eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
 🌸🍃🌼🍃 نذر خیلی دلش می خواست امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ملاقات کند. برای همین نذر کرد چهل صبح برود و در چهل مسجد زیارت عاشورا بخواند. در یکی از جمعه ها هنگامی که مشغول خواندن زیارت عاشورا بود که ناگهان شعاع نوری را دید. نور از خانه ای در نزدیکی های مسجد بیرون می تابید.خوشحالی و شعف وجودش را فرا گرفت. برخاست و به سمت نور حرکت کرد.مسیر نور تا درب خانه ی یک کلبه ی فقیرانه ادامه داشت.وارد خانه شدو با حیرت ولی عصر(عج) را درآن خانه دید. آقا در یکی از اتاق های خانه بر سر جنازه ای که پارچه سفیدی روی آن کشیده شده بود ,حاضر شده بودند. اشک ریزان وارد شد وبر حضرت سلام کرد.حضرت پاسخش را دادː <چرا اینگونه دنبال من می گردی و رنج ها متحمل می شوی!مثل این باشید تا من به دنبال شما بیایم. این بانویی است که در دوره کشف (رضا شاه پهلوی) هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرمی او را ببیند!> تا مدت ها بعد از ملاقات با عجل الله تعالی فرجه الشریف صدای آقا در گوشش بود. شرح حالات(مرحوم آیت الله سید محمد باقرمجتهد سیستانی پدر آیت الله العظمی حاج سید سیستانی) کتاب ملاقات, ملاقات بانوان با امام زمان(عج) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🧔🏻‍♂🦋🕯🪔🌕 داستان رفتار آموزنده معلم دانا و حکیم، با شاگرد نا خَلَفی که اصلاح شد بود و مراسم عروسی 😍 ، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم.❤️ سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری و گرامی باد و برای همه کسانی که هم شمع و بودند و هم پروانه، تا ما پرواز کنیم عافیت و عاقبت بخیری از خدا میخوایم🤲 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
 دام زن رقاصه 💃 روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند. پس از شور و مشورت با یکدیگر، به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان (تفریحی) بکنند! به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بیدآبادی (رضوان الله علیه) می افتد که در حال گذر بودند. گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند. ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند. سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند. به محض ورود ایشان، زنی بی و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی (نور الله قبره) می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی!! ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند: چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!! آن جماعت گمراه ایشان را مجبور میکنند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!! جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند. زن مزبور، در حال رقص گه گاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید: در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!! پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم……… به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می شود، آن جماعت به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید. در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم….. