eitaa logo
«آیه‌جان»
453 دنبال‌کننده
111 عکس
76 ویدیو
9 فایل
🔹مجله قرآنی آیه‌جان ❤️ 🔹اینجا دربارهٔ آیه‌های امیدبخش خدا می‌خوانید و می‌شنوید. 🔹 آیه‌جان در سایر شبکه‌های اجتماعی: https://yek.link/Ayehjaan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اجابتت می‌کنم» ✍ نویسنده: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @mah_nevis 📷 عکاس: 🎙گوینده: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«اجابتت می‌کنم» ✍ نویسنده: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @mah_nevis گوشه‌ای از صحن آزادی نشسته بودم، درست روبه‌روی گنبدِ طلاییِ رئوف‌ترین ضامنِ دل‌شکستگان و پسربچه‌ی بانمکی با شادیِ کودکانه‌اش، بازی ‌می‌کرد. شب میلاد امام‌رضا بود و حرم غلغله. آمده‌بودم دل بتکانم و گِله‌گُزاری کنم و قطاری از «چرا من»‌ها راه ‌بیندازم. دو سالی بود که مشغول خادمیِ امام حاضرِ غائب از نظر در بودم. به او گفته بودم نوکری از من و بزرگی از شما. از او نسلی سالم و صالح خواستم. از ازدواجمان چند ماهی می‌گذشت که متوجه شدم قرار است مادر شوم، اما خوشحالی مثل پرنده‌ی عجولی بود که هنوز بر قلبم ننشسته، عزمِ پرواز کرده ‌بود. موجودِ کوچکِ درونم ماندنی نشد. سیاهی بر روزگارم خیمه زد. چند ماهی به همه‌ی مادرهایی که در خیابان بچه‌‌ی کوچکی بغلشان بود، غبطه می‌خوردم. دلم مهمانسرای غمی بزرگ شده‌بود و هرچه اطرافیانم تلاش می‌کردند که این مهمان ناخوانده را بیرون بیندازند، با شکست مواجه می‌شدند. گفتم امام رضا لازم‌ام. شب میلاد‌ش دعوتمان کرد که به حریمش قدم بگذاریم. اشک، همینطور راهش را از دلِ شکسته‌ام پیدا می‌کرد و خودش را به قایق چشمانم می‌رساند و سَدِّ بُغضم را می‌شکست و جاری می‌شد تا آتشِ جانم را آرام‌تر کند. را به اربابی قسم دادم که در جمکران خادمی‌اش می‌کردم. ناآرام و پُر از تلاطم بودم. همانطور که در گوشه‌ای از صحن نشسته‌بودم، پناه‌بُردم به آیه‌های قرآن، که برایم همیشه حکم کِشتیِ نجات داشتند. را با دستانی لرزان و چشمانی گریان گشودم: «قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ» فرمود: «دعاى شما پذيرفته شد. استقامت به خرج دهيد! و از راه [و رسم] كسانى كه نمى‌دانند، تبعيّت نكنيد». چشمانم برق زد، آرامش نشست در نهانخانه‌ی قلبم. انگار خدا نشسته‌ بود کنارم و مرا سخت در آغوش گرفته ‌بود. اجابت شده بودم. امام رئوف، در شب میلاد‌ش، به جانِ خسته‌ام هدیه داده بود. هدیه‌ای به وسعت آغوش پُر از آرامشِ قرآن. بشارتِ پسرم همان شب به ما داده ‌شد. پسربچه که بازی‌اش تمام شده بود، خنده‌کنان به سویم آمد و شیرینی تعارفم کرد. قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ فرمود: «دعای شما پذیرفته شد! استقامت به خرج دهید؛ و از راه (و رسم) کسانی که نمی‌دانند، تبعیت نکنید!» 🌺 آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیه‌جان»
✍ نویسنده: گاهی برای انجام کاری، مدت‌ها وقت می‌گذاریم و برنامه‌ریزی می‌کنیم. راه‌های زیادی را هم امتحان می‌کنیم ولی در نهایت در مسیری می‌افتیم که انتظارش را نداشته‌ایم. در این حال مدام با خودمان تکرار می‌کنیم که حتما مصلحتی بوده و نتیجه‌ی عمل به اینجا ختم شده است. در حقیقت این افکار و دیدگاه‌ها توسط خداوند در ذهن ما قرار می‌گیرد و او خودش اراده می‌کند که به چه راهی کشانده شویم. این کار سبب حرکت جدیدی در زندگی ما می‌شود که حتی به ذهنمان هم خطور نکرده است. درست مثل (ع) که در پى به دست آوردن آتشى براى پيدا كردن راه و گرم شدن خانواده‌اش بود، ولی به سویی کشیده شد که خداوند برایش خواسته بود و خودش نمی‌دانست. «شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ». حضرت موسی به اراده‌ی خداوند به آن مکان کشانده شد.«الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ». شاید موسی(ع) نمی‌دانست رفتن به این مسیر به پیامبری او ختم می‌شود، ولی رفت. البته مبارک بودن آن منطقه به دلیل سخن گفتن خداوند با او بود. در همین مکان معجزات حضرت موسی که عصا و ید بیضا بود به او داده شد و به سوی روانه شد. ‌آیه‌ی ۳۰ به این امر اشاره می‌کند. 🌺 آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«خدای موسی» ✍ نویسنده: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @maktabkhaaneh 📷 عکاس: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«خدای موسی» ✍ نویسنده: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @maktabkhaaneh ✏️ گرافیک: ماجرا به شکلی طوفانی شروع شد و قبل از اینکه متوجه بشوم چرا و چگونه، ناگهان خودم را زیرِ آوار حوادثی به‌غایت تلخ و دیگرگون یافتم. مثل طوفانی ویرانگر، سرمایه‌ام را (نه از جنسِ سرمایه‌ی مالی) در عرض چند روز از دست دادم و زندگی‌ام از این‌رو به آن‌رو شد! همه‌چیز بر ضد من بود و هیچ نقطه‌ی روشنی-لااقل در ظاهر- در افق آینده به چشم نمی‌خورد! مدت‌ها طول کشید تا از آشفته‌حالی و اِغمای فکری و نقاهتِ روحی بیرون بیایم و درست بفهمم که دقیقا چه شده و چه اتفاقی دارد می‌افتد! باز هم هیچ‌چیز بر وفق مراد نبود و نسبت به آینده‌ی این مسیری که «خواسته و ناخواسته» در آن قرار گرفته بودم و با قاطعیت و البته تلخ‌کامیِ تمام آن را طی می‌کردم، هیچ کورسوی امیدی به چشم نمی‌خورد. به طرز عجیب و بُهت‌آوری هر چه هم تلاش می‌کردم، اتفاق خوبی آنچنان‌که حالم را خوب کند و نفسِ راحتی بکشم و خوابِ آرامی به چشمانم بیاید و کابوس‌هایم تمام شود، نمی‌افتاد! حتی وقتی‌که طبق شواهد و قرائن قاعدتا باید اتفاق خوبی می‌افتاد، باز فرَج حاصل نمی‌شد و ماجرا پیچِ دیگری می‌خورد! «خالی‌شدن از هر کورسوی امید» از آن‌دست تجربه‌هایی است که هرکسی بالأخره به شکلی تجربه‌اش می‌کند؛ حالا من هم در همین موقعیت قرار گرفته بودم، اما با این تفاوت مهم که این موقعیت برای من به چند لحظه و چند ساعت و چند روز محدود نمی‌شد؛ حالا دیگر چند سال از زندگی‌ام درگیر این وضعیت بود! در یکی از آن روزهای سخت و جان‌فرسا به پناه بردم. اما پاسخ را با آیه‌ای گرفتم که اصلاً نفهمیدمش! یعنی ربطش را به موقعیت «همواره بحرانی» خودم نفهمیدم! خداوند ماجرای نبوت (علیه‌السلام) را برایم یادآوری کرد؛ آن‌ نیمه‌شبِ سرد و تاریکی که حضرت موسی (ع) که به‌همراه خانواده‌اش از مَدیَن به مصر برمی‌گشت، در وادی طور درحالی‌که راه را گم كرده بود، در طور سينا، شعله‌ی آتشی از دور دید و به نظرش رسيد كه قاعدتاً كنار آن كسى هست كه راه را از او بپرسد و اگر هم نبود لااقل از آن آتش قدرى همراه بياورد تا گرم شوند؛ به خانواده‌اش گفت که شما اینجا منتظر بمانید تا بروم آنجا و راهنمایی‌ای یا شعله‌ی آتشی بیاورم. رفت و وقتی نزدیک درختی شد که منبع آتش به نظر می‌رسید، ناگهان اولین وحی الهی به او رسید که «إنّی أنا الله...» و سخن‌گفتنِ خدا با او شروع شد و باقی ماجرا که آغاز نبوت ایشان بود. خب این چه ربطی به من داشت؟! نه من ربطی به موسای نبی دارم و نه طور سینایی در کار هست و نه در این کورسوی سرد و تاریک، آتشی! تنها وجه اشتراک من با این ماجرا «شبِ سرد و تاریک و راهِ گم‌شده» بود. اما هرچه فکر کردم، نفهمیدم ربطش به من چیست و چگونه می‌توانم از این آیه‌ی رازآلود بهره‌ای برای این زندگیِ سرد و تاریک و حیران‌زده بگیرم! ماجرا گذشت