✨✨📒✨✨ شب_چراغ ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_یکم:سبک آشنایی!
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
روزهاي اولي که درخواستش رو رد کرده بودم دلخوريش از من واضح بود...
سعي مي
کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادي به نظر برسه، مشخص بود تلاش مي کنه باهام
مواجه نشه، توي جلسات تيم جراحي هم، نگاهش از روي من مي پريد و من رو
خطاب قرار نمي داد؛ اما همين باعث شد، احترام بيشتري براش قائل بشم. حقيقتا کار
و زندگي شخصيش از هم جدا بود.
سه، چهار ماه به همين منوال گذشت. توي سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از
در اومد تو، بدون مقدمه و در حالي که اصلا انتظارش رو نداشتم يهو نشست کنارم.
پس شما چطور با هم آشنا مي شيد؟ اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن، چطورمي تونن همديگه
رو بشناسن و بفهمن به درد هم مي خورن يا نه؟
همه زيرچشمي به ما نگاه مي کردن. با ديدن رفتار ناگهاني دايسون شوک و تعجب
توي صورت شون موج مي زد! هنوز توي شوک بودم؛ اما آرامشم رو حفظ کردم.
دکتر دايسون!
واقعا اين ارتباطات به خاطر شناخت پيش از ازدواجه؟ اگر اينطوره چرا
آمار خيانت اينجا، اينقدر بالاست؟
يا اينکه حتي بعد از بچه دار شدن، به زندگي شون
به همين سبک ادامه ميدن و وقتي يه مرد بعد از سال ها زندگی از اون زن
خواستگاري مي کنه اون زن از خوشحالي بالا و پايين مي پره و ميگن اين حقيقتا
عشقه؟
يعني تا قبل از اون عشق نبوده؟ يا بوده اما حقيقي نبوده؟
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
─┅─✵🕊✵─┅─
@avanolmonji
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ شب_چراغ ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_دوم:اهمیت علایق
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
خيلي عادي از جا بلند شدم و وسايلم رو جمع کردم. خيلي عميق توي فکر فرو رفته
بود. منم بي سر و صدا و خيلي آروم در حال فرار و ترک موقعيت بودم. در سالن رو باز
کردم و رفتم بيرون، در حالي که با تمام وجود به خدا التماس مي کردم که بحث همون
جا تموم بشه، توي اون فشار کاري... که يهو از پشت سر، صدام کرد.
دنبالم، توي راهروي بيمارستان، راه افتاد... مي خواستم گريه کنم!
چشمهام مملو از
التماس بود! تو رو خدا ديگه نيا... که صدام کرد...
دکتر حسيني... دکتر حسيني... پيشنهاد شما براي آشنايي بيشتر چيه؟ايستادم و چند لحظه مکث
کردم...
_من چطور آدمي هستم؟
جا خورد...
_شما شخصيت من رو چطور معرفي مي کنيد؟ با تمام خصوصيات مثبت و منفي .
معلوم بود متوجه
منظورم شده .
پس علاقه تون چي؟
_ مثلا اينکه رنگ مورد علاقه ام چيه؟ يا چه غذايي رو دوست دارم؟ و واقعا به
نظرتون اينها خيلي مهمه؟ مثال اگر دو نفر از رنگ ها يا غذاي متفاوتي خوششون بياد نمي
تونن با هم زندگي کنن؟
چند لحظه مکث کردم..
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
─┅─✵🕊✵─┅─
@avanolmonji
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ شب_چراغ ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_سوم
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
طبيعتا اگر اخلاقي نباشه و خودخواهي غلبه کنه ممکنه نتونن، در کنار اخلاق، بقيه اش
هم به شخصيت و روحيه است. اينکه موقع ناراحتي يا خوشحالي يا تحت فشار آدمها
چه کار مي کنن يا چه واکنشي دارن؛
اما اين بحثها و حرفها تمومي نداشت. بدون
توجه به واکنش ديگران مدام ميومد سراغم و حرف مي زد. با اون فشار و حجم کار،
اين فشار و حرفهاي جديد واقعا سخت بود. ديگه حتي يه لحظه آرامش يا زماني
براي نفس کشيدن، نداشتم.
دفعه آخر که اومد، با ناراحتي بهش گفتم:
دکتر دايسون ميشه ديگه در مورد اين مسائل صحبت نکنيم و حرفها صرفا کاري باشه؟
خنده اش محو شد. چند لحظه بهم نگاه کرد!
يعني شما از من بدتون مياد خانم حسيني؟چند لحظه مکث کردم...
گفتن چنين حرفهايي برام سخت
بود؛ اما حالا...
صادقانه من اصلا به شما فکر نمي کنم. نه به شما، که به هيچ شخص ديگه اي هم فکر نمي کنم.
