eitaa logo
آیات غمزه
907 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
به رغم زخم زبان‌ها به غم، عنان ندهم ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم رفیق عهدشکن! از تو کمترم آری اگر که بر سر پیمان خویش جان ندهم اگر چه صورتم از سیلی خودی سرخ است چراغ سبز به بیگانگان نشان ندهم به خیمه‌گه چو شبیخون بی‌امان زده خصم ز تیربار کلامم به او امان ندهم به رغم این همه تحریم، پیش چشم عدو ز بیم، پرچم تسلیم را تکان ندهم سبک‌سرانه چو پیران طالب تمجید زمام عقل به تأیید هر جوان ندهم بس است خوردن نیش از شکاف‌ها یک‌بار دوباره در دهن مار، امتحان ندهم رهین باور خویشم! هرآنچه خواهی گو که دل به خشم و خوشایند این و آن ندهم به رغم تازه به دوران رسیدگان حریص مقام فقر به سرمایۀ‌ جهان ندهم زمین اگر همه دشمن شود، بگو به «امین» که دست زخمی او را به آسمان ندهم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/247747
آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت افشین علاء زن رشك حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت اسمی عظیم بود كه چون راز سر به مهر در خانه‌ی علی سَرِ افشای خود نداشت ام‌البنین(س) كنایه‌ای از شرم عاشقی است كز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت در پیش روی چار جگرگوشه‌ی بتول آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت زن؟ نه! همای عرش‌نشینی كه آشیان جز كربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیك بعد از حسین(ع) میل تسلای خود نداشت عمری به شرم زیست كه عباس(ع) وقت مرگ دستی برای یاری مولای خود نداشت حضرت ام البنین سلام الله علیها @ayateghamze
از خود پلی بساز برای عبور خویش افشین علاء بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش توفان اگر گرفت تو کشتی نوح باش رو کن به وقت خشم، چو موسی به طور خویش گم‌گشتۀ تو در تو نهان است و غافلی در غیبتش بکوش برای ظهور خویش دلخوش به صید ماهی دریا مشو که تور گاهی شود اسیر گره‌های کور خویش تا بگذری ز درۀ صعب‌العبور عمر از خود پلی بساز برای عبور خویش اقلیم توست مُلک سلیمان چرا شدی قانع به سعی و همت کمتر ز مور خویش؟ از گور خفتگان به تغافل گذر مکن داری عبور می‌کنی از سنگ گور خویش شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب. رمضان المبارک 1402 فیلم شعرخوانی @ayateghamze
طعم صلوات است این افشین علاء یک روز که پیغمبر در گرمیِ تابستان همراه علی می رفت در سایه ی نخلستان دیدند که زنبوری از لانه ی خود زد پر آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر بوسید عبایش را، دور قدمش پر زد بر خاک کف پایش صد بوسه ی دیگر زد پیغمبر از او پرسید: آهسته بگو جانم طعم عسلت از چیست؟ هر چند که می دانم! زنبور جوابش داد: چون نام تو می گویم گُل می کند از نامت صد غنچه به کندویم تا یاد تو را هر شب چون گُل به بغل دارم هر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است این طعم عسل از من نیست، طعم صلوات است این شعر کودک شعر نبوی @ayateghamze
جای مادرم خالی ست افشین علاء تازگی ها دفترم خالی ست شعر ها دیگر سراغم را نمی گیرند واژه هایم لال سطرها آب دهان مرده را مانند خودنویسم گرچه مالامال جوهرم خالی ست؛ چون که جای مادرم خالی ست صبح ها در ازدحام این همه آدم سایه های روشن و خاموش این همه چشم و دهان و گوش؛ باز هم حس می کنم دور و برم خالیست چون که جای مادرم خالی ست ظهر ها در خانه همچون روح سرگردان می کشم هر سو سرک؛ چیزی نمی یابم گاه می گریم گاه می خوابم گاه گاهی شانه هایم می شود سنگین رفته شاید دخترم باز از سر و کول پدر، بالا یا نه، شاید ضربه دست زنم باشد خسته از پرسیدن حالم هم ز پاسخ های سربالا... یک نفر گاهی به دستم، استکانی می دهد می نوشمش، شاید چای تلخی یا شرابی خوشگوار است این سایه ای بر سفره می لغزد می خورم، شاید ناهار است این بعد از آن وا می روم بر صندلی، امّا صندلی از پیکرم خالی ست؛ چون که جای مادرم خالی ست عصرها، تکرار یک کابوس در حیاط پشت خانه، روی رخت آویز چادری گلدار می رقصد یک نفر در گوش من می خواند این آواز: "مادرت را باد با خود برد..." می گریزم تا نگوید باز... می خزم کنج اتاق خالی مادر گنجه را وامی کنم، بو می کشم یکسر خیره گشته عینکش بر من! "آمدی فرزند؟ چشم من روشن..." عینکش را می کشم بر دیده ، پنهانی کفش هایش را به روی لب جانمازش را به پیشانی... گنجه را می بندم و سر می نهم بر تخت هق هقم را در لحافش می کنم پنهان عطر اندامش دلم را می چلاند سخت سر که برمی دارم از بالین، خنده ام می گیرد از تصویر خود در قاب آیینه نیمی از من هست نیم دیگرم خالی ست چون که جای مادرم خالی ست شب که جادوی نوازش یا فریب قرص خواب آور خواب را در چشم هایم می کند جاری آن دم آخر لحظه ی پایان بیداری ؛ باز یادم هست: "مادر نیست" رفته و تا عمر دارم بالش زیر سرم خالی ست چون که جای مادرم خالی ست نیمه های شب، دم کابوس هایم گرم! که رها می سازدم از چنگ رویاها خواب مادر داشتن خوب است، امّا سر ز خوابی این چنین برداشتن دشوار سخت بیزارم من از نیرنگ رویاها چون که وقتی چشم ها را می گشایم باز پوستی می بینم از خود مانده بر تختم لاشه ی تن مانده ، امّا جای من در بسترم خالی ست چون که جای مادرم خالی ست... شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
ای دریغ از نام بنیامین افشین علاء حک شدی مانند دشنام رکیکی روی دیوار مبال جاده‌ای منفور مانده‌ای مانند مرداری نهان در آشغال کوچه‌ای چرکین مثل مولود پلیدی حاصل دلالی قواده‌ای منفور ای دریغ از نام بنیامین بر تو ای نوزادکش، ای وصله‌ی ناجور فرزندان اسرائیل تهمت مردی کجا و تو کجا ای شرمگین از شیوه‌ی خون‌ریزی‌ات قابیل؟ روسپید از تو تمام روسپی‌ها، ای به ظاهر مرد! ای چو خفاشان خون‌آشام شوم هرزه‌ی شبگرد از تو خواهد ماند چون هم‌پیشه‌ات شارون لاشه‌ی گندیده‌ای بر دامن صهیون در دل ویرانه‌ها پوسیده چون سگ‌ماده‌ای منفور ای نتانیاهو! نه تنها بچه‌های غزه با بغض تو می‌بالند می‌زنندت سنگ نفرین مردم دنیا بی‌هراس از زوزه‌‌ات چون در قفس، فردا حبس خواهی شد همچو گرگی پوزه‌اش پوشیده در قلاده‌ای منفور @ayateghamze