فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به قول #سهراب_سپهری :
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری تا شقایق هست
زندگی باید کرد...
صبحتون به زیبایی گل رفقا 🌞🌺
✨@avayeqoqnus✨
🌷 فردا که به مَحشر اَندر آید زن و مرد
💚 وز بیمِ حساب رویها گردد زرد
🌷 من حُسن تورا به کف نهم پیش روم
💚 گویم که حساب من ازین باید کرد
🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید اباالخیر از دیگر شاعران
✨@avayeqoqnus✨
.
📚 من فرزند دو نفر هستم نه یک نفر!
در را زد و و وارد اتاق شد. مدير يکی از بخشهای ديگر موسسه بود. يک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از حال و احوال مختصری، فرم را داد دست من و گفت: "نگاه کن، اين چه جالبه!" کمی بالا و پايين فرم را ورانداز کردم.
به نظرم يک فرم معمولی می آمد حاوی مشخصات خانمی که برای استخدام مراجعه کرده بود. پرسيدم: "چیش جالبه؟" گفت: "مشخصات فردیش رو ببين!"
شروع کردم به زير لب خواندن مشخصات فردی:
نام، نام خانوادگی، تا رسيدم به آنجا که نوشته بود فرزند! ديدم جلويش نوشته: "رضا و پروين"!
چند لحظه مکث کردم! مکث مرا که ديد، لبخندی زد و گفت: "ببين، من هم به همين جا که رسيدم، مثل تو مکث کردم، بعدش به خانم متقاضی گفتم: "چه جالب! دو تا اسم نوشته ايد!"
صدايش را صاف کرد و جواب داد: "انتظار داشتيد يک اسم بنويسم!؟ خب من فرزند دو نفر هستم نه يک نفر!"
چند لحظه به فکر فرو رفتم.
به ياد آوردم که هميشه هنگام پر کردن فرم ها، بدون مکث و اتوماتيک جلوی قسمت "فرزند:..." فقط يک اسم می نوشتم، نام پدرم "جمشید"!
چطور تا به حال به چنين چيزی فکر نکرده بودم!؟ چقدر واضح بود اين، و هم، چقدر غفلت انگیز!
حس عجيبی پيدا کردم. يک ملغمهای بود از تعجب، غافلگير شدن، حس بعد از يک کشف مهم و تامل برانگيز! و کمی که زمان می گذشت، مقداری هم عصبانيت!
عصبانيت از دست خودم! چطور از چيزی تا اين حد بديهی، روشن و آشکار، اين همه سال غافل بودهام!؟
فرم را پر کرده بودم و داده بودم دست متصدی پشت باجه. مشخصات مرا يک به يک وارد کامپيوتر مقابلش می کرد! در عين حال، با اين که خيلی روشن و مشخص نوشته بودم، قبل از تايپ هر قسمت، يک بار هم موارد را با صدای بلند تکرار می کرد و منتظر تاييدم می ماند!
نامم!؟ نام خانوادگی ام!؟ تا رسيد به قسمت "فرزند:..." که من مقابل آن نوشته بودم: "جمشید و منیژه" مکثی کرد، انگار يک چيزی طبق روال معمول نباشد. قبل از اين که فرصت کند چيزی بپرسد، صدايم را صاف کردم، سينهام را جلو دادم و با حالتی حق به جانب گفتم: "خب می دانيد، آخر من فرزند دو نفر هستم! فرزند يک نفر که نيستم!"
چقدر زیبا و تامل برانگیز و دلنشین است!
بیاییم نقش مادران و زنان را پر رنگ تر کنیم! بیاییم از این پس این حقیقت زیبا را بنویسیم! هرگز هرگز یادتان نرود که شما فرزند دو نفر هستید!
فرزند ...... و ......!!
🔸 تقدیم به خانم ها و مادران عزیز و نجیب سرزمینمون که خیلی جاها یا اسمی ازشون برده نمیشه یا عکسشون گذاشته نمیشه 🙏🌹😔
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
خوش آمدی علی اکبرِ حسین ❤️
ولادت حضرت علی اکبر (ع) و روز جوان
مبارک و فرخنده باد 💐💐
✨@avayeqoqnus✨
🍂 تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
🌾 روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
🍂 در آستان مرگ که زندانِ زندگیست
🌾 تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
🍂 پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
🌾 یک روز خنده کردم و عمری گریستم
🍂 طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
🌾 چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
🍂 خود مدعی که نمرهی انصاف اوست صفر
🌾 در امتحان صبر دهد نمره بیستم
#شهریار
✨@avayeqoqnus✨
معلم نیستم ،
تا عشق را به تو بیاموزم!
ماهیان برای شنا کردن
نیازی به آموزش ندارند!
پرندگان نیز ،
برای پرواز…
به تنهایی شنا کن!
به تنهایی بالْ بُگشا!
عشق، کتابی ندارد!
عاشقانِ بزرگِ جهان
خواندن نمیدانستند! ❤️💫
#نزار_قبانی
✨@avayeqoqnus✨
.
هر چه عمیقتر به زندگی بنگری
به همان مقدار هم عمیقتر
رنج میبری... 🥀
📔 وقتی نیچه گریست
✍ اروین د. یالوم
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
#حکمت
نه هر که به صورت نکوست
سیرت زیبا در اوست.
کارِ اندرون دارد نه پوست.
🔹 توان شناخت به یک روز در شمایلِ مرد
🔹 که تا کجاش رسیدهست پایگاه علوم
🔸 ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
🔸 که خبث نفس نگردد به سالها معلوم
🔻 از باب هشتم گلستان سعدی
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