- بسم الله الرحمین الرحیم
- سلام خانوم خانوما ؛ لنگ ظهر شده هاا بیدار نشدی هنوز ؟!
نوتیف پیامش که رو گوشی نقش بست اخم هام توهم رفت چاره ای نداشتم باید جوابش میدادم :
- سلاممم آقا عماد ! نه بابا فداتشم چه خوابی بیدارم ؛ خوبی ؟!
( از خودم ؛ از قربون صدقه های فیک ؛ از بغل و دیت مهمونی های دوره ای با عماد متنفرم ؛ از نقش عاشق و معشوق بازی کردن متنفرم ؛ از این اوضاع دربه داغونی که توش افتادم خیلی متنفرم ولی چاره ای ندارم باید ادامش بدم ؛ انقدر ادامه که ته خط برسم همونجایی که چند ساله تو حسرتش دارم گُر میگیرم ..)
عماد : عشقم پاشو بزن بیرون روی ماهت ببینیم دیگه دلمون پوسید بخدا !
در جوابش فقط اوهومی گفتمو پاشدم حاظر شدم تا به کلاس امروز برسم ..
نگاهم که به آیینه خورد یه غریبه ای رو دیدم که هیچ شباهتی به من نداشت ! من کی بودم ؟! داشتم چیکار میکردم با زندگی خودم و عماد ؟! تقصیر عماد چی بود ؟! من واقعا همون مریمِ دو سال پیشم ؟!
کلی سوال جور و واجور تو ذهنم یورتمه سواری میکرد و من همه تلاشم میکردم بی توجه بهشون خودم مشغول وسایل رو میز آرایش کنم .
اما نمیشد ؛ تموم سلول های مغزم داشت از هم باز میشد ؛ گلوم داشت پاره میشد تا یه حرفی یه صدایی یه چیزی ازش بیرون بیاد تا آروم بگیره این منِ قبلی سرم بالا گرفتم زل زدم به آیینه :
- هان ؟! چیه ؟! مگه همین نمیخاستی ؟!
انتقام ! لعنتی تو همین میخواستی پس الان دردت چیه ؟! عذاب وجدان ؟! نه ؛ نه
حقشونه ؛ هررر بلایی سرشون بیاد حقشونه !
اما ؛ اما عماد چی ؟! اون چه گناهی داشت ؟!
عماد که تو این قصه نقشی نداشت ..
#گلاریس
#پارتاول
لطفا بدون آیدی و منبع کپی نکنید !
ایتا :
@aye_110