eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
579 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 ضرب‌المثل "بوقلمون صفت" 🖇 معنی کنایی و کاربرد: ۱- کنایه از مدام رنگ عوض کردن و نان به نرخ روز خوردن است. ۲- به افرادی می گویند که شخصیت ثابتی ندارند و نمی توان به آنها اعتماد کرد. ۳- به آدم های دورو و منافق می گویند بوقلمون صفت! (شاید از این جهت باشد که پرهای بوقلمون نیز رنگ های فراوانی دارد!!) در برخی شرایط، نوعی فحش و ناسزا نیز محسوب می شود! ۴- همچنین به پارچه‌ها و فرش‌های  رنگارنگ هم بوقلمون گفته می‌شود: باد در سایه درختانش گسترانیده فرش بوقلمون نیشابوری هم در مصرعی از شعرش سروده است: چو بوقلمون به هر دم رنگ دیگر یعنی مثل بوقلمون، هر بار رنگ عوض می‌کند. @avayeqoqnus
اندر طلبِ دوست همی بشتابم عمرم به کران رسید و من در خوابم گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمر گذشته را کجا دریابم... 🍂🍂 @avayeqoqnus
فصلی خوانم از دنیای فریبنده به یک دست شکر پاشنده و به دیگر زهرِ کشنده گروهی را به محنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده... 🔻 برگرفته از کتاب تاریخ بیهقی @avayeqoqnus
❤️ گردد کسی کِی کامیاب، از وصلِ یاری همچو تو 💫 مشکل که در دامِ کسی افتد شکاری همچو تو ❤️ خوبان، فزون از حد ولی نتوان به هر کس داد دل 💫 گر دل به یاری کس دهد باری به یاری همچو تو ❤️ چون من نسازی یک نفس با سازگاری همچو من 💫 پس با که خواهد ساختن ناسازگاری همچو تو ❤️ رفتی و غم‌ها در دلم خوش آنکه باز آیی و من 💫 گویم غم دل یک به یک با غمگساری همچو تو ❤️ از یار بگسل ای رقیب آخر زمانی تا به کی 💫 باشد گلی مانند او پهلوی خاری همچو تو ❤️ هاتف ز عشقت می‌سزد هر لحظه گر بالد به خود 💫 جز او که دارد در جهان زیبانگاری همچو تو @avayeqoqnus
°○●♡♡●○° شرافت را نباید به دست آورد؛ آن را فقط نباید از دست داد. (فیلسوف آلمانی) ✨@avayeqoqnus
وقتی تلاش می‌کنی همه چیز را کنترل کنی، هیچ لذتی نمی بری آرام باش، نفس بکش، رها کن ... تمرین کن در لحظه زندگی کنی؛ زندگی هیچگاه بی مشکل نخواهد بود، مشکل جزئی از دنیای مادی است در واقع همه چیز مساله است نه مشکل... فقط روح متعالی است که فارغ از رنج و مشکلات است... آرام باش، نفس بکش و رها کن رفیق ... 🪴 ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طلوع گرم چشمانت مرا صادق‌ترین صبح است اگر نه کار خورشیدِ جهان عادت شده ما را... صبح زیباتون بخیر و سلامتی 🌞🪴@avayeqoqnus
🍁 الهی؛ مَکُش این چراغ افروخته را 🌼 مُسوز این دل سوخته را 🍁 مَدَر این پرده‌ی دوخته را 🌼 و مَران این بنده‌ی نو آموخته را 🍁 آمین 🙏🌸 @avayeqoqnus
از بَهرِ دفع غم به کسی گر بَری پناه هم غم به جای ماند و هم آبرو رود... @avayeqoqnus
📜 حکایت مسجدِ مهمان کُش! در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می‌رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می‌گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و می پرسند : با آن مسجد چه کار داری ؟ مردِ غریب با خونسردی و اطمینان تمام می گوید : می خواهم امشب در آن مسجد بخوابم . مردم حیرت زده می گویند : عقل هم خوب چیزی است ، مگر از جانت سیر شده ای ؟! مرد غریب می گوید : من این حرف ها سرم نمی شود . من به این حیاتِ دنیوی وابسته نیستم تا از کشته شدن واهمه ای داشته باشم . خلاصه به قول معروف « سرم درد می‌کند برای اینجور کارها !» بار دیگر ملامت جماعت شرع می شود امّا هر چه می گویند و اندرز می دهند گویی که بر آهنِ سرد می کوبند . مردِ غریب بی توجّه به نصایح مردم ، شبانه قدم در آن مسجد اسرار آمیز می‌گذارد و روی زمین دراز می کشد تا چُرتی بزند . در این حال صدای هولناکی بلند می‌شود . گویی کسی با صدای پُر طنین می گوید : آهای کسی که داخلِ مسجدی ، همین الّآن به سراغت می آیم . این صدا پنج بار شنیده شد . امّا آن مردِ غریب هیچ نترسید بلکه خوشحال هم بود . از اینرو با حالت آماده و مُصمّم از جا برخاست و فریاد زد : هر کسی هستی بیا تو ، من آماد‌ی مرگم . اگر جرأت داری بیا جلو... در همین لحظه بود که بر اثرِ این فریاد ، طلسم شکسته شد و از هر سو انبوهِ طلا سرازیر شد و آن مردِ غریب شروع کرد به جمع کردن آن‌ها ... این حکایت ، نقدِ حالِ عارف صادقی است که منازلِ پُر خوف و خطرِ ریاضت و سلوک را تا منزل مقصود طی می کند و از رنجِ راه و مصائبِ طریق و تهدید نفس و القائاتِ قاعدین و وسوسه گران سرد نمی شود و عاقبت به گنج معارف و معدن حقایق دست می یازد . 🔻 برگرفته از دفتر سوم مثنوی معنوی @avayeqoqnus