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💔❤️‍🔥 شکستن دل و اجابت دعای معلم قرآن 💝 علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود. آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند. علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید». علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد. كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری و گرامی باد و برای همه کسانی که هم شمع و بودند و هم پروانه، تا ما پرواز کنیم عافیت و عاقبت بخیری از خدا میخوایم🤲 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه مردم بدونن ارزشت رو 😭 سلام ای شهید امر به معروف 💔 سلام 💔 🔹کسی که برای رفع مزاحمت از دختران پیش‌قدم شد و اراذل خون پاکش را ریختند. می‌گویند نه بسیجی بود نه طلبه نه انقلابی، اما غیرت داشت و نتوانست مزاحمت علنی و کشمکش را تماشا کند. شهید غیرت و عفت و 🌹 شهید ❤️ کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشک‌های مادر شهید آمر به معروف سبزوار/ پسرم چاقو خورده بود اما باز از دختر مردم دفاع می‌کرد 🔸حمیدرضا الداغی ۸ اردیبهشت زمانی‌که می‌خواست مانع مزاحمت اراذل و اوباش برای ۲ دختر سبزواری بشود براثر ضربات متعدد چاقو به شهادت رسید. 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 @basirrat_ammar
🦋🕯🦋🕯🦋 🕯🦋🕯🦋 ۰~☆ ﷽ ☆~۰ 🦋🍃 را به همه معلمین عزیز و با و اساتید بزرگوار که بر ما حق دارند و باعث رشد و بالندگی ما شده اند، تبریک عرض میکنیم.🌼🌹🌸🍃🦋 🦋🍃 از خدای متعال براشون عمر بابرکت و طولانی و عزت روز افزون و عاقبت بخیری و برای آنانی که از پیش ما رفته اند، مغفرت الهی را از خداوند متعال مسئلت داریم 🍃🦋 👌😍این کارت پستال بسیار زیبا 🎊 را تقدیم کنیم به همه این شمع🕯 و پروانه های🦋 بی بدیل 💐 کارت پستال صوتی و تصویری بسیار زیبا😍👇🏻 https://digipostal.ir/moalemm 🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋 کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou
📿🕌📿🕋📿 حکایت جوان و پیرمرد در در چند جوان، پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا می‌خورد. بـه او گفتند:اي پیرمرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت:چرا روزه ام، فقط آب و غذا می‌خورم. جوانان خندیدند و گفتند:واقعا؟   پیرمرد گفت: بلی، دروغ نمیگویم، بـه کسی بد نگاه نمیکنم،کسی را مسخره نمیکنم. با کسی با دشنام سخن نمی‌گویم، کسی را آزرده نمیکنم چشم بـه مال کسی ندارم و… ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمی‌توانم معده را هم روزه دارش کنم. بعد پیرمرد بـه جوانان گفت: آیا شـما هم روزهای المبارک روزه هستید؟ یکی از جوانان در حالی‌که سرش را از خجالت پایین انداخته بود بـه آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمی‌خوریم!!!😔😥😓 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💬📚 معرفی کتاب زن، زندگی، آزادی کتاب الکترونیکی «زن، زندگی، آزادی» نوشتهٔ فاطمه زنگی آبادی با ویراستاری محسن فوجی و موسی الرضا سلطان زاده در انتشارات مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی چاپ شده است. درباره کتاب زن، زندگی، آزادی این کتاب با روایت داستان دختری که در اعتراضات خیابانی ( ) شرکت کرده و مشکلاتی برایش به‌وجود آمده است، شرایط اعتراضات سال ۱۴۰۱ با شعار و شیوهٔ برخورد با معترضان در ایران را با کشورهای دیگر دنیا مقایسه می‌کند. همچنین در خلال داستان به قوانین مرتبط با آزادی بیان در کشورهای اروپایی و آمریکایی می‌پردازد و تلاش می‌کند شباهت‌ قوانین بین‌المللی را با قوانین ایران نشان دهد. کتاب زن، زندگی، آزادی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم این کتاب به دوستداران مطالعه در موضوعات مربوط به جامعه‌شناسی و تفاوت‌ها و شباهت‌های فرهنگ‌ها و کشورهای مختلف پیشنهاد می‌شود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
