فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنمایش آموزش ادیت امروز♥️
+یک ادیت تولدی بزن😉🧡
#آموزش_ادیت
#پیشنمایش
#تولد
#آیمووی
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
#پیشنمایش آموزش ادیت امروز♥️ +یک ادیت تولدی بزن😉🧡 #آموزش_ادیت #پیشنمایش #تولد #آیمووی 🆔 °•|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_ادیت این هفتمون رو از دست نده😍❤️
- برنامہاستفادھشدھ:پیکسآرت،اینشات💕🙂
اگر سرعت ویدیو بالاست با اینشات تنظیم کنید💙✨
#آیمووی
#تولد
#آموزش_ادیت
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
اسماعیل|۲۲ساله|طلبه|چین محل گفت وگو :نجف #پارت_بیست توی چین خانواده من مسلمان بودند و من به بچهها ق
محبوبه درویشی | ۳۵ ساله | عکاس | تهران
محل گفت وگو: جاده نجف كربلا
#پارت_بیست_و_یک
من عاشق حضرت ابوالفضل بودم. چرایش را نمی دانم. شاید چون همیشه از بی وفایی
می ترسیدم. همیشه قله و نقطه اوج وفاداری برایم حضرت ابوالفضل بوده. در مقطعی
طولانی حجابم خوب نبود. شغلم هم طوری بود که به بی اهمیت بودن حجابم بیشتر
دامن می زد. عکاسی را دوست داشتم و در مجالس عقد و عروسی - عکاسی میکردم .
امام حسین علیه السلام را هم دوست داشتم ولی عشق اصلی ام حضرت ابوالفضل بود. روی
این حساب که حضرت ابوالفضل را دوست داشتم مهریه ام را صدوسیزده تا سکه گرفتم
به نشانه اسم حضرت ابوالفضل. موقع بله گفتن، گفته بودم با اجازه آقام ابوالفضل.
ظاهرم خوب نبود، ولی قلباً شاید خیلی بهشان وصل بودم .
مادرم خیلی محجبه و خوب بود؛ ولی من خیلی راحت بودم. بعضی از محجبه ها یا
بعضی از آقایانی را می دیدم که فقط از لحاظ ظاهری مؤمن هستند. هرکس می دیدشان
میگفت این مؤمن است. ولی چشمش دنبال این و آن بود. مؤمن بود، غیبت میکرد.
مؤمن بود، دل می شکست . چادری بود، حرف می برد این طرف و آن طرف ، سخن چینی
ن آدمهای بدحجاب هم بود، ولی انگار برای چادریها خیلی بیشتر به چشم می آید. این طوری شد که من حس بدی به ظاهر مذهبی پیدا میکرد. البته این اخلاق بین کردم.
حسین تا اینکه نامزد کردم و یک بار تصادفی از شوهرم پرسیدم کی را توی این دنیا خیلی دوست
علیه السلام. از همان موقع حس حسادتی نسبت به امام حسین-
داری ؟ گفت امام حسین پیدا کردم . یک جورهایی انگار باهاش جبهه پیدا کردم . توقع داشتم آن لحظه می گفت
من تو را خیلی دوست دارم. خیلی برایم گران تمام شد انگار. من با شوهرم توی همان کار عکاسی آشنا شده بودم. ظاهر شوهرم چندان مذهبی نبود، اما او هم عاشق امام علیه السلام بود. ازش می پرسیدم آخه تو چرا این قدر عاشق امام حسینی؟ میگفت:
حاج حسینه دیگه... به من میگفت هرجا خواستی برای امام حسین علیه السلام پولی بدهی یا خرجی کنی دستت باز است. اجازه من را نمی خواهد.
