🍃🌹عبد المطلب به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمیتواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود. او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود. نه می شنید، نه می توانست حرف بزند. مردم با شخصی با این ویژگی چگونه برخورد می کنند؟ اما این پسر هوش و استعداد فوق العاده داشت. با بچههای هم سن و سال خود مدرسه رفت. آن قدر تیزهوش بود که تا کلاس پنجم درس خواند. بعد به سراغ بنایی رفت. یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانههای روستا یادگار اوست. هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت عبدالمطلب را خبر میکرد.
🍃🌹در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود. انقلاب که پیروز شد به بسیج پیوست. دوستی داشت که ارتباط آنها مانند مرید و مراد بود. دوست او، شعبان علی اکبری، مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند.
🍃🌹عبدالمطلب با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سختترین کارها را قبول میکرد. او #آرپی_جی_زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدفگیری میکرد.
🍃🌹دوستانش از عبدالمطلب چیزهای عجیبی میگفتند. یکی میگفت عجیب است؛ عبدالمطلب ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک میشود او زودتر از همه خیز برمیدارد. دیگری می گفت بارها با هم توی خط بودیم عبدالمطلب بسیار به #نماز_اول_وقت مقید بود. ما شنوایی داشتیم،ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت. اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت وآماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که او از کجا هنگام اذان را تشخیص می داد.
✨🌹شهید نظام دانشور ⬇️
اگر خدا بخواهد به خودش بنازههمین یک نفر آدم بس است. اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه! زمانی که نوبت خادم الحسینی اش باشه تمام چادر رو زیرو رو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه، سفره منظم، و رسیدگی به بچه ها رو مثل یه مادر انجام میده. وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه!
🍃🌹نامه ای با دست خط خود شهید ⬇️
یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند. یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند. یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند. یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. اما مردم، حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف می زدم. آقا به من گفتند: «تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون دادند. این را هم گفتم اما باور نکردید.»
#یادش_با_صلوات
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
✨ از زبان همسر شهید ⬇️
🍃🌹 زمانی که حمیدرضا به خواستگاریام آمد مسئول کانون فرهنگی مسجد محلهشان بود و خیلی پافشاری داشت که برای فعالیت در مسجد همراهیاش کنم. خیلی جالب بود که در همان اوایل آشنایی چنین شرطی داشت.
🍃🌹شهادت خواسته قلبیاش بود یکی از خواستههای قلبی همسرم شهادت بود. شهادت فقط در ظاهر خواستن نیست. کسی که جویای شهادت باشد تلاش هم میکند. حمیدرضا هم تلاش میکرد تا به شهادت برسد. در رفتار، در گفتار و حتی روزیای که به خانه میآورد. یا در مردمداری و... همیشه سعی میکرد به شهادت نزدیک شود. همیشه آمادهباش بود. به خط ولایت فقیه اعتقاد داشت، جاناً و مالاً در این راه کار میکرد و قدم برمیداشت. حمیدرضا کارشناسی ارشد مطالعات استراتژیک داشت. تلاش میکرد جوانها را به سمت مسجد بکشاند و از آنها نیروهای جهادی و رزمنده بسازد و آرزویش دفاع از اسلام بود.
🍃🌹بعد از دوران جنگ وی وارد سپاه شد و در کنار انجام کار در سپاه، فعالیت فرهنگی و مذهبی در مسجد را هم آغاز کرد و هدف اصلیش تربیت، کودکان و نوجوانان بود تا آنان را افراد انقلابی و سرباز امام زمان(عج) تربیت کند.
🍃🌹وی فردی #کم_حرف و بیشتر مرد عمل بود. بسیار پایبند به #نماز_اول_وقت و حضور در مسجد بود و #کسب_روزی_حلال و زحمت کشیدن برای کسب درآمد و ساده زیستی برای وی بسیار مهم و ملاک بود. از طرفی پایبند به ارزشهای انقلابی و اسلامی و حفظ اسلام و انقلاب بود و بسیار قاطع نسبت به ولایت فقیه تعصب داشت و پیرو ولایت فقیه بود. از دیگر ویژگی های اخلاقی شهید انصاری این بود که در هدفها بسیار ثابت قدم و مصر به انجام بود، یعنی اگر برای کاری تصیمی می گرفت،حتما به نتیجه می رساند.
🍃🌹شهید انصاری ارتباط بسیار خوبی با مادرشان داشت و نسبت به فرزندان هم بسیار مهربان بود، با وجود مشغله کاری زیادی که داشت و روزها مشغول به کار در سپاه و برخی مواقع در ماموریت های کاری و یا در مسجد و کانون فرهنگی هنری مشغول فعالیت های فرهنگی بود، اما رسیدگی به پدر و مادر یکی از اولویت های وی بود.
