هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
مکتب فرمانده
تصویری متفاوت از یک فرمانده در خط مقدم مبارزه با بیماری کرونا !
این رسم فرماندهی در مکتب سلیمانی ها ست ، فرقی نمیکند رئیس بیمارستان باشی و در بخش قرنطینه روی صندلی پرستارها از خستگی زیاد خوابت ببرد یا حاج قاسم سلیمانی باشی در خط مقدم نبرد با داعشیان کنج اتاقی ساده روی زمین طلب خواب را حساب کنی !
#قاسم_سلیمانی
#کرونا
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
💠امام خامنه ای:
♦️انقلابی پشیمان ، مانند روزه داری است که قبل از غروب افطار می کند.
♦️در راه انقلاب اگر ثابت قدم وجود نداشت،انسان رابطه اش با انقلاب قطع میشود
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🦋با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، الحمدالله سوره فلق ۱۴۵۰ مرتبه قرائت شد.
🔰همسنگران روزه دار در روز #پنجم_ماه_مبارک قرائت #سوره_قدر به نیات⤵
🔸تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و الشریف)
🔹سلامتی رهبر عزیزمان(دامت برکاته)
🔸شادی روح شهیدان⤵️
🦋 روز پنجم
🌹 شهید عماد مغنیه
🌹 شهیدحاج قاسم سلیمانی
🌹 شهید ابراهیم هادی
🌹 شهید امیر محمد اشعری
🌹 شهيد مهران عزيزانی
🌀در صورت سهیم شدن تعدادی که برایتان مقدور هست قرائت کرده و اعلام نمایید.
@shahid_ahmadali_nayeri
⏳ مهلت قرائت : تا اذان صبح روز بعد
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
#دعای_خیر_شهدا_روزیتان
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
شهیده_راضیه_کشاورز
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه ؟!مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای................این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا 18 روز تو بیمارستان بود ، اونم دقیقا با سینه ای خرد شده ، چادری خاکی و پهلویی شکسته و 18 روز خس خس نفسهای دردناک.
🌹🍃 به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود.

🌹🍃 راضیه همه چیش رو حساب و کتاب بود ! این 18 روزی هم که موند برا این بود که ما رو آماده کنه ، برا این بود که ما دعا و مفاتیح زیاد بخونیم و آماده بشیم برا رفتنش ! و الّا اگه همون روز اول رفته بود کلی ناشکری می کردم !
* خیلی خیلی درس میخوند ، می گفت : می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خوندن شکر گزار زحمات والدینم باشم.
* تو زندگی همیشه جهانی دعا می کرد ، تنها دغدغه خودشو نداشت ، دوست داشت همه موفق باشن و به اونا کمک می کرد.
* روز به روز همراه با قرآن بزرگ می شد ، تو مجالس اهل بیت شرکت میکرد ، سخنرانیا رو خوب گوش میداد و به اونا عمل میکرد
* مهربانی و سکوت همیشگی ، از بارزترین ویژگی های اخلاقیش بود
* راضیه به مسائلی از جمله نماز اول وقت، رابطه عاطفی با خانواده و حجاب در زندگی اهمیت زیادی می داد.
* به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود
* راضیه با عملش کار فرهنگی می کرد . با عملش به همه درس می داد .
* سی دی های سخنرانی آقا سید رو از نوارخونه می گرفت و بین بچه های مدرسه پخش می کرد و براشون صحبت می کرد. سی دی ها رو به بچه هایی می داد که به هر دلیلی نمی تونن بیان کانون ...
🌹🍃 رابطه شهیده راضیه کشاورز با اهل بیت
* علاقه زيادي به آقا امام زمان(ع) و امام رضا (ع) داشت
* هر روز زیارت امین الله (امام رضا) و دعای عهد میخوند
* حالاتش قابل توصیف نبود ، امین الله رو با تمام وجود و عاشقانه میخوند و به پهنای صورت اشک میریخت.
🌹🍃 *« نامه شهیده راضیه کشاورز به آقا امام زمان (عج) در 13 سالگی »
نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم . کوچه انتظار، پلاک یا مهدی!
