eitaa logo
مُـݩـج᳜ــے❥
266 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
113 فایل
ټݩہا‌اُمیدماݩ‌بہ‌ݩجاټ،"ټُــۅیۍ"♡ سَـݪام‌اِۍمُـݩـجےِ‌بشـࢪیټ♡ 🍃مټعݪق‌بہ‌مجمۅعہ‌اَعۅان‌ُاݪمنجے بامجۅز ازسازماݩ‌ټبلیغاټ‌اسݪامے مشہد ⇦خادم‌کاݩاݪ‌ @avanolmonji_98 ⇦آشݩایۍبیشټࢪ وثبټ‌ݩام‌دࢪڪݪاس‌ها خادم‌ࢪۅابط‌عمۅمے @avanol_monji
مشاهده در ایتا
دانلود
مُـݩـج᳜ــے❥
یک چله از برای شما ناله سر دهم؛ تا در مُحَرمت بشوم مَحْرَمت حسین(ع) التماسِ دعا از شما خوبان🌿 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابامو گم کردم 💔 علیه‌السلام سلام الله‌ عليها 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوران معاویه مثل حال دنیا بود . شعار این بود : - آزادی بیان نظرات... آزادی عقاید... گفتگو به جای جنگ... تبلیغات برای همه... هرکس اجازه داشت بلند حرفش را بزند، حتی در رد خدا و لعن به اهل بیت... مثل حالا هرکس اجازه دارد صفحه داشته باشد و بنویسد و پخش کند... اما تا نوبت به یاران اهل بیت و خودشان می رسید اگر می خواستند بلند حرفشان را بزنند جواب شبهه ها را بدهند، دروغ ها را فاش کنند! صفحه بسته می شد، ترور می شدند، سیاه چال، تبعید... مستکبرین عالم از تبلیغات خودشان، عوام بودن مردم و اسیر شدن خواص با پول و مقام استفاده می کنند نتیجه: مظلومیت امام! 🖤 میان صحرای پر بلای کربلا حسین بود و یاران اندکش خیلی اندک با یار شش ماهه و عبداللّه ده ساله و قاسم سیزده ساله می شدند هفتاد و دو نفر! مقابل؛ دشمن بود با لشکری سی هزار نفره! حسین می آمد سخنی بگوید، کلامی، اشاره ای... شاید هل من ناصر ینصرنی هلهله می کردند... نمی گذاشتند صدای حق حسین به احدی برسد! بوق و کرنای تبلیغشان نمی گذاشت بشنوند... ببینند... هرچند که همه می دانشتند حسین پسر پیامبر است... لذت دنیا نگذاشت تا به دانایی شان عمل کنند! بدبخت کردند خودشان را! دنیا و آخرتشان سیاه شد! 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْمَأْمُونُ سلام بر تو ای پیشوای امین💚 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مُـݩـج᳜ــے❥
یک چله از برای شما ناله سر دهم؛ تا در مُحَرمت بشوم مَحْرَمت حسین(ع) التماسِ دعا از شما خوبان🌿 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرم ، خیلی با محبت بود! مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد . یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود خسته بودم ، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم « من به گرما خیلی حساسم » خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته ؛ بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و بزور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه! دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک بشم ، و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی . شاید بعد نیم ساعت تا ۱ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم ، پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی ؟ خسته شدی! گفت : خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی ، دلم نیومد :] ❤️ راوي : همسـر شهید کمیل صفري تبار