#شب_چراغ
#اربعین
#رمان
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
محبوبه درویشی | ۳۵ ساله | عکاس | تهران محل گفت وگو: جاده نجف كربلا #پارت_بیست_و_یک من عاشق حضرت ابوا
#پارت_بیست_و_دو
با این حال من برای حضرت ابوالفضل توی خانه مولودی می گرفتم. کم کم همین مراسم ها و تماشای برنامه های مذهبی صداوسیما رویم تأثیر گذاشت. صحبتهای
برنامه سمت خدا، مخصوصاً برنامه یاد مرگ حاج آقای عالی، خیلی زمینه وجودی من را به هم ریخت؛ یعنی بعضی وقت ها می نشستم با برنامه سمت خدا زارزار گریه
میکردم . دست خودم نبود، احساس میکردم وای من چقدر عقبم، چه چیزهایی بوده که من نمی دانستم .
یک بار مهمان برنامه شان گفت که لحظه مردن و جان دادن سخت ترین لحظه ای
است که برای هر آدمی وجود دارد. امام علی علیه السلام گفته اند سخت ترین لحظه، لحظه
جان کندن است . گفت چشم هایتان را ببندید، اگر الآن توی تاریکی قبر باشید چه کار
میکنید؟ یک لحظه انگار واقعاً توی آن فضا قرار گرفتم. خب شاید یک ذره آنجا رویم
تأثیر گذاشت، ولی نه آن قدری که به قول معروف آدم را از این رو به آن رو بکند. انگار
زمینه ریزریز آماده می شد. توی زمین وجود آدم یک چیزی هست که تکان می خورد.
سخنرانیهای توی اینترنت هم بود که خیلی خوب بود. حرف هایشان درباره غریبی
امام زمان علیه السلام بود. ذره ذره می نشست توی وجودم .
سال ۹۱ رفته بودیم مشهد . توی لابی هتل منتظر شوهرم بودم. حاج آقای شهاب مرادی
را دیدم که آمدند داخل لابی هتل. چون ظاهر من خوب نبود، این بنده خدا به خاطر
اینکه با من برخورد رودررو و چشم تو چشم نشود، مسیرش را نرسیده به من کج کرد و
یک ذره آن طرف تر رد شد. راهش را کج کرد، ولی نه اینکه اخمی کند یا «لا اله الا الله»ی
بگوید یا «استغفرالله»ی. فقط سرش را زیر انداخت و از کنار من رد شد و رفت . دختر
من خیلی روحانی ها را دوست دارد. چون تعزیه خوان حضرت رقیه بوده و هر کس را
توی آن شمایل می دید فکر میکرد که امام است، دوید سمتش. آن موقع سه سالش بود.
دوید سمت آقای مرادی و خیلی علاقه نشان داد بهشان. حاج آقا هم بدون اینکه توجه
کند که مثلاً این مادرش بوده و این بچه اش خیلی راحت باهاش برخورد کرد. خیلی
صمیمی سرش را بوسید. دخترم هم گفت من زينب خانومم . حاج آقا گفت: به به ، چه
اسم قشنگی!
حالا خود این اسم دخترم هم ماجرا دارد. در دوران بارداری ام، خواب دیدم که دکتریک
بچه گذاشت توی یک بغلم، یک بچه هم گذاشت توی آن یکی دستم. گفت بچه هات
سالمند، فقط روی سینه هایشان ماه گرفتگی دارد. سینه های بچه ها را که زد بالا، روی
سینه هایشان به حالت ماه نوشته بود: یازینب. روی سینه یکیشان هم نوشته بود:
یاحسین. خواب را برای شوهرم تعریف کردم. گفت دختر باشد میگذاریم زینب، پسر
باشد اسمش را میگذاریم حسين. من باز دوباره مخالفت کردم. بعدازاینکه فهمیدیم
بچه دختر است شوهرم برای اینکه من را راضی کند گفت میدانی حضرت زینب
عشق حضرت ابوالفضل بوده ؟ خب من هم راضی شدم .
داشتم از زینب میگفتم و شهاب مرادی . حاج آقا مرادی آمد از کنار دست من رد شد
رفت و دخترم را تحویل گرفت؛ ولی رفتنش بهم برخورد
#شب_چراغ
#اربعین
#رمان
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}