💬📚 معرفی_کتاب کتاب «مسافر روز قدس» کتاب «مسافر روز قدس» در شهر بردسیر کرمان و بر سر مزار شهید با مدافع حرم فاطمیون «مصطفی سلطانی» رونمایی شد. این کتاب به قلم «غلام حیدر اسماعیلی» که ایشان هم از رزمندگان مدافع حرم فاطمیون در سوریه است به رشته تحریر درآمده است. این نویسنده در گفت و گو با نوید شاهد درباره محتوای کتاب «مسافر روز قدس» اظهار کرد: کتاب درباره شهید مدافع حرم و مداح اهل بیت (علهیم السلام) «مصطفی سلطانی» است. ایشان سال 1395 همزمان با روز ولادت امام حسن مجتبی (ع) در تدمر سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش روز قدس تشییع شد. اسماعیلی اضافه کرد: بنده از دوران کودکی با این شهید آشنا بودم و خبر شهادت ایشان را در حرم امام رضا (ع) شنیدم و همان جا تصمیم گرفتم کتابی درباره دوست شهیدم بنویسم. وی درباره دلیل انتخاب عنوان «مسافر روز قدس» برای این کتاب گفت: شهید سلطانی نیروی قدس و هدفش قدس بود. از آنجایی هم که تشییع و به خاک سپرده شد، عنوان «مسافر روز قدس» را برای کتاب انتخاب کردم.   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
تلنگر ⚠ 🔥 اگر امروز مواظب لقمه غذایمان نباشیم! فردا مجبوریم غصه - دخترمان - پسرمان - حیای همسرمان و ... را بخوریم 🔥 لُقمه حرام، شروع کننده همه مصیبت هاست ⚠️ ان شاءالله دعای عجل الله تعالی فرجه الشریف شامل حال تک تک ما بشه 🤲 💝 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم 💖   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫
🔥🍂🔥🍂🔥🍂 گرسنه شكم و گرسنه شهوت حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا فیروزیان نقل کردند: تابستان سال 1323 در ونك مستوفى منبر می رفتم . امام جماعت آنجا سید بزرگوارى بود كه الان با گذشت ، 55 سال نامش را فراموش ‍ كرده ام . بین گفتگوهایى كه با هم داشتیم تعریف كرد: كه یك روز صداى در منزل بلند شد، وقتى آمدم در را باز كردم ، خانمى نیمه برهنه و بى و آرایش كرده و دست و سینه باز را مقابل خود دیدم ، خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنایى كنم . فكر كردم همین كه در خانه یك روحانى با این قیافه آمده شاید معایب بى حجابى را نمی داند: و شاید بتوانم نصیحتش كنم . سرم را پائین انداخته و گفتم بفرمائید، داخل اطاق شده نشست ، و مسئله اى در مورد ارث از من سؤال كرد. من گفتم خانم من هم از شما مى خواهم مسئله اى بپرسم اگر جواب دادید من هم جواب مى دهم گفت : شما از من ؟گفتم بله . گفت بفرمائید؟ گفتم : شخصى در محلى مشغول غذا خوردنست غذا هم بسیار مطبوع و خوشبو است ، گرسنه اى از كنار او مى گذرد، پایش از حركت مى ایستد جلوى او مى نشیند شاید تعارفش كند، ولى او اعتنا نمى كند. شخص گرسنه تقاضاى یك لقمه می كند او می گوید: غذا متعلق بمن است و نمى دهم هر چه التماس مى كند او به خوردن ادامه می دهد، خانم این چگونه آدمیست ؟ گفت : آن شخص بیرحم از شمر بدتر است . گفتم : گرسنه دو جور است ، یكى گرسنه شكم و یكى گرسنه شهوت . جوان غربى و گرسنه شهوت ، خانم نیمه برهنه و زیبائى را مى بیند كه همه نوع عطرها و آرایش هاى مطبوع دارد، هر چه با او راه میرود شاید خانم توجهى به او بكند و مقدارى روى خوش به او نشان بدهد، اما خانم به او اعتنا نمى كند. جوان : اظهار علاقه می كند، زن : محل نمى گذارد، جوان : خواهش ‍ مى كند، زن می گوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت كنم . جوان التماس می كند، زن : توجه نمى كند. این خانم چگونه آدمى است ؟ خانم فكرى كرد و از جا حركت كرد و از خانه بیرون رفت . فردا درب منزل صدا كرد، رفتم در را باز كردم ، دیدم سرهنگى دم در ایستاده و اجازه ورود مى خواهد، وقتى وارد اطاق شد و نشست. گفت : من شوهر همان خانم دیروزى هستم ، وقتى كه با او ازدواج كردم چون خانواده اى مذهبى بودیم از او خواستم با حجاب باشد، گفت : بعد از ازدواج ، ولى هر آنچه به او گفتم و خواهش كردم تهدید كردم ، زیر بار نرفت ولى دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامى خواست ، نمى دانم شما دیروز به او چه گفتید: ماجرا را به او گفتم : او با خود عبایى آورده بود. به من داد و تشكر كرد و رفت.   ┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈ 💫 @Atredelneshin_eshgh💫