eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
582 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتــن هــم حــرف عجیبــی ‌اســت شبیــه اشتبــاهِ آمــدن گفــت بــر مــی‌گــردم و رفــت و همــه‌ پــل ‌هــای پشــت ســرش را ویــران کــرد همــه مــی‌دانستنــد دیگــر بــاز نمــی‌گــردد امــا بــازگشــت بــی هیــچ پلــی در راه او مســیر مخفــی یــادها را مــی‌دانســت @avayeqoqnus
همیشه چیزهایی که نداشته‌ام را بسیار دوست داشته‌ام، همچون تو که بسیار دوری که بسیار ندارمت... 💔 @avayeqoqnus
●○♡○● چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامُشت این تیغ نه از بهرِ ستمگاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت گفتا که «که را کُشتی تا کشته شدی زار؟ تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت!» انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت 🔻 منتسب به چند شاعر از جمله @avayeqoqnus
مامان همیشه می‌گفت: بالاخره آدم، یک چیزی پیدا می‌کند که دلش را خوش کند. در زندان، وقتی آسمان قرمز می‌شد و روز تازه‌ای یواش‌یواش می‌آمد توی سلولم، متوجه می‌شدم که حق با او بود... 📚 بیگانه 🖊 آلبر کامو @avayeqoqnus
معروف است كه خداوند به موسی علیه السلام گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد. مدتی گذشت اما قحطی نیامد؛ موسی (ع) علت را از خدا پرسید؛ خدا به او فرمود: من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند؛ من چگونه به این قوم رحم نکنم؟ اِرحَم تُرحَم... به همدیگر رحم کنیم تا خدا هم به ما رحم کند. ‌‎‎‌‎‎‎‌✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت پیوند محڪمی ست ڪه فاصله نمی‌شناسد هرڪجا ڪه باشی درخاطرہ ها می‌درخشی... صبح بخیر 🌞🌸@avayeqoqnus
مهربان خدایم شکر بابت نعمت هایی که برای ما عادی شده‌اند و قدرشان را نمی‌دانیم ولی تو آن‌ها را از ما نمی‌گیری. هزاران بار شکرت ای بخشنده‌ترین 🤍 @avayeqoqnus
🍀🌺🍀🌺🍀 آری سپیده سر زد  و عشق تو پا گرفت باران اشک های تو عطرِ خدا گرفت  در کوچه باغ یاد تو بودم که صبحگاه آرامشی ز عطرِ تو ، وقتِ دعا گرفت بارانِ شوق از دلِ آیینه ها چکید جانی دوباره در رگ ِ آیینه جا گرفت آهنگ ِ دلنوازِ تو عطرِ بهشت داشت عطرِ بهشت هم دلِ آیینه را گرفت  نورِ پگاهِ تو به دلِ دشت می وزید گلگونه های سرخ تو رنگ ِوفا گرفت در جامِ چشم های تو نورِ سپیده بود تو آمدی و دشت به لطفت صفا گرفت  آهنگ ِ دلنوازِ تو پر کرد باغ را موسیقی نگاهِ تو از دل ، دوا گرفت آری به لطفِ یادِ تو ، شب گریه های من آخر جواب داد و دلِ من شفا گرفت حلول ماه رجب مبارک باد 💐💐 @avayeqoqnus
┃📓 بیگ‌محمد: هیچ وقت عاشق بوده‌ای ستار؟ ستار: عاشق زیاد دیده‌ام. بیگ‌محمد: راه و طریقش چه جور است عشق؟ ستار: من که نرفته‌ام برادر. بیگ‌محمد: آن‌ها که رفته‌اند چی؟ آن‌ها چه می‌گویند؟ ستار: آنها که تا به آخر رفته‌اند، برنگشته‌اند تا چیزی بگویند... 🥀 📓 کلیدر ✍ محمود دولت‌آبادی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 نجاری که پلِ آشتی می‌ساخت در زمان‌های قدیم دو برادر در کنار هم روی زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار می‌کردند و در نزدیک هم خانه‌هایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار می‌گذراندند. برحسب اتفاق روزی بر سر مسئله‌ای با هم به اختلاف خوردند. برادر کوچکتر بین زمین‌ها و خانه‌هایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند. برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچین‌های بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار به جای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است. برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بی‌صبرانه منتظر بازگشت او بود. رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرت‌خواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد، اما نجار گفت که پل‌های زیادی باید بسازد و رفت. @avayeqoqnus