🍃🌹شهیدانصاری در قطعه۱۰، ردیف۸، شماره ۱۳ گلزار شهدای اراک در جوار قبر مطهر برادر شهید خود (از شهدای انقلاب اسلامی) به خاک سپرده شده است.
#یادش_با_صلوات
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
✨ از زبان همسر شهید ⬇️
🍃🌹ایشان روز خواستگاری خیلی ساکت بود و بیشتر من حرف میزدم. آقا مهدی فقط گاهی میگفت من هم با این حرف موافق هستم! اما بیشتر تأکیدش روی مسئله #حجاب بود و میگفت دوست ندارم کسی که به عنوان شریک زندگی قرار میدهم، شلوار جین و کفش سفید پایش کند و روی اینطور مسائل خیلی حساس بود.
🍃🌹من هر روز حدیثهایی در مورد جهاد برایش جمعآوری میکردم و میخواندم تا به او نشان بدهم که از رفتنش به سوریه ناراحت نمیشوم.
🍃🌹ما خیلی عاشقانه با هم زندگی میکردیم و در مدت این شش سالی که با هم بودیم هر روز احساس میکردیم روز اول زندگیمان است و آقا مهدی خیلی محبت به خانواده داشت. با همه عشقمان موقعی که به سوریه میرفت آنقدر سریع رفت که حتی پشت سرش را نگاه نکرد. طوری که خودم هم تعجب کردم.
🍃🌹قبل از رفتنش حرف عجیبی به من زد، پشت گردنش را نشان داد و گفت قرار است ترکش از همین جا رد شود. وقتی که پیکر آقا مهدی را آوردند نگاهش کردم دیدم واقعا تیر از همانجا رد شده است و نصفی از پشت سرش رفته بود.
🍃🌹آقا مهدی به تبعیت از #ولایت_فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا به دفاع از مردم سوریه، یمن و عراق توصیه داشتند، او هم دوست داشت جزو کسانی باشد که حرف رهبر را اطاعت کردهاند. میگفت دوست دارم با رفتن به جنگ، آلسعود عصبانی شوند. شهید به #نماز_اول_وقت خیلی اهمیت میداد و هر جا به مسافرت میرفتیم تا صدای اذان را میشنید توقف میکرد و در مسجد همان محله نماز میخواند و بعد ادامه مسیر میداد. به رعایت حجاب هم توجه و تأکید بسیاری داشت. قبل از اعزامش با هم به کربلا رفتیم، به هر کدام از حرمهای مطهر که میرفتیم، گریه میکرد و میگفت من آمدهام تا امضای قبولی شهادتم را از اهل بیت (علیه السلام) بگیرم.
🍃🌹از کارهای شاخص شهید خدمت به خانواده شهدا بود و با رسیدگی و سرزدن به خانواده شهدا از حال آنها جویا میشد و خاطرات شهدا را جمعآوری میکرد.
#یادش_با_صلوات
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🍃🌹از زبان همسر محترمه شهید ⬇️
🌷فوق العاده مهربان و رئوف بودند قلبشون به بزرگی دریا بود،در تمام این 5 سال زندگی مشترک به ندرت عصبانیتشون رو دیدم .
🌷احترام به پدر و مادر و حتی پدر بزرگ و مادر بزرگ براشون خیلی مهم بود تا جایی ڪه من خیلی مواقع غبطه میخوردم به رفتارشون.
🌷به امور دینی مخصوصا #نماز_اول_وقت خیلی اهمیت می دادند .
🌷 #مال_حلال برایشان فوق العاده مهم بود حتی اجازه نمی دادند مال شبه دار وارد زندگيمان شود .
🌷فوق العاده دست و دلباز و مهربان بودند گاهی وسايلی ڪه خیلی دوست داشتند رو اگه ڪسی ازشون درخواست میکرد جواب رد نمی شنید .
🌷 #توسل_به_ائمه_و_امامان رو تو زندگی خیلی داشتند، هر جایی به مشکل می خوردند توسل میکردند به ائمه .
🌷در ڪارهای منزل خیلی ڪمک حالم بودند مخصوصا وقتی مهمان برایمان میامد خیالم راحت بود چون آقا محمد تمام لحظات ڪمک دستم بود .روزهایی ڪه از سر ڪار برميگشتند حتی وقتی خیلی خسته بودند با چهره بشاش وارد خونه میشدند امکان نداشت بعد از رسیدن به خونه با حلما بازی نکنند گاهی اوقات من تعجب میکردم ڪه این همه انرژی رو از ڪجا میارن.
