سحر نیمه شعبان بود .
سال ۲۵۵ هجری.
نرجس سلام الله علیها عبادت می کرد.
مثل همه شب ها!
نیمه شب را دوست داشت برای لحظات تنهایی و قربش به خدا!
حکیمه خاتون هم کنارش نماز می خواند.
دیشب آمده بود تا به امام حسن علیه السلام سری بزند.
امام خواسته بود تا بماند.
حال و قال آسمان طور دیگری بود.
ستارگان تلالویی دیدنی پیدا کرده بودندو هوا لطافتی بهشتی !
☆•اماممن•☆‴ نوشتۀنرجسشکوریانفر‴
#پدرانہ
#محتواتولیدی
#قسمت5
#ادامهدارد...
#به_عشق_حسین علیهالسلام
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
خبری عالم را به تکاپو انداخته بود!
حکیمه حسی داشت که هیچ شب عمرشنچشیده بود!
به امر امام ، کنار نرجس سوره ی قدر را زمزمه می کرد و منتظر بود که صدایی شنید،
انگار کسی به او سلام می کرد!
منقلب شد!
اما صدای امام حسن علیه السلام آرامش کرد :
_ای عمه ! از امر خدا تعجب نکن
که خداوند زبان ما را در کودکی به حکمت باز کرده
و در بزرگی حجت خود در زمین قرار می دهد!
☆•اماممن•☆‴ نوشتۀنرجسشکوریانفر‴
#پدرانہ
#محتواتولیدی
#قسمت5
#ادامهدارد...
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
حکیمه در حال و هوای آسمانی خود حیران بود
که مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
به دنیا آمد.
نوزاد را دید که سر به سجده گذاشت و انگشتان اشاره اش را به سمت آسمان گرفت و :
_اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له
و اشهد ان محمدا رسول الله
و اشهد ان ابی امیرالمونین حجه الله ...
اللهم انجز لی عهدی و اتمم لی امری و ...
عهد مرا وفا کن ، کارم را به انجام برسان ، گام هایم را استوار نما و زمین را به وسیله ی من پر از عدل و داد کن ...
☆•اماممن•☆‴ نوشتۀنرجسشکوریانفر‴
#پدرانہ
#محتواتولیدی
#قسمت5
#ادامهدارد...
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}