نه
فکر مي کنم، نه...
بقيه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم. دوباره لبخند زد...
شخص ديگه که خيلي خوبه؛ اما نمي تونيد واقعا به من فکر کنيد؟
خسته و کلافه، تمام وجودم پر از
التماس شده بود!
نه نميتونم دکتر دايسون. نه وقتش رو دارم، نه...چند لحظه مکث کردم.
بدتر از همه شما داريد من
رو انگشت نما و سوژه حرف ديگران می کنید.
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
─┅─✵🕊✵─┅─
@avanolmonji
─┅─✵🕊✵─┅─
🌅 برخیز! دیگر انتظار به سرآمده؛ باید به زمین بازگردی... و تو سالهاست که منتظر این لحظهای. چه لحظه باشکوهی است آن هنگام که با او به نماز میایستی
❤️ اینک تو و تمام جهانیان حواریون مهدی شدهاید
🌸 ولادت #حضرت_عیسی مبارک باد
@avanolmonji
✨✨📒✨✨ #شب_چراغ ✨✨📒✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_چهارم:دستیار دایسون
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
ولي اصلا به شما نمياد با فکر و حرف ديگران در مورد خودتون توجه کنيد.
يهو زد زير خنده
...انقدر شناخت از شما کافيه؟ حالا مي تونيد بهم فکر کنيد؟
انسان يه موجود اجتماعيه دکتر، من تا جايي حرف ديگران برام مهم نيست که مطمئن باشم کاري که
مي کنم درسته؛ حتی اگر شما از من يه شناخت نسبي داشته
باشيد، من ندارم.
بيمارستان تمام فضاي زندگي من رو پر کرده وقتي براي فکر کردن به
شما و خوصيات شما ندارم؛ حتی اگر هم داشته باشم! من يه مسلمانم و تا جايي که
يادم مياد، شما يه دفعه گفتيد از نظر شما، خدا قيامت و روح وجود نداره.
خواهش مي کنم تمومش کنيد...
و از اتاق رفتم بيرون... برنامه جديد رو که اعلام کردن، برق از سرم پريد، شده بودم
دستيار دايسون!
انگار يه سطل آب يخ ريختن روي سرم... باورم نمي شد.
کم مشکل
داشتم که به لطف ايشون، هر لحظه داشت بيشتر مي شد... دلم مي خواست رسما
گريه کنم.
براي اولين عمل آماده شده بوديم. داشت دستهاش رو ميشست... همين که
چشمش بهم افتاد با حالت خاصي لبخند زد ولي سريع لبخندش رو جمع کرد...
من موقع کار آدم جدي و دقيقي هستم و با افرادي کار مي کنم که ريزبين، دقيق وسريع هستن و...
داشتم از خجالت نگاهها و حالت هاي بقيه آب مي شدم.
زيرچشمي بهم نگاه مي
کردن و بعضيها لبخندهاي معناداري روي صورت شون بود. چند قدم رفتم سمتش و
خيلي آروم گفتم...
اگر اين خصوصياتي که گفتيد. در مورد شما صدق مي کرد، ميدونستيد که نبايد قبل از عمل با
اعصاب جراح بازي کنيد؛ حتی اگر دستيار باشه...
#ادامه_دارد .....
─┅─✵🕊✵─┅─
@avanolmonji
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ #شب_چراغ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋#قسمت_شصت_و_پنجم:تب،سردرد،سرگیجه
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
خنديد... سرش رو آورد جلو...
مشکلي نيست... انجام اين عمل براي من مثل آب خوردنه... اگر بخواي، مي توني بايستي و فقط نگاه
کني.
براي اولين بار توي عمرم، دلم مي خواست از صميم قلب بزنم يه نفر رو له کنم.
با
برنامه جديد، مجبور بودم توي هر عملي که جراحش، دکتر دايسون بود حاضر بشم؛
البته تمرين خوبي هم براي صبر و کنترل اعصاب بود. چون هر بار قبل از هر عمل، چند
جمله اي در مورد شخصيتش نطق مي کرد و من چاره اي جز گوش کردن به اونها رو
نداشتم. توي بيمارستان سوژه همه شده بديم. به نوبت جراحيهاي ما ميگفتن،
جراحي عاشقانه...
يکي از بچه ها موقع خوردن ناهار رسما من رو خطاب قرار داد.
واقعا نميفهمم چرا انقدر براي دکتر دايسون ناز مي کني! اون يه مرد جذاب ونابغه ست و با وجود اين
سني که داره تونسته رئيس تيم جراحي بشه...