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار
ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . تو کلید درِ تنهایی من ! من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شبهای بی پایان ، بیا ای الهه ی ناز من ، که من از نبودن تو هیچ و پوچم . بیا و مرا صدا کن ، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر . بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن ، من فدای صدایت باشم . چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند . من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود . به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و برسر دشمنانتان فرود آید .
🌹🍃 سرانجام در سن ۱۶ سالگی در فروردینماه سال ۱۳۸۷ بعد از آنکه از زیارت بارگاه امام رئوف به شهرش بازگشت، آرزویش برآورده شد و بر اثر انفجار بمب در حسینیه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل ۱۸ روز درد و رنج ناشی از جراحت به جمع شهیدان سرفراز و سربلند که ره صد ساله را یک شبه پیمودند پیوست.
🌹🍃 راضِ بابا روایت شخصیت دختری نوجوان است. دختری که تمام تلاشش را به کار میبندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه ای رخ میدهد و او را در رسیدن به خواسته اش کمک میکند. انفجاری که در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد.
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🦋با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، الحمدالله سوره فلق ۱۴۵۰ مرتبه قرائت شد. 🔰همسنگران روزه دار در روز #
🌺 امام باقر (علیه السلام) :
کسی که این سوره را قرائت کند در حالی که صدایش را بلند کرده، مانند کسی است که در راه خدا شمشیر کشیده است و هر که آن را مخفی و آرام بخواند، مانند کسی است که در راه خدا به خون خود غلطیده باشد و هر کس آن را ده بار بخواند گناهانش آمرزیده می شود.
📚 الکافی، ج۲، ص۴۵۴
🌺 الحمدالله تا الان ۱۲۱۰ مرتبه سوره قدر اعلام شده است. طرح تا اذان صبح ادامه دارد.
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
⚘﷽⚘
#طنز_جبهه
😄😂خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...😃😀
👤بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂
منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک"
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
۲۷ سال سن؛ ۲۵ سفر کربلا 🧡❤️
حسین آقا به گفته مادرش، وقتی دلش میگرفت، تنها چیزی که حالش را خوب میکرد کربلا رفتن بود؛ در ۲۷ سال سنش، ۲۵ بار زیارت رفته بود؛
سالی چهار پنج بار زمینی با دوستانش میرفت کربلا، همسرش را هم در چهار ماهی که عقد بودند، برد کربلا؛ یکبار زیارت سهروزه رفته بود و یک عرب به او گفته بود أنت مجنون؟ پرسیده بود مگر دیوانهای که هنوز نیامده برمیگردی؟ حسین پاسخ داده بود:ٱنا المجنون الحسین!
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شـهیدانہ{🌸🍃}
🌷اگر لایق شهادت باشی
شهادت خودش پیدایت میکند
شهادت زمان دارد....🕊
💐هر که با خدا باشد ،خدا با اوست....
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🦋با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، الحمدالله سوره قدر ۱۶۱۰ مرتبه قرائت شد.
🔰همسنگران روزه دار در روز #ششم_ماه_مبارک قرائت #سوره_کافرون به نیات⤵
🔸تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و الشریف)
🔹سلامتی رهبر عزیزمان(دامت برکاته)
🔸شادی روح شهیدان⤵️
🌹 شهید رضا عزیزانی
🌹 شهید احمد مشلب
🌹 شهید ادواردو انیلی
🌹شهید محسن قوطاسلو
🌹شهید محمد هادی ذوالفقاری
🌀در صورت سهیم شدن تعدادی که برایتان مقدور هست قرائت کرده و اعلام نمایید.
@shahid_ahmadali_nayeri
⏳ مهلت قرائت : تا اذان صبح روز بعد
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
#دعای_خیر_شهدا_روزیتان
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌸 عکسنوشته حجاب 🌸
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
آرزومندان خطا کردند و شتاب جویان هلاک شدند و آنان که در مقام تسلیم اند نجات یافتند و به سوی ما باز خواهند گشت.
غیت نعمانی،باب ۱۱، حدیث ۸
#امام_زمان_علیه_السلام
#للهم_عجل_لولیک__الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
خورشیـ☀️ـد ِ من
نه از شرق
بلکه هر روز #صبح
از گوشه ی چشم های تو😍
طلوع میکند...