#یادش_با_صلوات
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃 در جمع دوستان همیشه با روحیه ای بشاش و شاداب و با لبخند حاضر می شد . در عین خلق و خوی خوشی ڪه داشت همیشه وظایف خودش را مدنظر داشت و ڪوتاهی در انجام وظیفه نمی ڪرد .
🌹🍃 همواره در خدمت پدر مرحومش و مادر گرامیش بود و اوامر ایشان را بر ڪارهای شخصی مقدم می داشت و به قدری هوای مادرش را داشت ڪه پس از فوت مرحوم حاج بیژن نوروزی ، خلا نبود ایشان با محبت های مهدی تا حد زیادی پر شده بود و هیچ ڪم و ڪاستی را حس نمی ڪردند .
🌹🍃 عشق به #اهل_بیت و زیارت عتبات عالیات و همچنین توجه به برگزاری هیئات مذهبی در سطح شهر ڪرمانشاه از دیگر خصوصیات شهید مهدی نوروزی بود و پرچم ماتمکده حضرت زینب(سلام الله علیها )را به دوش خود داشت .
🌹🍃 توجه خاص به #نماز_اول_وقت و ارادت ویژه به #مقام_معظم_رهبری (دامت برڪاته) از دیگر نکات برجسته اخلاقی ایشان بود .
🌹🍃 فردی #خوش_خلق بود و البته عاشق اهل بیت علیهم السلام بود که در راه عشق به اهل بیت زبانزد بود.
آن گونه که فرماندهان نظامی می گویند : مهدی در طی چند مرحلهای که به میدان مبارزه با تکفیریها اعزام شد، #شجاعتی عجیب و قابل تأمل از خود نشان داد و از نبوغ نظامی ویژهای برخوردار بود .
🌹🍃 از زبان همسر شهید ⬇️
🌷 عده ای به من میگفتند، چرا گذاشتی همسرت برود؟ من هم در پاسخ آنها میگفتم و میگویم: نه تنها هیچ مخالفتی با رفتنش نداشتم، بلکه مشوق ایشان هم بودم.
🌷 یک بار هم در روزهای آخر آذرماه سال 1394 از عراق آمد، یک سری از لباسهای شهدا را با خودش آورده بود. خیلی ناراحت بود، گفت تا کی من باید لباسهای دوستان شهیدم را به خانوادههایشان برسانم. چرا نوبت من نمیشود؟ گفتم خدا گلچین میکند. گفت یعنی من هنوز گل نشدم؟ گفتم اگر گل شده بودی که خدا میچیدت. سعید فقط نگاه کرد و خندید.
🌷 سعیدم #سه_روز_بعد از اعزام در منطقه خان طومان حلب با سه تیر مستقیم قناسه النصره به شهادت رسید. دقیقاً مانند همان خوابی که برایش تعریف کردم. تیری به پهلوی راستش و تیری به ریه و تیری به گلویش اصابت کرده بود. همرزم و دوستش لباسش را باز کرده تا محل خونریزی را فشار دهد شاید خون بند بیاید اما کار از کار گذشته بود و چون خونریزی شدید بوده سعید ذکر #یا_زهرا(س) گفته و شهید شده بود. شهید علی عبداللهی ناظر شهادت همسرم بود، بعد از سعید شهید میشود و یکی دیگر از همرزمانش زخمی میشود.
🌷 در آخرین جشن تولدش به دختر عزیزمان گفت : #آرزویم_شهادت_است و امروز آن آرزو محقق شده است چرا که او از همان ابتدای جنگ تحمیلی عاشق پرواز بود.
🌷 انجام واجبات و مستحبات الهی همچون نماز، روزه، پرداخت خمس، رعایت حقوق همسایه و صدقه دادن به نیازمندان از شاخصههای بارز ایشان به شمار می رفت، در رعایت #احکام_الهی بسیار #راسخ و #ثابت_قدم بود و در راستای عمل به اوامر و رهنمودهای رهبر معظم انقلاب تعصب ویژه داشت و ایشان را بسیار دوست میداشت.
ایشان به اقامه #نماز_اول_وقت و #جماعت_بودن آن اهمیت میداد همچنین ارادت ایشان به ائمه معصومین(علیه السلام) مثال زدنی بود به طوری که برای زیارت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) مشتاقانه لحظه شماری میکرد.
🌷 راوی : همسر محترمه شهید ⬇️
🌹🍃 سید از کوچکی دوست داست مثل داداشش خیرالله شهید بشه. حتی موی سرشو مثل اون شونه میزد.
