در دست بانویی، به نخی گفت سوزنی
کای هرزهگرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما می رویم تا که بدوزیم پارهای
هر جا که می رسیم، تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چه میکنی
هر پارگی به همت من می شود درست
پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی
در راه خویشتن، اثر پای ما ببین
ما را ز خط خویش، مجزا چه میکنی
تو پایبند ظاهر کار خودی و بس
پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی
گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم
چون روز روشن است که فردا چه میکنی
جایی که هست سوزن و آماده نیست نخ
با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی
خودبین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم
پیش هزار دیدهی بینا چه میکنی
پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان
بی اتحاد من، تو توانا چه میکنی
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
آنکسکه همنشینِ خِرد شد، ز هر نسیم
چون پَرِ کاه بی سر و سامان نمیشود
دین، از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمیشود
#پروین_اعتصامی
✨ @avayeqoqnus ✨
❣ خون دل ❣
مرغی به باغ رفت و یکی میوه کَند و خورد
ناگه ز دست چرخ به پایش رسید سنگ
خونین به لانه آمد و سر زیر پر کشید
غلتید چون کبوترِ با باز کرده جنگ
بگریست مرغ خُرد که برخیز و سرخ کن
مانند بال خویش، مرا نیز بال و چنگ
نالید و گفت خونِ دلست این نه رنگ و زیب
صیاد روزگار، به من عرصه کرد تنگ
آخر تو هم ز لانه، پی دانه بر پری
از خون پر تو نیز بدینسان کنند رنگ
در سبزه گر روی، کندت دست جور پر
بر بام گر شوی، کندت سنگ فتنه لنگ
آهسته میوهای بکن از شاخی و برو
در باغ و مرغزار، مکن هیچگه درنگ
میدان سعی و کار، شما راست بعد ازین
ما رفتگان به نوبت خود تاختیم خنگ
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
📖 خاطره جالبی که سیمین دانشور از
برخورد با پروین اعتصامی نقل میکند:
در دانشکده ادبیات، پشت میز کتابداری میدیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد.
بیشترِ دانشجویان «خانم کتابدار» صدایش میکردند و من «خانم».
مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزهی مشکین شیرازی» مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخوردهی جنوبیام.
اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت بردهای و پس نیاوردهای. جریمه میشوی.»
آن روزگار، ویرِ او.هِنری داشتم و از پایان غافلگیرکنندهی داستانهای کوتاهش خوشم میآمد.
گفتم: «تمامش نکردهام.»
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!»
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بیتاب مینمود.
گفت: «خانم پروین اعتصامی گزارش نمیدهد. هوای دخترها را دارد.»
خودِ خودش بود. غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود.
میدانستم که بایستی میشناختمش. میدانستم که این خانم خانمها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیدهام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم.
سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلندبالا نبود.
سرش که خلوت شد، به اشارهاش به مخزن کتابخانه رفتم.
خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که میخوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبان من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لبهای بستهاش اهداء کنم.
حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته.
آن روز، هیچ کداممان نمیدانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [ و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است.
🔻 نقل شده از کتاب شناخت و تحسین هنر
#سیمین_دانشور
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
غنچه ای گفت به پژمرده گلی
که ز ایام، دلت زود آزرد
آب، افزون و بزرگست فضا
ز چه رو، کاستی و گشتی خُرد
زینهمه سبزه و گل، جز تو کسی
نه فتاد و نه شکست و نه فسرد
گفت، زنگی که در آئینهی ماست
نه چنانست که دانند سترد
دی، می هستی ما صافی بود
صاف خوردیم و رسیدیم به درد
خیره نگرفت جهان، رونق من
بگرفتش ز من و بر تو سپرد
تا کند جای برای تو فراخ
باغبان فلکم سخت فشرد
چه توان گفت به یغماگر دهر
چه توان کرد، چو میباید مرد
تو به باغ آمدی و ما رفتیم
آنکه آورد تو را، ما را برد
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد
ساقی میکدهی دهر، قضاست
همه کس، باده ازین ساغر خورد
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
.
📌 گربه حیله گر و موش زیرک
ز حیله، بر درِ موشی نشست گربه و گفت
که چند دشمنی از بهر حرص و آز کنیم
بیا که رایت صلح و صفا برافرازیم
به راه سعی و عمل، فکر برگ و ساز کنیم
بیا که حرص دل و آز دیده را بکشیم
وجود، فارغ از اندیشه و نیاز کنیم
بسی به خانه نشستیم و دامن آلودیم
بیا رویم سوی مسجد و نماز کنیم
بگفت، کارشناسان به ما بسی خندند
اگر که گوش به پند تو حیلهساز کنیم
ز توشهای که تو تعیین کنی، چه بهره بریم
به خلوتی که تو شاهد شوی، چه راز کنیم
رعایت از تو ندیدیم، تا شویم ایمن
نوازشی نشنیدیم، تا که ناز کنیم
خود، آگهی که چه کردی به ما، دگر مپسند
که ما اشارهها بدان زخمِ جانگداز کنیم
بلای راه تو بس دیدهایم، به که دگر
نه قصهای ز نشیب و نه از فراز کنیم
دگر به کار نیاید گلیم کوته ما
اگر که پای، ازین بیشتر دراز کنیم
خلاف معرفت و عقل، ره چرا سپریم
به روی دشمن خود، در چگونه باز کنیم
حدیث روشن ظلم شما و ذلت ما
حقیقت است، چرا صحبت از مجاز کنیم
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
.
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است
خوش آن دل کاندران نورِ امید است
#پروین_اعتصامی
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 چون چهرهی صبح، شادمان باش
🌿 تا چند مَلول مینشینی
صبح بخیر و شادی 🌞🌹
روز و روزگارتان سبز و پرنشاط
دوستان 🪴
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
.
🟠 ابیاتی از پروین اعتصامی در مورد
دستگیری از فقرا:
🍂 مشو خودبین، که نیکی با فقیران
🌼 نخستین فرض بودست اغنیا را
🍂 ز محتاجان خبر گیر، ای که داری
🌼 چراغِ دولت و گنجِ غنا را
🍂 به وقت بخشش و انفاق، پروین
🌼 نباید داشت در دل جز خدا را
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
ای شده شیفتهی گیتی و دورانش
دَهر دریاست، بیندیش ز طوفانش
نفس دیویست فریبنده از او بگریز
سر به تدبیر بپیچ از خط فرمانش
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
.
🍀 آسایش بزرگان 🍀
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بَری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن
بُرون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانهای نپیمودن
رَهی که گمرهیش در پِی است نسپردن
دریکه فتنهاش اندر پس است نگشودن
#پروین_اعتصامی
✨ @avayeqoqnus ✨
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش
نیست امّید، که همواره نفس بر گردد
گر دو صد عمر شود ،پرده نشین در معدن
خصلتِ سنگِ سیه نیست ،که گوهر گردد
هر نفس کز تو برآید، چو نِکو در نگری
آزِ تو بیشتر و عمر تو کمتر گردد
علم سرمایهی هستی است، نه گنج زر و مال
روح باید که از این راه توانگر گردد
نخورَد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود، مُفلس و مُضطر گردد
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