📖 خاطره جالبی که سیمین دانشور از
برخورد با پروین اعتصامی نقل میکند:
در دانشکده ادبیات، پشت میز کتابداری میدیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد.
بیشترِ دانشجویان «خانم کتابدار» صدایش میکردند و من «خانم».
مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزهی مشکین شیرازی» مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخوردهی جنوبیام.
اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت بردهای و پس نیاوردهای. جریمه میشوی.»
آن روزگار، ویرِ او.هِنری داشتم و از پایان غافلگیرکنندهی داستانهای کوتاهش خوشم میآمد.
گفتم: «تمامش نکردهام.»
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!»
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بیتاب مینمود.
گفت: «خانم پروین اعتصامی گزارش نمیدهد. هوای دخترها را دارد.»
خودِ خودش بود. غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود.
میدانستم که بایستی میشناختمش. میدانستم که این خانم خانمها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیدهام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم.
سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلندبالا نبود.
سرش که خلوت شد، به اشارهاش به مخزن کتابخانه رفتم.
خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که میخوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبان من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لبهای بستهاش اهداء کنم.
حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته.
آن روز، هیچ کداممان نمیدانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [ و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است.
🔻 نقل شده از کتاب شناخت و تحسین هنر
#سیمین_دانشور
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
در وصف زندگی فقط اونجایی که بانو #سیمین_دانشور میگه :
برای زندگی کردن در این گوشهی دنیا ، آدم باید از فولاد باشد تا دوام بیاورد...
✨@avayeqoqnus✨
گاهی آدم میماند
بین بودن یا نبودن...
به رفتن که فکر میکنی
اتفاقی میافتد که منصرف میشوی
میخواهی بمانی رفتاری میبینی که
انگار باید بروی...
و این بلاتکلیفی خودش جهنم است…
#سیمین_دانشور
✨@avayeqoqnus✨