و این آیه از حافظه‌ام رفت تا اینکه مدت‌ها بعد ناگهان از زبان شیرینِ (سایه‌اش مستدام) حدیث عجیب و شگفت‌آوری شنیدم! بعد از درس، رفتم عبارت حدیث را جستجو کردم و متحیر، دیدم که آن حدیث عجیب، ذیلِ همین آیه‌ی قرآن و با استشهاد به همین حکایت بیان شده است...! عبارت عجیبِ حدیث که از زبان مولایمان علی(ع) نقل شده، اینست: «کُن لِما لاتَرجوا أرجی مِنکَ لِماترجوا : به آنچه که امید نداری، امیدوارتر باش نسبت به آنچه که امید داری»! این حدیث همه‌ی محاسبات آدم را به هم می‌ریزد! همه‌ی تحلیل‌ها و تصوراتم درباره‌ی سرنوشت و تقدیر را این حدیث به چالش ‌کشید! چطور می‌توانم به چیزی که امید ندارم، از چیزی که به آن امید دارم بیشتر امیدوار باشم؟! اما ادامه‌ی حدیث مانند نوری در تاریکی معما را سریع حل می‌کند: «همچنان‌که موسی‌بن‌عمران آن‌شب به این امید از خانواده‌اش جدا شد که بتواند شعله آتشی با خود بیاورَد؛ اما آنچه که نصیبش شد، این بود که خداوند با او سخن گفت و در حالی به میان خانواده‌اش برگشت که «نبی» بود. یعنی شعله‌ی آتش که دنبالش بود نصیبش نشد، اما چیزی نصیبش شد که آنقدر بزرگ و شگرف است که حتی به مخیله‌ی آدم هم خطور نمی‌کند که شاید در پسِ آن «شبِ سرد و تاریک و راهِ گم‌شده و آتش» چنین امر عظیمی نهفته باشد! يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ای موسی منم خدای یکتا پروردگار جهانیان. *منبع حدیث: اصول کافی؛ جلد 5 ؛ صفحه 83 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیه‌جان»
«یا مَن أَضْحَكَ وَأَبْكَى! دستم بگیر» ✍ نویسنده: به نعمت و رحمت خداوند خوشحال باشید. اگر دست گرفتاری را گرفتید، شاد باشید. اگر مشکلی را حل کردید، بخندید. اگر توانستید جلوی زبان‌تان را بگیرید، مسرور باشید. با تلنگر و آه به جنگ دشمن درون‌تان بروید؛ وگرنه دشمن بیرون را که با توپ و تفنگ هم می‌توان نابود کرد. خداوند قدرت خنده و گریه را به بندگانش داده؛ اسباب خنده و گریه را هم داده؛ اما تصمیم‌گیری عاقلانه برای خنده و گریه و اینکه کجا بخندند و کجا گریه کنند، چقدر بخندند و چقدر گریه کنند، در دستان خودشان است. خداوند تنها کسی است که خنده را در شخص خندان و گریه را در شخص گریان آفریده، و کسی شریک او نیست. او در آیه‌ی ۴۳ به این امر اشاره کرده. .«وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى». خدا همانطور که با بارش باران، آسمان را گریانده و با روییدن گیاهان زمین را خندانده؛ بهشتیان را می‌خنداند و دوزخیان را هم به گریه می‌اندازد. همه‌ی این امور مختص ربوبیت خداوند است. پس بدانید در همه‌حال در میدان آزمون الهی هستید و زمام خوب و بد اعمال‌تان در دستان خودتان است. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اشک و لبخندم دست توست» ✍ نویسنده: 📷 عکاس: 🎙 گوینده: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«اشک و لبخندم دست توست» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: از آخرین زمستانی که طعم واقعی سرما و برف را چشیده بودم خیلی سال می‌گذشت. گردش فصل‌ها در طی این سال‌ها، دیدن فصل‌هایی که بهارش تابستان بود و پاییزش بهار، این را فهمانده بود که دیگر نباید از فصل‌ها انتظار ِنقشِ خود را بازی کردن داشته باشم. هربار که زمستانی می‌آمد و می‌رفت با خودم می‌گفتم طفلک بچه‌های امروز که لذت برف بازی و تعطیلی مدارس از بارش زیاد برف را نخواهند چشید و از همه بدتر اینکه جای آن قرار است با آلودگی هوا در خانه بمانند البته با این تفاوت که حالا تعطیلی کاملی در کار نیست و به لطف کرونا کلاس‌های مجازی دایر است. روزهای زمستان می‌آمد و می‌رفت. هوا