آرزو میکنم برایت
لبخندهایِ ناگهانی و بیوقفه را
وقتی که دل، عاجز میشود
از تکرارِ روزها و شبهایِ پُر از بغض...
آرزو میکنم
غرق در شادی شود
آنکه بخواهد اندوه را
مهمانِ ناخواندهٔ دلت کُند
تا از یاد ببرد دشمنیها و نفرت را...
آرزو میکنم برایت
در پس تمامِ نرسیدنها، نداشتنها
از یاد نبری رویاهایِ قشنگت را
که هر تمام شدنی
به معنایِ پایانِ زندگی نیست...
#شبتون بخیر و در پناه خدا
🔴 #آیت_الله_مجتبی_تهرانی:
💠 اگر میخواهی #صدقه بدی همینطور صدقه نده!
صدقه را از طرف امام رضا علیهالسلام برای سلامتی آقا #امام_زمان علیهالسلام بده!
برای دو معصوم که #صدقه بدهی ممکن نیست خداوند این صدقه را رد کند.
#موعظه_بزرگان
کارم شده گناه مرتب مرا ببخش
ذکر لبم فقط شده یارب مرا ببخش
با چوب خشم، بنده خود را ادب مکن
من نیستم اگر که مودب مرا ببخش
غافل شدم که شأن و مقامم به دست توست
ای صاحب بزرگی و منصب مرا ببخش
یارب رسیده تیغ گناهم به استخوان
از ضعف، جانم آمده بر لب مرا ببخش
دیگر به چشم قهر به رویم نظر مکن
هستم میان جمع معذب مرا ببخش
عفو مرا حواله به روز دگر مکن
روزی گناه کردم اگر شب مرا ببخش
از مکتب عبودیت تو گریختم
راهم بده دوباره به مکتب مرا ببخش
بهتر از اهل بیت شفیعی نداشتم
یارب به این ذوات مقرب مرا ببخش
مشمول رحمت است کسی که حسینی است
هستم به خادمیش ملقب مرا ببخش
دیشب حسین گفتم و امشب نتیجه داد
امشب بیا بخاطر دیشب مرا ببخش
با «یاحسین» زینب کبری گریستم
یارب به حق ناله زینب مرا ببخش
آرش براری
🍂نماز شب را به نیت فرج مولامون امام زمان عج بخوانیم 🍂
🍁
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابے نشنید
خار رنجید ولے هیچ نگفت
ساعتے چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بے رحمے نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا ڪه رسید
خار با شبنمے از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بے غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسے تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
همه بے معنا بود . . . .
• فریدون مشیرے 🍂
خوانش غزل۳۲۵.mp3
1.23M
غزل شمارهٔ ۳۲۵
گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم
پروانه او گر رسدم در طلب جان
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان در رهش از دیده شمارم
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند به کنارم
امروز مکش سر ز وفای من و اندیش
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم
زلفین سیاه تو به دلداری عشاق
دادند قراری و ببردند قرارم
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بوی شفا می دهد از رنج خمارم
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
#حافظ_خوانی
#با_صدای
#استاد_غلامعلی_امیرنوری