eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
582 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. خانه ی ما در کوچه مهربانی ست و خدا همسایه دیوار به دیوارمان هر روز با صدای لبخندش از خواب بیدار می‌شوم و او از پشت پنجره برایم دست تکان می‌دهد من چه خوشبختم… صبح زیباتون بخیر و شادکامی رفقا 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. پروردگارا؛ شکرگزارم که یک بار دیگر چشمانم دنیای زیبایت را می‌بینند. شکرگزارم که یک روز دیگر فرصت زندگی کردن دارم. شکرگزارم که توفیق شکرگزاری را به من عطا کردی. شکر و هزاران بار شکر ای مهربانترین معبود 🙏🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📕 شایسته ترین دوست روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کردند. شاه که در ایوان کاخ مشغول تماشای بیرون بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته‌ای آموزنده به شاهزاده جوانش بیاموزد تا در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: «اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.» شاهزاده با تمسخر گفت: «من که بچه نیستم تا با عروسک بازی کنم!» عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد. سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود. تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می رفت از هیچ‌یک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت :«جناب شاهزاده، اینان همگی دوستان فعلیت هستند. اولی که اصلا به حرفهایت توجهی ندارد؛ دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو می‌کند؛ و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته و چیزی نمی‌گوید. شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت:«پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.» عارف پاسخ داد :« نه » و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود. آن را به شاهزاده داد و گفت:«این دوستی است که باید به دنبالش بگردی.» شاهزاده تکه نخ را گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت: «اینکه شبیه اولی است!» عارف پیر پاسخ داد:«حال مجددا امتحان کن.» برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند. استاد رو به شاهزاده کرد و گفت:«شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کـی حرف بزند، چــه مـوقع به حرفهـایت توجهی نکند و کـی ساکت بمـاند.» 👏 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم @avayeqoqnus
. آدمها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد می شوند! و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما می روند! نه از آمدن ها زیاد خوشحال باش نه از رفتن ها زیاد غمگین تا هستند دوستشان داشته باش به هر دلیلی که آمده اند، به هر دلیلی که هستند بودنشان را دوست داشته باش، بی هیچ دلیلی. شادمانی های بی سبب همین دوست داشتن های بی چون و چراست! 🔸 از رمان "مثل همه عصرها" نوشته زویا پیرزاد ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. در این عصر قشنگ در قوریِ دوستی چای دم کنید، با قندِ مهربانی نوش جان کنید، و با عشق با هم بودن رو جشن بگیرید 🌿 عصرتــون بخیر ودلتون شاد رفقا 🖐🌸 ✨ @avayeqoqnus
. زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری که از ایشان داریم را ثابت نگه می‌دارد. هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها و ثباتِ خاطره نیست. @avayeqoqnus
. 📚 ضرب المثل "حرف های بند تنبانی" 🔸 معنی: برای اشاره به کار و حرف بی ربط از این مثل استفاده می کنند. 🔹 داستان: ریشه این ضرب المثل به دوره قاجار و زمان صدارت امیرکبیر برمی گردد. در زمان امیر کبیر هرج و مرج در بازار به حدی بود که که هر کس در مغازه اش از همه نوع جنسی می فروخت. به دستور امیر کبیر هر کسی ملزم به فروش اجناس هم نوع با یکدیگر شد، مثلا پارچه فروش فقط پارچه، کوزه گر فقط کوزه و همه به همین شکل.   پس از مدتی به امیر کبیر خبر دادند شخصی به همراه توتون و تنباکو، بند تنبان، هم می فروشد. امیر کبیر دستور داد او را حاضر کردند و از او دلیل کارش را پرسیدند. آن شخص در جواب گفت: کسی که تنباکو از من می خرد ممکن است هنگام استعمال به سرفه بیافتد و در اثر این سرفه بند تنبانش پاره شود. لذا من بند تنبان را به همراه تنباکو می فروشم!! از آن زمان کار و حرف بی ربط را به حرفهای بند تنبانی مثال می زنند. @avayeqoqnus