#صبحت_بخیر
ای بهانه ی همه ی شعرهای♥️ دیشبم
#شهید_سعید_سلمان
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
شهروز مظفرنیا که سالها راننده شهید حاج #قاسم_سليماني بودن و در سوریه در حال جهاد با داعش به درجه شهادت رسید.
فردی با اخلاق بود و هرموقع دنبال حاج قاسم می آمد دقایقی وقت میگذاشت و باهامون حرف میزد و چندین بار ماه رمضانها می آمد و با ما سحری میخورد.
هیچگاه مغرور نبود.
یادش گرامی
"حمیدرضا عبدالمنافی"
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 شب جمعه #عشقمکربلا
عالم مدار و نقطہ ی پرگار، کربلا
سـر منشا کرامت بسیار، «کربلا»
باشدقـراربعدی مـا «لحظہ ی اذان»
یک شب کنار«سفره ی افطار» کربلا
🌸 #اللهمالرزقناحررررم
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
نماهنگ _ تنهاترین.mp3
2.83M
روم سیاهه یابن الزهرا "س"😔
تو برای من دعا کن
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🦋با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، الحمدالله سوره کافرون ۱۳۸۰ مرتبه قرائت شد.
🔰همسنگران روزه دار در روز #هفتم_ماه_مبارک قرائت #ذکر_صلوات به نیات⤵
🔸تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و الشریف)
🔹سلامتی رهبر عزیزمان(دامت برکاته)
🔸شادی روح شهیدان⤵️
🌹 شهید نوید حقیقت شناس
🌹 شهید فتح الله ملازاده
🌹 شهید محمد تقی سالخورده
🌹 شهید حسین مشتاقی
🌹 شهید حمید سیاهکالی مرادی
🌀در صورت سهیم شدن تعدادی که برایتان مقدور هست قرائت کرده و اعلام نمایید.
@shahid_ahmadali_nayeri
⏳ مهلت قرائت : تا اذان صبح روز بعد
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
#دعای_خیر_شهدا_روزیتان
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
شهید_سجاد_دهقان
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹شهید مدافع حرم سرگرد پاسدار «سجاد دهقان» در تاریخ 11 اردیبهشت 1362 در شهرستان کازرون چشم به جهان گشود.
🍃🌹سجاد هميشه با وضو بود. خيلي از غيبت كردن بدش ميآمد. يكي از بارزترين ويژگيهايش حيا و سر به زيري بود. از حقوقي كه داشت براي انجام كارهاي خير هزينه ميكرد. در انجام مسئوليت بالاترين دقت عمل را داشت. با بچهها مانند خودشان بود. زبان آنها را خوب متوجه ميشد.
🍃🌹بسيار شيفته اهل بيت بود. ارادت ويژهاي به حضرت زهرا(س) داشت در نهايت هم مثل او به شهادت رسيد.
🍃🌹علاقهاي خاص به شهدا داشت. هميشه عكسها و فيلمهاي شهداي دفاع مقدس را به خانه ميآورد. از شهدا خيلي حرف ميزد و ميگفت خوش به سعادتشان كه عاقبت بخير شدند و با بهترين نوع مرگ با خدايشان ملاقات كردند. و يكي از دلايلي كه شهید سجاد خودش را به جمع شهداي حرم بيبي رساند، اخلاص و پاكياش بود. بسيار با خلوص نيت كار ميكرد.
🍃🌹16 بهمن ماه 1394 حوالي ساعت 11 به شهادت رسيده بود. با اصابت شش گلوله به پيكرش. بيسيم ميزنند كه بچهها در خط نياز به مهمات دارند. سجاد داوطلبانه براي بچهها مهمات ميبرد. آن منطقه هنوز پاكسازي نشده بود. سجاد وقتي صد متري از نيروهاي خودي دور ميشود اولين تير را به ماشينش ميزنند. تا اينكه ماشين را به شدت زير آتش ميگيرند.
🍃🌹چهار تكتيرانداز هم زير درختان زيتون پنهان شده بودند كه با وجود پوشيدن جليقه ضدگلوله از پهلو به او تير ميزنند. سجاد از ماشين به بيرون پرتاب ميشود و چند تير هم به پاي او ميزنند. مدتي بعد سيار رزمندگان، تكفيريها را به هلاكت ميرسانند و پيكر شهید سجاد را به عقب منتقل ميكنند.