eitaa logo
مُـݩـج᳜ــے❥
264 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
113 فایل
ټݩہا‌اُمیدماݩ‌بہ‌ݩجاټ،"ټُــۅیۍ"♡ سَـݪام‌اِۍمُـݩـجےِ‌بشـࢪیټ♡ 🍃مټعݪق‌بہ‌مجمۅعہ‌اَعۅان‌ُاݪمنجے بامجۅز ازسازماݩ‌ټبلیغاټ‌اسݪامے مشہد ⇦خادم‌کاݩاݪ‌ @avanolmonji_98 ⇦آشݩایۍبیشټࢪ وثبټ‌ݩام‌دࢪڪݪاس‌ها خادم‌ࢪۅابط‌عمۅمے @avanol_monji
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایُهَاالعُشـآقْ محفل‌خانہ‌ۍ ازامشب‌‌ سوزمی نویسد و درد از آتش‌می نویسد و از بغض از میخ‌ می نویسد و از سیلی "💔 حضرت مَهْدی " عَج الله تعالی فرجه" خودش‌میزبان‌روضہ‌ی‌مادراست دعوت‌نامہ‌هارا امام حسن‌ و امام حسین"عَلَیْهم السلام‌" می‌نویسند و دخترانشان زینب و کلثوم " علیهم السلام " مهرمی کنند وبغضِ‌ امیر مومنان " علیه السلام " سوزدل‌ می شود برایتان. قرارِما از شب سوم دهه‌ۍاول‌فاطمیہ به مدت چهار شب، ساعت ۲۱🕘 سفیری شوید براۍدعوت‌ میهمانان‌ حجه بن الحسن . 🥀🏴آجرک الله فی هذه المصیبه یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه 🥀https://digipostal.ir/hfateme🥀 @avanolmonji
سلام مادر ...mp3
4.13M
🎼 سَـلام مآدر... 🖤@avanolmonji
🌿〖 و بسم اللھِ القاصم الجباࢪێݧ . 〗🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مُـݩـج᳜ــے❥
سلام 🤗 ان شاالله که حال خودتون و دلتون خوب باشه✨ طبق قرارمون این هفته چالش داریم میخوایم شما وارد ی
یا زهرا: 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 یادم می آید زمانی را که مُهر وفاداری ات را به نامه ی زندگی فشردی و نگاره ای از اللّه اکبر در آن نمایان شد .نامه ای ماندگار از شجاعت حسینی ات که می رساند پیام عشق را به جای جای جهان و تو زندگی ات را با خلوصی باور شده آغاز کردی و با دستان همواره پاکت ،چراغ زندگی را به خاموشی سپردی .🥀🥀🥀 ای سردار دل ها؛تو همانی بودی و هستی که در دل های عاشق ،خانه ای از عشق را به یادگار گذاشته ای . تو همانی هستی که سرمای بهمن زندگی به خاطر همسفر شدن با تو لحظه شماری می کرد و زمانی هم آمد که با صدایی دلنشین، او را صدا زدی و با یکدیگر به دیدار حق گام نهادید.🍂🍂🍂 ایران با تو رنگ و بوی صداقت را چشیده بود و کلاهی از سعادت را عاشقانه به دستش می گرفت و توخانه ی امیدمان را روشن کردی و ابرهای رعد زده ی غرب را همچون روشنایی مِهر از دیدگان مردم نگاه داشتی و تو بودی که در گام به گام زندگیت خار غم ایران را در زیر کفش های آهنین ،نقش بر زمین کردی. آری؛و زمانی هم شد که در غایت سرمای بهمن، رنگ سرخ شهادت را از صحنه گیتی نظاره کردی و عاشقانه به استقبالش رفتی.🌷🌷🌷 در آخر، صبح دمی‌آمد و گواهی وفا مندی ات را به دست گرفتیم که با خون عشق آغشته ای نوشته بود« برای شهید شدن باید شهید بود» به ناگاه ابرهای غمزده ایران، شروع به باریدن کرد و صحنه ای از شکوهت را برایمان یادآور شد؛ یادآور شد رسالتت را که همچون پیامبری آمدی و دفتر حیات را با صفحه‌ای خونین که تکه‌ای از آن با تیغ برنده دشمن، آلوده شده بود به دستان خاموشی سپردی .🥀🥀 ما نیز این نامه را نخوانده نگذاشتیم؛ قیام‌های مودّت مردم در روزهای متوالی همواره میدان دشمن را احاطه کرده بود و اخبار جهان، تنها تو بودی و صحنه های ماندگار از وحدت ...از صدای شهادت تو بود که پیر و جوان و مؤمن و کافر به پا خاستند و چه بسا دلهایی که از رسالت تو به اسلام گرویدند و قیام حسینی تورا وسعت دادند...🌸🌸🌸 آری؛تو توانستی پیام اللّه اکبر را جامهٔ حقیقت بپوشانی و باری دیگر، وحدت را همچون بارانی به وسعت ایران، ببارانی به دلهای از کینه پر شده و دستان مسلمین را به یکدیگر پیوند بزنی . 