مناظره زیبای خسرو با فرهاد
در مورد عشق به شیرین ❤️
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفتا: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند!
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفتا: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فُزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
🌺💫🤍💫🌺💫
#نظامی
✨@avayeqoqnus✨
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو تُرک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
#مولوی
#مولانا
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📜 بهلول و مرد ثروتمند نادان!
شخص ثروتمندی خواست بهلول را در
میان جمعی به سُخره بگیرد.
به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من
و تو هست؟
بهلول گفت: البته که هست.
مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر
شبیه است؟
بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر
است، یکی جیب من و کله تو که هر دو
خالی است
و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر
است. 😅 👌
#حکایت
#حکایت_طنز
✨@avayeqoqnus✨
از مرگ نترسید!
از این بترسید که وقتی زنده اید،
چیزی درون شما بمیرد به نام
انسانیت...
#ویکتور_هوگو
✨@avayeqoqnus✨
اغلب فكر می كنیم
چون خیلی گرفتاریم به خدا نمی رسیم
اما واقعیت این است
كه چون به خدا نمی رسیم خیلی گرفتاریم...
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز اولین روز از
بقیه زندگی شماست
پس زندگی را به شادي زندگی کنید...
صبحتون زیبا و پرنشاط رفقا 🌹🙏
✨@avayeqoqnus✨
●♡◇♡●
الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم،
نگاهدار تا پریشان نشویم،
و در راه آر تا سرگردان نشویم.
آمین 🙏🌹
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
✨ @avayeqoqnus ✨
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار
که از تو چیزی ازین بیشتر نمیخواهم ❤️
#حسین_منزوی
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 ندیمه زیرکی که از مرگ گریخت
پادشاهی در قصر خود سگی تربیت شده ای برای ازبین بردن مخالفان در قفس داشت که بسیار خشن بود.
اگر کسی با اوامر شاه مخالفت می کرد یا آن ها را درست انجام نمی داد ماموران آن شخص را جلو سگ می انداختند و سگ وی را دریک چشم برهم زدن پاره پاره می کرد.
یکی از ندیمان شاه که خیلی زیرک بود با خود فکر کرد که اگر روزی شاه بر او خشمگین شد و او را جلو سگ انداخت چه کند؟
این وحشت سراپای وجودش را فراگرفته بود که به این فکر افتاد که سگ را دست آموز کند.
لذا هر روز گوسفندی می کشت و گوشت آنرا با دست خود به سگ می داد این کار را آنقدر تکرار کرد که اگر یکروز غیبت می کرد، روز بعد سگ به شدت دم تکان می داد و منتظر نوازش او می شد.
روزی شاه بر آن مرد خشمگین شد و دستور داد که او را در قفس جلو سگ بیاندازند.
ماموران از دستور شاه تبعیت کردند ولی سگ که او می شناخت دور او حلقه زد و سر روی دست او گذاشته و به خواب رفت.
یک شبانه روز گذشت و ماموران آمدند تا لاشه های مرد را از قفس بیرون ببرند که با دیدن این صحنه متعجب شده و نزد شاه رفتند.
ماموران به شاه گفتند: این مرد آدمی نه، بلکه فرشته است. او در دهن سگ نشسته و دندان سگ به مهر بسته!
شاه به شتاب آمد تا صحنه را ببیند و بعد به عذر و زاری پرداخت و گفت تو چه کردی که سگ ترا پاره پاره نکرد؟
مرد گفت: ده سال نوکری تو را کردم این شد عاقبتم...!
فقط چند بار خدمت این سگ را کردم مرا ندرید ...!
به قول نظامی گنجوی:
سگ، صلح کند به استخوانی
ناکس، نکند وفا به جانی
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین آدم های زندگی
همانهایی هستند که
وقتی کنارشان مینشینی
چاییات سرد می شود
و دلت گرم ...
دلتون گرم به حضور عزیزان و
عصرتون بخیر و خوشی 💜🌸
✨@avayeqoqnus✨