eitaa logo
آوای ماندگار
1.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
23 فایل
اومدیم با قدرت بخاطر پیامهای شما آوای ماندگار درخدمت لحظات تلخ و شیرین شما ارتباط با ما @Ya_alii1100
مشاهده در ایتا
دانلود
آوای ماندگار
✅قسمت یازدهم وقتی برگشتم مدیر کاروان گفت با موکبی که جلوش خوابیده بودیم صحبت کرده و وسایلمون رو بردا
✅قسمت دوازدهم وادی الاسلام کمی که خوابیدم با صدای برخی زائرین که دنبال جا برای استراحت بودن بیدار شدم اکثرا همه خوابیده بودن دیگه نتونستم بخوابم از موکب اومدم بیرون ورودی وادی الاسلام که رسیدم تصوری که از این مکان مقدس داشتم کاملا تغییر کرد تا چشم کار میکرد قبر بود انگار شهر بزرگی هست که به جای آپارتمان قبر بود موندم کجا برم خیلی دلم میخواست به قبر سیدعلی آقا قاضی برم تو دلم نیت صلوات کردم چند دقیقه طول نکشید که یه بنده خدا اومد جلو از اصفهان اومده بود ازش پرسیدم گفت بیا با هم بریم چند جای دیگه هم که نمی شناختم با هم رفتیم مثل یک راهنما کمک زیادی بهم کرد و با راهنمایی اون یه انگشتر خریدم سوال هم که میکردم پاسخ واضحی نمی داد بعدها که به جریان فکر میکردم میگفتم چرا ازش مشخصاتش نپرسیدم و شماره نگرفتم الان یاد اون جریان افتادم طرف فکر کرده بود امام زمان رو دیده که جریانش رو در ادامه میارم خلاصه اگه اون نبود احتمالا یا تو وادی الاسلام گم میشدم یا داخل یه قبر می افتادم و کسی ازم خبر دار نمیشد چون قبور اونجا خیلی قدیمی هست و تنهایی نباید رفت که اگه اتفاقی هم افتاد کاری بتونن برای آدم بکنن سه چهار ساعتی گشتیم که انصافا خیلی چسبید ادامه دارد... ✍
👈و اما جریان امام زمان دیدن یه بنده خدا روزی یه راننده یه سید رو که به کمک عصا حرکت می کرده سوار میکنه و مدتی که تو مسیر میرن من و من میکنه و از آیینه به سید نگاهی میکنه و میگه حاج آقا آدم امام زمان رو میتونه ببینه سید میگه اگه ادم عمل صالح باشه و بخواد چرا که نه میتونه به محضر حضرت برسه راننده میگه واقعیتش یه ماه قبل من یه سید رو سوار کردم تو فلان مسیر بعد وقتی رسیدیم به فلان مقصد ایشون کرایه رو داد تا من بقیه کرایه رو آماده کنم پیاده شد ولی هر چی اطراف رو نگاه کردم کسی نبود یه ماه این مطلب ذهن من رو درگیر کرده نه عمل صالحی دارم که امام زمات رو ببینم خلاصه گیج شدم سید میگه بنده خدا اون سید من بودم وقتی توقف کردی خواستم پیاده بشم نگو یه چاه کندن تا مشکل رو پیدا کنن افتادم داخل اون مدتی اه و ناله کردم تا کارگرا اومدن کمکم😂😂
آوای ماندگار
کار زیبایی که توسط بنیاد شهید تبریز انجام شده و برای شهدای مفقود الاثر که ۱۲۸ نفر هستن یه مزار ایجاد کردن تا مادران و پداران شهدا و خانواده آنها جایی داشته باشند برای در دل با شهیدشون شادی روحشون سه صلوات بفرستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا! در اولین روز هفته حال خوب رزق بسیار برکت زیاد موفقیت ، سلامتی 🌺 وآرامش رابه همه ما عطا فرما آمیـــن ای فرمانروای حق و آشکار @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim 📨 @Fatami_rad
💚 هر روز بـــــرای آمدنت دعـــــا میکنیم🤲 و بـــــرای نیامدنت آقـــــا جـــــان شـــــما که غریبه نیـــــستی هـــــم میکنیم😔 ایـــــن را هـــــم بگویـــــم آقـــــا جـــــان، مـــــا نمیخواهیم فـــــقط اندکی شـــــما را مـــــیخواهیم😘 مـــــولایم گاهی نـــــگاهی... 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim 📨 @Fatami_rad
مرنجان و مرنج.mp3
1.34M
🔹مرنجان و مرنجان! 🎙 📺 ┄┄┅═✧❁🎙❁✧═┅┄ @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim 📨 @Fatami_rad
آوای ماندگار
✅قسمت دوازدهم وادی الاسلام کمی که خوابیدم با صدای برخی زائرین که دنبال جا برای استراحت بودن بیدار شد
✅قسمت سیزدهم وقتی برگشتم دیدم دوستان هنوز برنگشتند دلم خیلی گرفته بود تصمیم گرفتم نماز مغرب رو برم حرم ساعتی استراحت کردم و بعد به طرف خانه پدری راه افتادم بازم شلوغ بود نماز که تموم شد گوشه ای نشستم و به زل زدم به گنبد همای رحمت تو حرم غلغله ای بود چند دقیقه بعد چند نفر که معلوم بود از ایران اومدن زیارت کنار و جلوم نشستن و شروع کردن عزاداری مداح با صفایی کنارشون بود یه دل سیر گریه کردم برای مظلومیت امیرالمومنین و کسانی که التماس دعا کرده بودن رو دعا کردم قبل اذان که مثل پرنده ای در قفس بودم و دلم گرفته بود دیگه سبک شده بودم مثل خانه پدر که وقتی میریم دل آدم اروم میشه حرم مولا هم غبار و غم از دل میکنه و اروم میکنه آدم رو وقتی برگشتم دیدم تعدادی از دوستان نشستن و صحبت میکنن سلام کردم و به جمعشان اضافه شدم چند دقیقه نگذشته بود که پیرمردی وارد شد و به زبان عربی گفت : هل تناولت العشاء🤔 همه مات و مبهوت موندیم چی بگیم دوباره تکرار کرد هر چی به مغزم فشار می آوردم که از کتابهای عربی که در مدرسه خونده بودیم چیزی بکشم بیرون و حداقل من جواب بدم دیدم نه هر چی خوندیم باد هوا بوده بنده خدا وقتی دید ما متوجه نمیشنویم با دست اشاره کرد به دهنش تازه متوجه شدیم چی میگه مدیر تموم لحظه سر رسید و باهاش صحبت کرد ادامه دارد... ✍