همين طور از دکتر دايسون تعريف مي کرد و من فقط نگاه مي کردم واقعا نمي
دونستم چي بايد بگم يا ديگه به چي فکر کنم. برنامه فشرده و سنگين بيمارستان،
فشار دو برابر عملهاي جراحي، تحمل رفتار دکتر دايسون که واقعا نميتونست سختي
و فشار زندگي رو روي من درک کنه، حالا هم که...
چند لحظه بهش نگاه کردم. با ديدن نگاه خسته من ساکت شد، از جا بلند شدم و
بدون اينکه چيزي بگم از سالن رفتم بيرون... خسته تر از اون بودم که حتي بخوام
چيزي بگم. سرماي سختي خورده بودم، با بيمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام
رو عوض کنن. تب بالا، سردرد و سرگيجه... حالم خيلي خراب بود. توي تخت دراز
کشيده بودم که گوشيم زنگ زد... چشمهام مي سوخت و به سختي باز شد
#ادامه_دارد .....
─┅─✵🕊✵─┅─
@avanolmonji
─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ #شب_چراغ ✨✨📒✨✨
📖 #بی_تو_هرگز
📋 #قسمت_شصت_و_ششم:تب،تنهایی،غربت
📝 #نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
اشک جلوي چشمم نگذاشت اسم رو درست ببينم. فکر کردم شايد از بيمارستانه؛ اما
دايسون بود... تا گوشي رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن...
چه اتفاقي افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نيست...گريه ام گرفت. حس کردم ديگه واقعا الان مي ميرم
،با اون حال، حالا بايد
حالم خرابتر از اين بود که قدرتي براي کنترل خودم داشته باشم.
حتي اگر در حال مرگ هم باشم؛ اصلا به شما مربوط نيست.و تلفن رو قطع کردم. به زحمت صدام
در مي اومد... صورتم گر گرفته بود و چشمم از
شدت سوزش، خيس از اشک شده بود. پشت سر هم زنگ مي زد... توان جواب دادن
نداشتم، اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمي کرد که ميتونستم خيلي راحت
صداي گوشي رو ببندم يا خاموشش کنم. توي حال خودم نبودم، دايسون هم پشت
سر هم زنگ مي زد.
چرا دست از سرم برنميداري؟ برو پي کارت... در رو باز کن زينب، من پشت در خونه ات هستم.
.تو تنهايي و يک نفر بايد توي اين شرايط ازت مراقبت کنه...
دارو خوردم اگر به مراقبت نياز پيدا کنم ميرم بيمارستان...يهو گريه ام گرفت. لحظاتي بود که با تمام
وجود به مادرم احتياج داشتم؛ حتی بدون
اينکه کاري بکنه وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهايي، غربت. ديگه نمي
تونستم بغضم رو کنترل کنم...
دست از سرم بردار، چرا دست از سرم برنميداري؟ اصلا کي بهت اجازه داده، من رو بااسم
کوچيک صدا کني؟
اشک مي ريختم و سرش داد مي زدم...
#ادامه_دارد .....
#هرشب_راس_ساعت_نه_باماهمراهباشید⏱
─┅─✵🕊✵─┅─
@avanolmonji
─┅─✵🕊✵─┅─
📌 #طرح_مهدوی
📝 "دفاع از امام و حفاظت از دین"
🔹 این دفاع با اظهار علم و نشر و ثبت آن در میان مردم میسّر است و فرد عالمِ و آگاه از حقایق باید علم و دانش خود را آشکار سازد و امر دفاع از دین و امامت را به درستی عهده دار شود.
❤️ رسول خدا می فرمایند: اگر بِدعت ها (نوآوری های جدید که در دین وارد میشود و برخلاف دین است) در امّتم ظاهر شود، عالِم باید علم خود را ظاهر نماید و هرکس این کار را نکند، لعنت خدا بر او باد.
📚 کافی جلد ۱ باب البدع حدیث۲
💢 دشمنان اسلام و امامت و مخصوصا مهدویت در اقصی نقاط دنیا جولان می دهند، نکند مورد لعنت پیامبر اسلام و خداوند قرار گیریم...
#وظایف_منتظران ۲۱
@avanolmonji
#پیشنهاد_چله
دوستان و همراهان گرامی
از امروز که ۵ دی هستش
تا میلاد حضرت زهرا که ۱۵ بهمن هستش،دقیقا ۴۰ روز مونده
و پیشنهاد ما اینه که نیت کنید و این فرصت خیلی خوب برای چله گرفتن رو از دست ندید
پیشنهاد ما برای چله
سوره یس
سلام به حضرت زهرا(س)
صلوات
استغفار
حدیث کسا و ...
هر چیزی که دوست داشته باشین
نیت کنید و چله تون شروع کنید،انشالله ک حاجت روا بشید.
التماس دعا
@avanolmonji