🌼🌼🌼 دوستت داریم آن گونه که تو با اشتیاقی وصف ناپذیر، میزبان شهادت شدی و آن زمان،زبان زمستان را شاعر کردی که میگفت:« 🌷 ای آنکه در این لحظه در آغوش خدایی تو پرتوِ نورانی بزم شهدایی ای جوهرهٔ ناب وجودت صدف یار سردار! بفرما که چنین خوب چرایی?!🌷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 دلنوشته خانم الناز جوادی @avanolmonji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :استخاره 📝 هر چند نمي دونم پاسخ شما به من چيه؟؛ اما حقيقتا خوشحالم بعد از چهارسال ونيم تلاش، بالاخره حاضر شديد به من فکر کنيد.... از طرفي به شدت تحت تاثير قرار گرفته بودم؛ ولي مي ترسيدم که مناسب هم نباشيم، از يه طرف، اون يه تازه مسلمان از سرزميني با روابط آزاد بود و من يک دختر ايراني از خانواده اي نجيب و نمي دونستم خانواده و ديگران چه واکنشي نشون ميدن! برگشتم خونه و بدون اينکه لباسم رو عوض کنم بي حال و بي رمق، همون طوري ولو شدم روي تخت. کجايي بابا؟ حالا چه کار کنم؟ چه جوابي بدم؟ با کي حرف بزنم و مشورت کنم؟ الان بيشتر از هر لحظه اي توي زندگيم بهت احتياج دارم که بياي و دستم رو بگيري و به عنوان يه مرد، راهنماييم کني. بي اختيار گريه مي کردم و با پدرم حرف مي زدم... چهل روز نذر کردم اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم، گفتم هر چه بادا باد. امرم رو به خدا مي سپارم؛ اما هر چه مي گذشت محبت «يان دايسون»، بيشتر از قبل توي قلبم شکل مي گرفت... تا جايي که ترسيدم. خدايا! حالا اگر نظر تو و پدرم خلاف دلم باشه چي؟ روز چهلم از راه رسيد... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن، قبل از فشار دادن دکمه ها نشستم روي مبل و چشم هام رو بستم. خدايا! اگر نظر تو و پدرم خلاف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانايي مي خوام . من، مطيع امر توئم .... و دکمه روي تلفن رو فشار دادم... .....                   ─┅─✵🕊✵─┅─                  @avanolmonji                    ─┅─✵🕊✵─┅─
✨✨📒✨✨ ✨✨📒✨✨ 📖 📋 :اجازه ی پدر 📝 "همان گونه که بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم بر تو نيز روحي را به فرمان خود، وحي کرديم... تو پيش از اين نمي دانستي کتاب و ايمان چيست ولي ما آن را نوري قرار داديم که به وسيله آن,هر کسي از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي کنيم و تو مسلما به سوي راه راست هدايت مي کني" سوره شوري... آيه 7 اين... پاسخ نذر ۴۰ روزه من بود. تلفن رو قطع کردم و از شدت شادي رفتم سجده... خيلي خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تاييد مي کنه؛ اما در اوج شادي يهو دلم گرفت.‌.. گوشي توي دستم بود و مي خواستم زنگ بزنم ايران؛ ولي بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بي اختيار از چشم هام پايين اومد. وقتي مريم عروس شد و با چشم هاي پر اشک گفت با اجازه پدرم... بله؛ هيچ صداي جواب و اجازه اي از طرف پدر نيومد، هر دومون گريه کرديم از داغ سکوت پدر. از اون به بعد هر وقت شهيد گمنام مي آوردن و ما مي رفتيم بالاي سر تابوت ها روي تک تک شون دست مي کشيدم و مي گفتم: بابا کي برمي گردي؟ توي عروسي، اين پدره که دست دخترش رو توي دست داماد مي گذاره، تو که نيستي تا دستم رو بگيري! تو که نيستي تا من جواب تاييد رو از زبونت بشنوم؛ حداقل قبل عروسيم برگرد؛ حتي يه تيکه استخون يا يه تيکه پلاک! هيچي نمي خوام... فقط برگرد... گوشي توي دستم... ساعت ها، فقط گريه مي کردم . بالاخره زنگ زدم... بعد از سلام و احوال پرسي ماجراي خواستگاری يان دايسون رو مطرح کردم؛ اما سکوت عميقي، پشت تلفن رو فرا گرفت... اول فکر کردم، تماس قطع شده؛ اما وقتي بيشتر دقت کردم، حس کردم مادر داره خيلي آروم گريه مي کنه.                   ─┅─✵🕊✵─┅─                  @avanolmonji                    ─┅─✵🕊✵─┅─