.
هرکس باید در زندگی اش
یک رفیق ، همدم ، هم سنگر
و همراز داشته باشد؛
کسی که همیشه
مثل دستهای خدا
به موقع به فریادت برسد؛
کسی که امن باشد
کسی که با حضورش در کنارت
گَرد اضطراب و دلشورهایت را بتکاند؛
کسی که وسط بغض هایت
جوانه لبخند بکارد؛
کسی که همیشه
به رفاقت با او مفتخر باشی؛
کسی که تا او باشد
هرگز احساس تنهایی نکنی؛
کسی که وقت و بی وقت
برایت گوشه ای دنج به حساب بیاید
که همیشه حوصله اش را داشته باشی؛
که اگر همچین کسی نباشد ،
نمی دانم برای شادی
که به دو نفر نیاز است ، چه باید کرد؟!
یا دشواری ها را چگونه تاب آورد؟!
#بهزاد_غدیری
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
.
صبح است بیا کینه بشوییم از دل
نیکو شود ار قصه بگوییم از دل 🍀
باز آ که دوباره دل بهم بسپاریم
بنشین که مراد هم بجوییم از دل 🌿
صبح بخیر و شادی رفقا 🖐
شروع هفته تون پر از حرکت و برکت و سلامت 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
خدایا!
تمام اندوههایم را
با چیزی زیبا جایگزین کن ...
آمین 🙏🌸
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
📗 همسایه دوراندیش
پیرمرد زرگری به دکان همسایه خود رفت و گفت: ترازویت را به من بده تا این خردههای طلا را وزن کنم.
همسایهاش که مرد دور اندیشی بود گفت: ببخشید من غربال ندارم.
پیرمرد گفت: من ترازو میخواهم و تو میگویی غربال نداری، مگر کر هستی؟
همسایه گفت: من کر نیستم، ولی درک کردم که تو با این دستهای لرزان خود چون خواهی خردههای زر را به ترازو بریزی و وزن کنی مقداری از آن به زمین خواهی ریخت،
آن وقت برای جمع آوری آنها جارو خواهی خواست و بعد از آنکه زرها را با خاک جارو کردی آن وقت غربال لازم داری تا خاک آنها را بگیری، من هم از همین اول گفتم که غربال ندارم. 👌☺️
✨ هر که اول بنگرد پایان کار
✨ اندر آخر، او نگردد شرمسار
🔸 برگرفته از مثنوی معنوی مولوی
#مولوی
#مولانا
#حکایت
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
"اریش هونکر" ، رهبر آلمان شرقی میبیند که مردم در صف ایستادهاند.
او هم در صف میایستد و از فرد جلویی میپرسد که این صف برای چیست؟
جلویی جواب میدهد که مردم میخواهند اجازه سفر بگیرند و از کشور بروند.
هونکر متوجه میشود که با ایستادن او در صف مردم پراکنده شدند.
از یک نفر میپرسد که حالا چرا یک دفعه صف به هم خورد؟
او هم میگوید: وقتی که تو بروی دیگر لازم نیست ما برویم!!
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨
.
در وفای عشق تو
مشهورِ خوبانم چو شمع 🌱
شبنشین کویِ سربازان
و رِندانم چو شمع 🌿
#حافظ
✨ @avayeqoqnus ✨
📕 نمره قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره ۹ گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمره قبولی نگرفته.
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم، میشود... میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفاق کنم؟!
این ممکن نیست. من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای به تو نمره دادهام.
بعد هم اضافه کرد: نگران نباش. من که نمیخواهم به خاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان میداد خیلی ترسیده گفت: اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمرهها را کسب کنند و موفق باشند؛
از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود. او میدانست که کتک خوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن ممکن است آنها را از تحصیل بازدارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه.
او در کار خود جداً اصول را رعایت میکرد. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و گفت:
ببین!، این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟
من به ورقهات یک نمره «ارفاق» نمیکنم. فقط میتوانم یک نمره به تو «قرض» بدهم.
تو هم باید در امتحان بعدی ۲ برابر آن را، یعنی ۲ نمره، به من پس بدهی. خوب است؟
پسرک با شادی گفت: چشم! من حتماً در امتحان بعدی ۲ نمره به شما پس میدهم.
بعد با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
از آن پس برای این که بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس میخواند.
تا این که در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد. از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
از پسِ آن «درس» که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشت سر گذاشت و وارد دانشگاه شد.
او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجان زده میشود.
زیرا میداند که نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد.👌
🔸 تقدیم به همه معلم های دلسوز سرزمینمون که حق زیادی گردن تک تکمون دارند 🙏🙏🌹
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨
.
اگر خواستی ،
چیزی را پنهان کنی ،
لای یک کتاب بگذار
این ملت کتاب نمی خوانند !
#احمد_شاملو
✨ @avayeqoqnus ✨
.
یارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه به جز تست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنه ی خویش
من آنِ تواَم مرا به من باز مده 💜
#مولوی
#مولانا
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