🌹🍃 به بچه های کوچکتر #قرآن یاد می داد. #تعزیه_خوانی هم می کرد. همیشه عباس خوان تعزیه ها بود.
🌹🍃 #برخورد_اجتماعی_اش خیلی خوب بود. در #سلام_کردن پیشقدم بود. اصلا فکر منفی نداشت. اهل #غیبت نبود. در کمک کردن پیشقدم بود؛ می گفت تا جایی از دستم بر می آید به دیگران کمک میکنم. #احترام فوق العاده ای به #پدر_و_مادرش می گذاشت. دغدغه اش اجازه مادرش بود؛ مادرش گفت تو را سپردم به حضرت زینب. همیشه #خنده_به_لب داشت و با خوشرویی با همه رفتار می کرد با پسرش سید احمد خیلی صمیمی بود در کارهای خانه کمکم می کرد با اینکه بیشتر ماموریت بود اما همان قدر که منزل بود به کارمان می رسید.
🌹🍃 قبل از اعزام هرچه لازم بود گفت، گفت #نماز_اول_وقت را فراموش نکن به سید احمد مهربانی کن. گفت حدیث دو چیز می گویم یک چیز #نماز _اول_وقت و دیگری #حجاب و هر کدام را ۳ بار تکرار کرد. خیلی مقید به نماز بود همیشه بعد از نماز امکان نداشت دعا نکند آخرین دعایش این بود خدایا مرگم را #شهادت قرار بده.
🍃🌹عبد المطلب به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمیتواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود. او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود. نه می شنید، نه می توانست حرف بزند. مردم با شخصی با این ویژگی چگونه برخورد می کنند؟ اما این پسر هوش و استعداد فوق العاده داشت. با بچههای هم سن و سال خود مدرسه رفت. آن قدر تیزهوش بود که تا کلاس پنجم درس خواند. بعد به سراغ بنایی رفت. یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانههای روستا یادگار اوست. هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت عبدالمطلب را خبر میکرد.
🍃🌹در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود. انقلاب که پیروز شد به بسیج پیوست. دوستی داشت که ارتباط آنها مانند مرید و مراد بود. دوست او، شعبان علی اکبری، مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند.
🍃🌹عبدالمطلب با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سختترین کارها را قبول میکرد. او #آرپی_جی_زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدفگیری میکرد.
🍃🌹دوستانش از عبدالمطلب چیزهای عجیبی میگفتند. یکی میگفت عجیب است؛ عبدالمطلب ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک میشود او زودتر از همه خیز برمیدارد. دیگری می گفت بارها با هم توی خط بودیم عبدالمطلب بسیار به #نماز_اول_وقت مقید بود. ما شنوایی داشتیم،ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت. اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت وآماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که او از کجا هنگام اذان را تشخیص می داد.
✨🌹شهید نظام دانشور ⬇️
اگر خدا بخواهد به خودش بنازههمین یک نفر آدم بس است. اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه! زمانی که نوبت خادم الحسینی اش باشه تمام چادر رو زیرو رو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه، سفره منظم، و رسیدگی به بچه ها رو مثل یه مادر انجام میده. وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه!
🍃🌹نامه ای با دست خط خود شهید ⬇️
یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند. یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند. یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند. یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. اما مردم، حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف می زدم. آقا به من گفتند: «تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون دادند. این را هم گفتم اما باور نکردید.»
✨ از زبان همسر شهید ⬇️
🍃🌹 زمانی که حمیدرضا به خواستگاریام آمد مسئول کانون فرهنگی مسجد محلهشان بود و خیلی پافشاری داشت که برای فعالیت در مسجد همراهیاش کنم. خیلی جالب بود که در همان اوایل آشنایی چنین شرطی داشت.
🍃🌹شهادت خواسته قلبیاش بود یکی از خواستههای قلبی همسرم شهادت بود. شهادت فقط در ظاهر خواستن نیست. کسی که جویای شهادت باشد تلاش هم میکند. حمیدرضا هم تلاش میکرد تا به شهادت برسد. در رفتار، در گفتار و حتی روزیای که به خانه میآورد. یا در مردمداری و... همیشه سعی میکرد به شهادت نزدیک شود. همیشه آمادهباش بود. به خط ولایت فقیه اعتقاد داشت، جاناً و مالاً در این راه کار میکرد و قدم برمیداشت. حمیدرضا کارشناسی ارشد مطالعات استراتژیک داشت. تلاش میکرد جوانها را به سمت مسجد بکشاند و از آنها نیروهای جهادی و رزمنده بسازد و آرزویش دفاع از اسلام بود.
