eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
580 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
دیوان صوتی حافظ 184 با صدای خانم مدرس زاده.mp3
2.42M
♦️ خوانش غزل "دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند" ♦️ با صدای خانم مدرس زاده 🌿🌸🌿 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم تو خوب تر ز ماهی من اشتباه کردم 🍃💐🍃 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
آدمي است ديگر يك روز حوصله ي هيچ چيز را ندارد، دوست دارد بردارد خودش را بريزد دور... 🌾🍁🌾 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
حرف دل در دل بماند بهتر است 🌱 🌸 @avayeqoqnus 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد دیدند… تلاطم زندگی حکمت خداست از خدا دل آرام بخواهیم نه دریای آرام. ♦️ دریای دلتون همیشه آروم رفقا 🙏🌹 @avayeqoqnus
🌷 صبحی که با سلام تو آغاز می شود 🌷 صد پنجره به باغ غزل باز می شود ♦️ صبح آخرین روز بهشت ماه بخیر دوستان 🙏🌸 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
🌻 خدای مهربون و‌بی همتا، 🌻 سپاسگزارم بابت تمامی نعمتهایی که بهم بخشیدی، 🌻 برای تمام گره هایی که هر بار فقط با دستان سخاوتمندانه ی تو باز شد، 🌻 بابت آرامشی که تو به من عطا کردی. ♦️ خدایا شکر و هزاران بار شکر 🙏🌹 🌱🌻 🌱 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
خداوند لبخند زد و دختر آفریده شد 😍🌱 ♦️ دخترای گل سرزمینم روزتون مبارک 🙏🌹 🌿🌸🌿 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 آلزایمر چمدانش را بسته بودیم. با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود. یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک، کمی نان روغنی، آبنات و کشمش و خوراکی های شیرین دیگر. گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمی خورم. یک گوشه هم که نشستم. نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ می شه. گفتم: مادر من، دیر می شه، چادرتون هم آماده ست، منتظرند. گفت: کیا منتظرند؟ اونا که اصلا منو نمی شناسند. بعد ادامه داد: آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم. اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا می شه بمونم؟ گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری. همه چیزو فراموش می کنی. گفت: مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول. تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟ خجالت کشیدم، راست می گفت، همه کودکی و جوانی ام و تمام عشق و مهری که نثارم کرده بود را فراموش کرده بودم. اون بخشی از هویت و ریشه و هستی ام بود، و راست می گفت، من همه را فراموش کرده ام. زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمی رویم. توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده و نگاه مهربانش را نداشتم، ساکش را باز کردم. قرآن و نان روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره در خانه بودند. آبنات را برداشت. گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی. دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن. اشکش را با گوشه روسری اش پاک کرد و گفت: چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد. یعنی شاید فراموش می کنم! گفتی چی گرفتم؟ آل چی ... جل الخالق، چه اسمهایی میذارن این دکترا، روی درد های مردم. طاقت نگاه بزرگوار و اشک های نجیب و موی سپیدش را نداشتم. در حالی که با دست های لرزانش، موهای دخترم را شانه می کرد، زیر لب می گفت: من که ندارم ولی گاهی چه نعمتیه این آلزایمر. 🌿🌹🌿 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
به چشم هایم زل زد و گفت: "با هم درستش می کنیم." چه لذتی داشت این "با هم"، 😍 حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد 👌 ♦️ از کتاب زنی ناتمام نوشته: لیلیان هلمن 🍃🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be