#شهیدانه
میخواهید خدا عاشق شما شود ؟
قلم میزنید برای خدا باشد
گام برمیدارید برای خدا باشد
سخن میگویید برای خدا باشد
همه چی و همه چی برای خدا باشد ؛🤗
- شهیدابراهیمهمت
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_همت
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
رفع خستگی کار با اینجا دعوت شدن و تقدیر از خادمان موکب اختتامیه موکب ما بود🙂🥇 منتظر گزارش های تصویر
منتظر باشید
تا فرداشب . . . 😍
مُـݩـج᳜ــے❥
حر و پسرش با بدنی پر زخم به زمین افتادند... در جنگ تن به تن بیش از ۳۰۰ نفر را کشته بودند. تیربارانش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوان مسیحی ،تازه داماد بود؛وهب...وهب بن عبدالله.
با مادرو همسرش امده بود کاروان حسین!
مرام حسین را که دیدند مسلمان شدندو علی رغم خیلی هاکه حسین را گذاشتند و دنبال دنیا رفتند؛
دنیارا گذاشتند و پی حسین رفتند و شدند ستاره ی دنباله دار!
وقتی میخواست برود میدان ب مادرش گفت:
_مادر از من راضی شدی ؟
_از تو راضی نمی شوم مادامی که جانت را فدای حسین نکرده باشی !
رزمیدنش میان میدان ،مادرش را ب وجد اورده بود. دلاوری بود برای خودش. بر زمین که افتاد نو عروسش بی تابانه به سمتش دوید ...سر وهب در آغوشش بود که اوراهم شهید کردند...
سر وهب را که برای مادرش پرتاب کردند. مادرش حماسه خلق کرد:
سر را برداشت و بوسید:
_خداروشکر که روسفیدم کردی و چشمانم را با فدا شدنت در راه پسر رسول خدا روشن کردی!
سر را پرتاب کرد سمت لشکر یزید :
_هدیه ای که در راه حسین بدهم پس نمی گیرم!
سرخورد برسر یک یزیدی و به درک و اصل شد!
⭕️
یک غلام داشت حسین!سیاه چهره بود!اما همیشه همراه حسین بود!
حتی کربلا هم امده بود !اسمش جون بود!
امام به جون فرموند:
_جون،تو آزادی هر جا دوست داری برو!الان که ما در سختی هستیم برو.تاحالا آسانی بود ماندی اما حالا...
جون نگاه از حسین بر نمیداشت.همیشه همین بود،نگاهش مات حسین بود...
حال دلش با حسین خوب بود.مثل بقیه یاران حسین تفسیرش از زندگی یک چیز بود:((حسین)).
مگر زندگی غیر از این هم معنایی دارد؟
حالا کجا برود؟
_یابن رسولالله!من روز های خوشم با شما بوده!حالا که روز سختی شماست بروم؟حسین جان بدنم بوی بد میدهد ،خاندان خاصی ندارم،رنگم سیاه است...من بروم حسین؟
این داستان ادامه دارد....
#کتاب_امیر_من
#پارت_سی_ونه
#محرم
#کربلا
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
جوان مسیحی ،تازه داماد بود؛وهب...وهب بن عبدالله. با مادرو همسرش امده بود کاروان حسین! مرام حسین را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل حسین را میسوزاند:
- شما به من نگاه کنی عطراگین میشوم، نورانی میشوم، شرفم به شما وصل میشود... حسین جان من بمانم برای تو؟ من عزتم با تو بودن است...
بحارالانوار،ج۴۵،ص۲۲
⭕️
من مینویسم:
روزهایی که غرق خواب غفلت بودم،
وقتی که پر از گناه بودم،
زمانی که هیچکس من را برای خودش نمیخواست...
تنها بودم و دنبال خیالات خام خودم، غرق در پلیدیها...
تو آمدی...
فقط تو آمدی حسین...
فقط تو مرا خواستی!
این را فقط من میدانم و شما!
حسین جان کنار تو از چیزی نمیترسم، حتی از قیامت و هولهایش... من قیامت هم که بشود برمیخیزم به یافتن بزم روضه تو.
گفتهام وقتی که تابوتم را برمیدارند فقط تو را صدا بزنند، کنار قبرم از تو بخوانند، قبرم را با خاک کربلا بپوشانند، گفته ام بالای مزارم فقط روضه ی تو را ناله و فریاد کنند...
من در بود و نبودم فقط تو را جستجو میکنم
من را تو رد نمیکنی حسین جان
این را از بودن جون کنار تو دریافتم ارباب!
کنارت امنیت دارم حسین جان!
کنارت پر از احساسهای ناب و شیرینم!
پر از عزت نفس و اعتمادم!
ادبیات شما در دو عالم خاص شماست؛ طالب را واصل میکنید! واصل...
#کتاب_امیر_من
#پارت_سی_ونه
#محرم
#کربلا
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
May 11
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لشکر امام زمان 🥲
#امام_زمان
#اربعین
#جمعه_های_دلتنگی
#امام_حسین علیهالسلام
#مجموعه_اعوان_المنجی
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}
حبیب هم راهی شد!
فرمانده ی جناح راست لشکر حسین بود.
حماسه آفرید و داغش در قلب حسین غمی سنگین وارد آورد:
- خدا رحمت بر تو بفرستد... حبیب... حبیب...
یاران با زمزمه و اشک حسین آب می شدند و اشک تنها سلاحشان بود.
همه بی تاب شده بودند... برای دفاع از حریم حسین...
حریم حسین...حریم حرم،حرم خدا،حرم پیامبر،حرم علی،حرم فاطمه،حرم حسین!
اسحاق پسر مالک اشتر رفت...
زهیر از اباعبدالله اجازه میدان گرفت،
یزیدبن مهاجر، کثیربن یحیی، هلال بن نافع، غلام ابوذر، عمیربن مطاع،عنربن کلبی،یزیدبن حصین... هم راهی شدند حسین رخصتشان می داد و می ایستاد به دعا... صدای تکبیرشان را پاسخ می داد...رقصشان میان میدان را لاحول ولاقوه...میخواند
و اشک بود و جمع کردن پر پروانه های فدایی اش!
سعید و جعفر و احمد و عون پسران مسلم بن عقیل هم رفتند...
بحارالأنوارج۴۵
⭕️
هرسوی نظر کردم هر کوی گذرکردم
خاکستر و خون دیدم ویرانه به ویرانه
ای وای که یارانم ، گل های بهارانم
رفتند از این خانه، رفتند غریبانه!
همه رفته بودند...
آمد حسین میان میدان، نگاهی انداخت به سمت راست میدان،
نظری به سوی دیگر...
نبودند،هیچ کدام از یاران باوفایش نبودند، دیگر صورت های مهربانشان را نمی دید...
اشک بود و اشک که چشمان اباعبدالله را پر می کرد
و آرام دم گرفت حسین:
- واجداه... وااباه... وااخاه... واعماه... واحمزتا... واجعفراه... واعقیلاه... آیا کسی هست ما اهل بیت را یاری کند؟
#کتاب_امیر_من
#پارت_چهل
#محرم
#کربلا
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🏴🌱}