🍃🌹بعد از دوران جنگ وی وارد سپاه شد و در کنار انجام کار در سپاه، فعالیت فرهنگی و مذهبی در مسجد را هم آغاز کرد و هدف اصلیش تربیت، کودکان و نوجوانان بود تا آنان را افراد انقلابی و سرباز امام زمان(عج) تربیت کند.
🍃🌹وی فردی #کم_حرف و بیشتر مرد عمل بود. بسیار پایبند به #نماز_اول_وقت و حضور در مسجد بود و #کسب_روزی_حلال و زحمت کشیدن برای کسب درآمد و ساده زیستی برای وی بسیار مهم و ملاک بود. از طرفی پایبند به ارزشهای انقلابی و اسلامی و حفظ اسلام و انقلاب بود و بسیار قاطع نسبت به ولایت فقیه تعصب داشت و پیرو ولایت فقیه بود. از دیگر ویژگی های اخلاقی شهید انصاری این بود که در هدفها بسیار ثابت قدم و مصر به انجام بود، یعنی اگر برای کاری تصیمی می گرفت،حتما به نتیجه می رساند.
🍃🌹شهید انصاری ارتباط بسیار خوبی با مادرشان داشت و نسبت به فرزندان هم بسیار مهربان بود، با وجود مشغله کاری زیادی که داشت و روزها مشغول به کار در سپاه و برخی مواقع در ماموریت های کاری و یا در مسجد و کانون فرهنگی هنری مشغول فعالیت های فرهنگی بود، اما رسیدگی به پدر و مادر یکی از اولویت های وی بود.
🍃🌹شهیدانصاری در قطعه۱۰، ردیف۸، شماره ۱۳ گلزار شهدای اراک در جوار قبر مطهر برادر شهید خود (از شهدای انقلاب اسلامی) به خاک سپرده شده است.
✨ از زبان همسر شهید ⬇️
🍃🌹ایشان روز خواستگاری خیلی ساکت بود و بیشتر من حرف میزدم. آقا مهدی فقط گاهی میگفت من هم با این حرف موافق هستم! اما بیشتر تأکیدش روی مسئله #حجاب بود و میگفت دوست ندارم کسی که به عنوان شریک زندگی قرار میدهم، شلوار جین و کفش سفید پایش کند و روی اینطور مسائل خیلی حساس بود.
🍃🌹من هر روز حدیثهایی در مورد جهاد برایش جمعآوری میکردم و میخواندم تا به او نشان بدهم که از رفتنش به سوریه ناراحت نمیشوم.
🍃🌹ما خیلی عاشقانه با هم زندگی میکردیم و در مدت این شش سالی که با هم بودیم هر روز احساس میکردیم روز اول زندگیمان است و آقا مهدی خیلی محبت به خانواده داشت. با همه عشقمان موقعی که به سوریه میرفت آنقدر سریع رفت که حتی پشت سرش را نگاه نکرد. طوری که خودم هم تعجب کردم.
🍃🌹قبل از رفتنش حرف عجیبی به من زد، پشت گردنش را نشان داد و گفت قرار است ترکش از همین جا رد شود. وقتی که پیکر آقا مهدی را آوردند نگاهش کردم دیدم واقعا تیر از همانجا رد شده است و نصفی از پشت سرش رفته بود.
🍃🌹آقا مهدی به تبعیت از #ولایت_فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا به دفاع از مردم سوریه، یمن و عراق توصیه داشتند، او هم دوست داشت جزو کسانی باشد که حرف رهبر را اطاعت کردهاند. میگفت دوست دارم با رفتن به جنگ، آلسعود عصبانی شوند. شهید به #نماز_اول_وقت خیلی اهمیت میداد و هر جا به مسافرت میرفتیم تا صدای اذان را میشنید توقف میکرد و در مسجد همان محله نماز میخواند و بعد ادامه مسیر میداد. به رعایت حجاب هم توجه و تأکید بسیاری داشت. قبل از اعزامش با هم به کربلا رفتیم، به هر کدام از حرمهای مطهر که میرفتیم، گریه میکرد و میگفت من آمدهام تا امضای قبولی شهادتم را از اهل بیت (علیه السلام) بگیرم.
🍃🌹از کارهای شاخص شهید خدمت به خانواده شهدا بود و با رسیدگی و سرزدن به خانواده شهدا از حال آنها جویا میشد و خاطرات شهدا را جمعآوری میکرد.
#یادش_با_صلوات
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محمود کاوه🕊🌹
هر آنچه از خدا می خواهید با واسطه از شهدا، در نماز اول وقت طلب کنید ...
#شهدا
#نماز_اول_وقت