فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️شهید حاج قاسم #سلیمانی: «الا یا اهل عالم، من حسین(ع) را دوست دارم»
#حسین (ع) هم تو را دوست دارد🚩
سالروز ولادت #امام_حسین (ع) سرور آزادگان جهان و روز #پاسدار مبارک باد
روز پاسدار بدون #حاج_قاسم خیلی غمگینه.. خدایا دل ما را با ظهور امام زمان و رجعت #شهید_سلیمانی منور و شاد گردان 🙏
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
شلخته تر از این پاسدار ها تو زندگیم ادم ندیدم، لباساشون یا خاکیه یا خونیه وقتی هم که برمیگردن یا دست و پاشونو جا گذاشتن یا سرشونو یا هم که اصلا برنمیگردن تازگیا هم که لباساشون فقط بوی مواد ضدعفونی کننده میده
روز پاسدار مبارک
#روز_پاسدار
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🚩 ما ملت امام حسین علیه السلام هستیم...🚩
🚩الا یا اهل عالم، من حسین علیه السلام را دوست دارم...🚩
(بخشی از وصیت نامه سردار رشید اسلام سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی) 🚩
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فرمانده عزیز سپاه گفته ما حاضریم به ملت آمریکا برای مبارزه با کرونا کمک کنیم 😍
متوجه شدین چرا تولد امام حسین( #سفینه_نجاه) روز پاسداره؟!😊😍
#کرونا
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
مداحی آنلاین - بنده ی رو سیاه منم - سیب سرخی.mp3
12.06M
⏯ #شور احساسی
🍃یا مقلب القلوب بنده رو سیاه منم
🍃یا مقلب القلوب با چه رویی در بزنم
🎤 #حسین_سیب_سرخی
👌فوق زیبا
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
Sorud - Hajmahdirasuli - Miladsardarankarbala - sarallahzanjan (9).mp3
19.61M
🔴 #من_گرفتار_سلطانم
حاج مهدی رسولی
میلاد #امام_حسین علیه السلام و #روز_پاسدار مبارک
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🌺خدا وقتی که احساس آفریده
🌼نشسته نسبتی خاص آفریده
🌺حسین بن علی را داده زینب(س)
🌼برای زینب(س)، عباس(ع) آفریده
🦋در این شب عزیز، به ماه منیر قمر بنی هاشم به نیت تعجیل در فرج مولا و رفع بلایا متوسل میشویم.
💐سهم هر بزرگوار ✨۱۳۳صلوات✨
@shahid_ahmadali_nayeri
#حضرت_ام_البنین_چشمتون_روشن😍
#الهی_بحق_سقا_دفع_بلایا
#عیدتون_مبارک😊
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
بخور و بخواب
پاســــدارا ، بخور و بخواب زیاد دارند...
گلوله میخورند... آرام میخوابند...
شهادتتنوشجونتون
#پاسدار
#روز_پاسدار
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_محمد_رضا_حسینی_مقدم
#سالروز_ولادت
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا