگم که حتی اسباب خنده جماعت از من و اعتراضی که کرده بودم فراهم شد. خلاصه. گذشت. جلسه تمام شد و من رفتم وضو گرفتم و اتفاقا پشت سرش هم نماز خوندیم‌. بعد از نماز، وقتی همه رفتند بهم گفت: حق با تو بود اما من روحیه کلنجار رفتن با اینا ندارم. میترسم توی جمع، حرفی بزنم که همه بد نگام کنن و دلشون نخواد که حرف من درست باشه. گفتم: میدونم. من اصلا از تو توقع حمایت و نهی از منکر نداشتم. چون فهمیدم که دستات یخ کرده و داری می‌لرزی. گفت: خب اینجوری که خیلی برای تو بد شد. ممکنه اینا جوری صورت‌جلسه کنن که به ضرر تو بشه. گفتم: شک نکن که این کارو میکنن. اگه نکنن جای تعجب داره. اما من پای حرفم هستم. تو غصه نخور‌. به امام حسین اصلا از تو دلگیر نیستم‌. خیالت راحت. با تعجب گفت: آخه چرا؟ اگه من شجاعت اینو داشتم که حرف حق بزنم، این بابا دهنشو می‌بست. گفتم: اصلا فکرشم نکن. من شرایط روحی تو رو میدونم‌. تو اینجوری بار نیومدی. تقصیر خودتم نیست. اشکال نداره‌. ولی اگر میخوای اذیت نشی و تضییع حق نشه، رو خودت کار کن که زود دست و پات یخ نکنه و نترسی. رفقا 🔺🔻پیشنهادم اینه👇 به جای این که مدام آیه و روایت درباره امر به معروف و نهی از منکر برای مردم بخونین، به جای این که مدام بهش بگین بی‌غیرت هستی و در قتل شهدا شریک هستی و مدام بهش استرس و زدگی از دین حاصل کنی، واسش دوره بذار که اعتماد به نفسش تقویت بشه و شجاعت حرف زدن در جمع پیدا کنه. همین وگرنه کی بدش میاد با مردم با مهربانی و دانش و وزانت، تذکر لسانی بده و ارتباط بگیره و نهی از منکر کنه؟! پس لطفا به فکر این مسئله باشید و به سادگی از کنارش رد نشید. مردم مسلمونن اما اعتماد به نفس ندارند‌. مثل رفیق ما زودی دست و پاشون یخ میکنه. وگرنه خیلی هم آدمای گل و مومنی هستند. لطفا این پست را اینقدر منتشر کنید که ادمین های کانال ترویج حجاب و ترویج امر به معروف و نهی از منکر به طور جدی و اصولی به این مسئله فکر کنند. خدا حفظتون کنه🌷 # لطفا_نشر_حداکثری ✍ محمد رضا حدادپور جهرمی @Mohamadrezahadadpour 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 @basirrat_ammar
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
سلام همراهان عزیز و گرامی کانال 🌸❤️🍃 نظرسنجی روز #جمعه ۱۵ اردیبهشت کانال داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــر
اول برم ببینم وضعیت نظرسنجی در چه حالیه😊 اگه بچه ها قابل دونسته باشن و شرکت کرده باشن ، یه داستان و حکایت تاریخی و جذاب براتون میذارم که عمرا ۹۹ درصدتون تا حالا شنیده باشید 😃
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
اول برم ببینم وضعیت نظرسنجی در چه حالیه😊 اگه بچه ها قابل دونسته باشن و شرکت کرده باشن ، یه داستان و
تعطیلات و فعالیت های روز و عبادت های دوستان 😜 ظاهرا انقدر خستشون کرده که همه رفتن استراحت برای فعالیت کاری فردا آماده بشن 👌 نظر سنجی که فقط ۳ تا رای داده شده که سر جاش تازه کسی نیست پیام هامو ببینه 😆 این داستان استثنائی بمونه طلب شما یه وقت مناسب براتون بذارم لذتشو ببرید 😍
یه نکته بی ربط هم بگم و شب بخیر بگم و شمارو آسوده بذارم 😁 دیدم بعضی کانال ها دارن تو کانالشون نماز آیات رو یاد میدن آفرین دمشون گرم 👏 ولی آممااا🙄 دوستان ماه گرفتگی امشب از نوع نیم سایه‌ای هست و نداره در ماه‌گرفتگی نیم‌سایه‌ای رنگ ماه تیره و سیاه نمی‌شود و فقط نور ماه مقداری کم می‌شود و نماز آیات واجب نیست👌 ان شاءالله دعا و رضایت عجل الله تعالی فرجه الشریف شامل حال تک تک اعضای کانال و عزیزانشون بشه صلوات 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 شب تون بخیر و خوشی ❤️👋
زن روزه دار و بد زبان 🤬 🔹پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدند که زنی به کنیزش فحش و ناسزا می‌گوید، در حالی که روزه دار هم هست. حضرت دستور دادند طعامی آوردند و به آن زن فرمودند: «بخور!» زن عرض کرد: یا رسول الله! من روزه دار هستم! حضرت فرمودند: «چگونه روزه داری، در صورتی که به کنیزت فحش میدهی؟» 🔹سپس فرمودند: «روزه فقط خودداری از خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها نیست، خداوند روزه را قرار داده از تمامی آنچه که روزه روزه داران را از بین می‌برد.» 🔹آنگاه فرمودند: «ما قل الصوام و أکثر الجواع: چقدر روزه داران واقعی کم هستند، و گرسنگان زیاد.» 📚 بحارالانوار، ج ۹۶، ص ۲۹۳ داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
📚کلاغی که مامور خدا بود! آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود:یه روز با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن.  سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید  رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی.. گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم همه ماست و سبزی خوردیم.خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه 🦂عقرب سیاهی ته دیگ هست!و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.اگر  اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. امام حسن عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. مای شیعه چقدر به خدا حسن ظن داریم؟! داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق) ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