eitaa logo
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
681 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجارت بیماری با تولید مواد غذایی ناسالم و غیر تراریخته مردم را بیمار میکنند تا دارو هایشان را به مردم بفروشند . برای سلامتی خودتان،خانواده و جامعه با اصلاح سبک زندگی تغذیه سالم و غیر تراریخته با مافیای کثیف تجارت بیماری مقابله کنیم. #بیوتروریسم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینمای ایران در مسیر ابتذال و ترویج فساد فیلم ″طلا″ به کارگردانی پرویز شهبازی و تهیه‌کنندگی رامبد جوان و محمد شایسته، به عنوان دومین فیلم سینمایی، درحال اکران آنلاین است. طلا بابازی نگار جواهریان و هومن سیدی، روایت چند جوان است که برای ایجاد کسب و کار، با موانعی ازجمله کمبود سرمایه مواجه‌اند. لیلا، برای تامین سرمایه، از محل کارش سرقت می‌کند، دوست دیگرشان؛ منصور، قصد درمانِ برادرزاده‌اش؛ طلا را در خارج از کشور دارد و دریا که با او هم‌خانه است برای کمک به منصور، از پدرش دزدی می‌کند. پدر بدنبال این ماجرا سکته کرده و می‌میرد. با ورود پلیس به ماجرا منصور فرار کرده، در مرز توسط قاچاقچیان کشته می‌شود و دریا که از او باردار است، به‌دلیل تنهایی‌اش، تصمیم به حفظِ جنین نامشروع می‌گیرد. ❗️جالب اینجاست که منصور درعین داشتن رابطه نامشروع با دریا، در پی اثبات خیانتِ همسر برادرش است! ⭕️فیلم طلا پا را فراتر از حدود گذاشته؛ عشق را با ازدواج سفید به تصویر کشیده و متهورانه؛ با دراماتیزه کردنِ بارداریِ حاصل از آن، در پیِ ترویج و حتی تطهیر این سبک مردود است. ❌‌ نکته حائز اهمیت در این میان، غفلت مجموعه‌ی ″مسئولان سینمایی‌ست″ که گویا در کره‌ای دیگر فعالیت می‌کنند و از معضلات خانوادگی جامعه آگاهی ندارند و هشدارها را نمی‌شنوند! 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدا توبه کننده را دوست دارد روایت آیت الله فاطمی‌نیا از فرصت مناسب ماه رمضان برای توبه و استغفار 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظام تقديم 93.mp3
6.68M
#شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ جلسه بیستم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 امام حسن مجتبی علیه السلام 🌱 بدانيد كه‌ خداوند شما را بيهوده‌ نيافريده‌ و سر خود رها نكرده‌ است ، مدت‌ عمر شما را معين‌ كرده‌ ، و روزى‌ شما را ميانتان‌ قسمت‌ كرده‌ ، تا هر خردمندى‌ اندازه‌ خود را بداند و بفهمد كه‌ هر چه‌ برايش‌ مقدر است‌ به‌ او مى‌رسد ، و هر چه‌ از او نيست‌ به‌ او نخواهد رسيد ، خدا خرج‌ دنياى‌ شما را كفايت‌ كرده‌ و شما را براى‌ پرستش‌ فراغت‌ بخشيده‌ و به‌ شكرگزارى‌ تشويق‌ كرده‌ ، و ذكر و نماز را بر شما واجب‌ كرده‌ و تقوى‌ را به‌ شما سفارش‌ كرده‌ ، و آن‌ را نهايت‌ رضايت‌مندى‌ خود مقرر ساخته‌ است.🌾 تحف‌ العقول‌ 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
مرغ های معتاد مرغ های صنعتی موجود در بازار همه تراریخته هستند و نژادشون زمان شاه از اسرائیل اومده... اگه یک روز بهشون آنتی بیوتیک داده نشه میمیرن. ترایخته از عوامل قطعی سرطان است . #بیوتروریسم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
2512870.mp3
24.9M
🔹دعای افتتاح🔹 حاج مهدی سماواتی ♦️هرشب ساعت ۲۲ #سی_روز_افتتاح_بخوانیم #ماه_رمضان 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترجمه‌ای که یک مسلمان را شیعه و دو مسیحی را مسلمان کرد! ماکومیه طلبه کامرونی حوزه علمیه قم است که کار ترجمه یکی از تفاسیر قرآن را به انگلیسی انجام داده و می‌گوید بعد از اینکه کار ویرایش این ترجمه را به دوستانم در کامرون سپردم، یکی از آنها که مسلمان بود شیعه شد و دو نفر مسیحی هم مسلمان شدند زیرا دیدند اسلام نظر محترمانه‌تری به حضرت عیسی(ع) و حضرت مریم(س) حتی نسبت به مسیحیان دارد 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده‌ام قسمت بیست و یکم وقتی آن چند جلد قرآن را تحویل مشاور دادم از شدت ناراحتی نزدیک بود نفسش بند بیاید. نه اینکه مخالف قرآن باشد, بلکه به او این طور یاد داده بودند که قرآن فقط کتاب دین است. کتاب درس زندگی و داستان جداست. گفت: دخترم هر کتابی, هر لباسی, هر حرفی جایی مخصوص به خود دارد. مثلاً جای کفش در جاکفشی است، جای کتاب در کتابخانه و جای لباس در کمد. جای قرآن در مسجد است و لباس مسجد چادر است و کار در مسجد عبادت و نماز است. اما اینجا مدرسه است. اگر اینجا قرآن بخوانیم و چادر بپوشیم و نماز بخوانیم پس در مسجد چه کار کنیم؟ اختلافات من و مشاور بالا گرفت. او حاضر نبود قرآن در مدرسه باشد و من هم به هیچ قیمتی راضی نمی شدم قرآن را از کتابخانه حذف کنم. سرانجام او اجازه نداد قران در قفسه ی کتابخانه ی مدرسه جا بگیرد. مسئولیت کتابخانه را به آرامی از من گرفتند و به دختر مدیر مدرسه سپردند. اگر چه با این کارشان مرا ناراحت و منزوی کردند و کرک و پرم ریخته شد، اما راز پریدن و پرواز را آموخته بودم . کتاب را بهترین دوست خود یافتم. آدم های داخل کتاب هم مانند آدم‌های بیرون کتاب، رنگ به رنگ و دوست داشتنی بودند و کتاب مثل زنگ‌ساعت نقطه بیداری من شد. بعد از پایان سال تحصیلی سوم راهنمایی، هر چیزی را که اسمش کتاب بود به سرعت می خواندم و می جویدم و قورت می دادم. با زری مسابقه ی کتابخوانی می‌گذاشتیم. مطالعه ی کتاب های غیر مذهبی، مذهبی، شعر، ادبی و ... تفریح خوبی بود. تابستان ها مثل ساعت کوکی هرکس باید برنامه خودش را می دانست. اساساً کنترل ده، دوازده بچه در یک خانه ۱۰۰ متری و سیر کردن شکمشان باید با حساب و کتاب باشد. یک روز در میان، تیر و تخته و تنور مادر به راه بود. مادرم همه فن و هنر ایران را می دانست. با بوی نان و هیزم و تنور چشمانم را می مالیدم و با صدای قوقولی قوقوی خروس حیاطمان توی رختخواب غلت می زدیم و آفتاب که به دیوار می رسید مادرم می گفت: چه معنی داره دختر تا لنگ ظهر بخوابه. و آقا در تکمیل حرف مادرم به پسرها می گفت: مرد زیر لحاف آفتاب زده تنبل و بی عار میشه. هر کس به کاری مشغول می شد و طبق معمول من کنار مادرم یا خمیر را چانه می زدم یا نان پهن می‌کردم. ظهرها بعد از ناهار سفره که جمع می شد. وقتی برق آفتاب وسط آسمان بود، آقا بی چون و چرا همه را به خط می کرد و بالش زیر سرمان و خواب ظهر برقرار بود. همیشه در حال کشتی گرفتن با چشمهایم بودم که خواب از حدقه چشم بیرون نپرد. آقا که خسته تر از همه ی ما بود، زودتر از ما نشسته به خواب می رفت. همین که صدای خروپف آقا بلند می شد، یکی یکی از دور و برش پراکنده می شدیم و دنبال کار خودمان می‌رفتیم. یواشکی با زری و مهناز که با همین ترفند با خواب بعد از ظهر کلنجار می رفتند، با هم یکی می شدیم و زیر درختان بی عار ترکه ای دستمان می گرفتیم تا ملخ سیدی شکار کنیم. در کنار همه این شیطنت‌ها مسجد رفتنمان برقرار بود. آن سال خانم حاصلی همراه قرآن،عربی آسان را هم به ما درس داد. فقط شرطش این بود که هر کلمه ای را که یاد گرفتیم به بقیه دوستان که به مسجد نیامده بودند، هم یاد بدهیم. خانم حاصلی یادگیری قواعد عربی را بر اساس ادبیات منظوم برایمان بسیار آسان کرده بود. معرف، شش بود مضمر، اضافه علم، ذواللام، موصول و اشاره با همین شعرها پای مهناز و رقیه ام به مسجد باز شد. مدرسه که تمام می شد، آقا می‌گفت: ورق های سفید دفترهای ناتمام را سریع جدا کنید، چون وقتی شما خوابید شیطان می آید همه ی مشق هایتان و ورقهای سفید باقیمانده را خط خطی می کند. چقدر خوب بود هر چه را که آقا می‌گفت باور می‌کردیم و قبل از آمدن شیطان ورق های سفید دفترمان را جدا می کردیم. آنها را به هم می دوخت و من آن دفترها را یا برای سال بعد نگه می‌داشتم یا همان تابستان داستان های قرآن ایرانی مثل داستان حضرت یونس و ابراهیم و حضرت مریم را که خیلی دوست داشتم، توی این دفترها با خط خوش می نوشتم و بین دوستانم توزیع می‌کردم... پایان قسمت بیست و یکم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB