eitaa logo
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊ‌ܣܭَߊ‌ܘ
4.1هزار دنبال‌کننده
523 عکس
123 ویدیو
2 فایل
. ﷽ - چرا پناهگاه ؟! ' من دلم نیومد بی‌پناهیِ آدمارو پناه نباشم ؛ ⤶‏و پناه بر تو از حزن‌های پی در پی🌱 ' . - اینجا جای کسیه ؟! ± بله ؛ پناهگاهِ منِ " 👤: @Imenshabah
مشاهده در ایتا
دانلود
تا شکستی همه جایِ تن ِ من تیر کشید تو بگو پشت و پناهم کمرم را چه کنم؟!
- تو روانشناسی اصطلاحی هست به اسم ‹ دوسوگرایی › ! این دقیقا برای زمانیه که . . در حد تنفر از کسی ناراحتی ، ولی چون دوسش داری تحمل میکنی و میپذیری ! مثل همونجا که حسین صفا میگه : ‹ غمت غمگینم کرده اما دوستت دارم :)🤍!› چقدر حال همه مونه . .
‹ واژه‌ها‌شعرمیشوند ؛ وقتی‌تولبخندمیزنی🤎 ›
- قرار نیست برگردی . . تو زخمِ عزیز منی ، زخمِ عمیقُ کاری من ! و من به زخم خودم معتادم . بله خواسته نشدن . . شکل اندوهگینی از ‹ انقراض › است . . !🌱'🕯›
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊ‌ܣܭَߊ‌ܘ
میخام براتون یه داستان خفن بگم بیدارید ؟!
بسم الله اقا قدیم یکی و دوتا نبودن که ؛ ماشالا تو هر خانواده ای ۶ ۷ تا بچه قد نیم قد از سر کول هم بالا میرفتن ؛ هر کدوم از این بچها بزرگ میشدن باز بچه میاوردن خلاصه یه ایل تباری راه مینداختن بیا ببین ؛ یکی از این خانوادها موقه جنگ دفاع مقدس پدر و برادر بزرگ تر و داماد خانواده میرن جنگ تقریبا همه مردای خانواده ..
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊ‌ܣܭَߊ‌ܘ
بسم الله اقا قدیم یکی و دوتا نبودن که ؛ ماشالا تو هر خانواده ای ۶ ۷ تا بچه قد نیم قد از سر کول هم با
پسر کوچیک خانواده سنش کم بوده میمونه خونه ؛ ولی خوب دلش راضی نمیشه میخاد بره جبهه که چند روزی با اصرار خواهش تمنای مادر بقیه صبر میکنه یه شب یواشکی جمع میکنه بی خبر میره ؛ تا چند روز بعد زنگ میزنن به مادر میگن پسرت یه آشنا جور کرده اومده جبهه ! سنش کم بود راهش نمیدادن که ؛
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊ‌ܣܭَߊ‌ܘ
پسر کوچیک خانواده سنش کم بوده میمونه خونه ؛ ولی خوب دلش راضی نمیشه میخاد بره جبهه که چند روزی با اصر
یه مدت با دعا نذر نیاز مادر و هشت تا خواهر گذشت تا رسید روزی که موقه برگشتن از جبهه میرسه ؛ هرچی تو لیست اسم ها میگردن اسم پسر چهارم خانواده که فقط ۱۷ سالش بوده پیدا نمیشه ؛ برادر بزرگتره که از جنگ برمیگرده میره دنبال آشنایی که پسرو بدون اجازه خانوادش رد کرده رفته جبهه ولی خبری از آشنا نبوده ؛ در اصل آشنایی وجود نداشته ! چند سالی از جنگ میگذره اسرا هم یکی یکی آزاد میشن ولی خبری از پسر نبوده ؛ مادر هنوزم منتظر برگشته پسرش بوده با هر زنگ تلفنی با هر زنگ دری ته دلش خالی میشده که حتما این بار پسر منه ..
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊ‌ܣܭَߊ‌ܘ
یه مدت با دعا نذر نیاز مادر و هشت تا خواهر گذشت تا رسید روزی که موقه برگشتن از جبهه میرسه ؛ هرچی تو
پیاده روی اربعین به رسم هرسال بعد کلی دوری دلتنگی ؛ مادرش رو به ضریح آقا میکنه میگه پسرم امانت بود دستت ؛ این رسم امانت داری نیست ؛ امانت منو بهم برگردون ! تو همون حال هوا گوشی پسر بزرگ خانواده زنگ میخوره میگن تو تفحس جنازه چنتا شهید پیدا شده که پسر شماهم پلاک و وسایلش جزو شهدای پیدا شده اس ؛
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊ‌ܣܭَߊ‌ܘ
پیاده روی اربعین به رسم هرسال بعد کلی دوری دلتنگی ؛ مادرش رو به ضریح آقا میکنه میگه پسرم امانت بود د
یکی یکی برای همه ی شهدای پیدا شده گریه میکنه میگه تو جگر گوشه کدوم مادر چشم براهی تا بلاخره میرسه به جگرگوشه خودش .. وسایل که به مادرش تحویل میدن یه چپیه هم قاطی وسایل بوده که روش نوشته شده بود امانت الحسین :)!💔🖐🏿 چند وقت بعد مادرش به کما میره بعد چند روز هم آسمانی میشه ؛ یاد همه شهدا کسایی که گذشتن از خانواده عزیراشون تا ما الان باشیم بخیر ؛ شادی روحشون هم نفری یه بفرسیم مخصوصا شهید عیسی سلیمانی که داستانش خوندیم ؛
در گریختن رستگاری نیست؛ بمان و از خودت چیزی بساز که نشکند🌱 ..