.
وقتی به پارک می روم،
پیرمردهایی می بینم که در سکوت به نقطه ای خیره شدند.
شاید به گذشته فکر می کنند ،
به آن "دوستت دارم" هایی که نگفتند ،
به دوران سراسر مهربانی در قدیم
و شاید:
به این فکر می کنند که
چه زود عمر تمام شد
ولی فراموش کردند زندگی کنند ...
زندگی را دریاب رفیق 🌿
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🔅 یک روز از خواب بیدار می شوی نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست؛
🔅 لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی و خرج خودت می کنی؛
🔅 یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
"صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار" ❤️
🔅 یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست…! 👌
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
.
صبح است
همه چیز رنگ و بوی
تازگی و طراوت می دهد،
آرزو می کنم وجودتان
پرشود از عطر و رنگ خدا،
و امروزتان آکنده از هر چه
زیباییست
صبح بخیر و شادی 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدائی تو راست
پناهِ بلندی و پستی توئی
همه نیستند آنچه هستی توئی
همه آفریدست بالا و پست
توئی آفریننده ی هر چه هست
خِرد را تو روشن بصر کردهای
چراغ هدایت تو بَر کردهای
توئی کِاسمان را برافراختی
زمین را گذرگاه او ساختی
🔸 برگرفته از اسکندرنامه نظامی گنجوی
#مناجات
#نظامی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📕 کریم خان زند و مرد مالباخته
مردی به دربار کریم خان زند میرود و با ناله و فریاد میخواهد تا کریم خان را ملاقات کند.
سربازان مانع ورودش میشوند.
خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را میشنود و میپرسد ماجرا چیست؟
پس از گزارش سربازان به کریم خان، وی دستور میدهد که مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند میرسد و کریم خان از وی میپرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد میکنی؟»
مرد با درشتی میگوید: «دزد همهی اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
خان میپرسد: «وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم!»
خان میگوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟»
مرد میگوید: «من خوابیده بودم، چون فکر میکردم تو بیداری!»
خان بزرگ زند لحظهای سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارت مرد مالباخته را از خزانه جبران کنند
و در آخر میگوید: «این مرد راست میگوید ما باید بیدار باشیم.»
#داستان
#داستان_تاریخی
#کریمخان_زند
✨ @avayeqoqnus ✨
.
ای زخم تو خوشتر از دوای دگران
اِمساک تو بهتر از عطای دگران 🌱
ای جور تو بهتر از وفای دگران
دشنام تو بهتر از ثنای دگران 🌻
#مولوی
#مولانا
✨ @avayeqoqnus ✨