گاهی سرد سرد بود و گاهی انگار لباس پاییز به تن می‌کرد. صبح یکی از همین روزها، طبق عادت سحرخیزی از خواب بیدار شده بودم و داشتم میزم را مرتب می‌کردم. آمدم کتاب های روی میز را بگذارم توی قفسه‌های نزدیک پنجره که احساس کردم چشم‌هایم هاله‌ای سفید دید. بی‌اختیار کتاب‌ها را رها کردم و سمت پنجره رفتم، پرده را کنار زدم و با دیدن سفیدپوش بودن زمین بهت‌زده شدم، مثل اینکه معجزه‌ای دیده باشم گل از گلم شکفت و با ذوق زیاد «وایی» از حیرت گفتم، با لبانی خندان چند دقیقه‌ای ایستاده‌م به تماشا، هرکس مرا در آن حال می‌دید حتما خیال می‌کرد این اولین مواجهه‌ام با برف است. مثل بچگی‌ها ذوق‌زده شده بودم، دوره افتاده بودم توی خانه و همه را خبر می‌کردم که برف می بارد. کل پرده‌های خانه را هم کنار زده بودم تا تماشای این صحنه‌ی زیبا را از دست ندهم. هر چند دقیقه آسمان را چک می‌کردم تا خدایی نکرده بارش برف متوقف نشود! هر لحظه که حس می‌کردم بارش متوقف شده لب‌و‌لوچه‌ا‌م آویزان می‌شد و با جمله‌ی «ای وای قطع شد خداکنه بباره» شده بودم اخبارگوی زنده‌ی هواشناسی خانه. همه‌ی کارهای صبح را با سرعت بالا انجام دادم و طبق بچگی‌ها شال و کلاه کردم رفتم پشت‌بام تا اولین رد پایی که قرار است روی برف‌های صاف و دست‌نخورده بیفتد رد من باشد. پشت‌بام خانه پر از برف بود و به لطف محبت خدا همچنان آسمان می‌بارید. دانه‌های برف شبیه به پرهای سفیدِ یک پرنده رقصان‌رقصان پایین می‌آمد. دراز کشیدم و به آسمان نگاه کردم. هر لحظه که بیش‌تر در جزئیات غرق می‌شدم بیشتر به زیبایی برف پی می‌بردم. مثل رویا می‌ماند برایم. از این لذت داشت کیلو‌کیلو قند آب می‌شد توی دلم و شادی وصف‌ناپذیری را درونم احساس می‌کردم که یک‌دفعه، با آمدن یک سوال در مغزم لبخندم ماسید! «یعنی خوی هم برف آمده؟!» سریع نشستم، تلفن همراهم را از جیب پالتواَم در آوردم و لیست شهرهایی که بارش داشت را نگاه کردم. نبود. خداراشکر نبود. با یادآوری وضع خوی و مردمانش و ارجاعم به سمت زلزله‌زدگان سوریه و ترکیه لبخند چند دقیقه پیش را تبدیل به حزنی عجیب کرد. در همان حال ناخوادگاه یاد آیه‌ای از قرآن کریم افتادم. وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى و هم اوست كه مى‌‏خنداند و مى‏‌گرياند. نجم، 43 نعمتی که امروز برای من خنده می‌آورد در جای دیگر غصه‌ای را در دل دیگری می‌کاشت. شادیِ وصف‌ناپذیرم با یادآوری رنج عزیزانی تبدیل به غم شده بود. به سمت در ورودی رفتم چفت در پشت بام را انداختم و با زمزمه‌ی «خدای اشک‌ها و لبخندها حواس‌ش به همه چیز هست» تسکینی به دلم دادم و برگشتم داخل. 🌺 آیه‌جان: آیاتی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیه‌جان»
✍ نویسنده: گاهی در زندگی به نقطه‌ای می‌رسید که فکر می‌کنید همه‌ی درها به روی شما بسته شده و هیچ محرکی در دنیا نمی‌تواند خوشحالتان کند. دلتان می‌خواهد اتفاقی بیفتد و روزگار شما تغییر کند؛ یا تکیه‌گاهی قوی پیدا کنید که راه‌بندان زندگی را برای شما باز کند. در این میان بهترین راه نجاتی که خداوند پیش پای شما گذاشته و درمان هر درد بی‌درمانی است را در آیه‌ی: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» آورده و راه اطمینان و را در دو اصل « و » و «» دانسته. از این دو مسیر شما به خالقی تکیه می‌کنید که قدرت مطلق است و حاکم بر همه‌چیز. با یاد خداوند ترس و دلهره از هر مشکلی در ذهن‌تان، به آرامش تبدیل می‌شود. حتی مرگ. شما، هم با یاد خدا از حساب می‌برید و سعی می‌کنید سنگ‌ریزه‌های سر راهتان را بردارید و هم دلتان به حضور خداوند گرم است و با یاد او شفا می‌گیرید. مثل کودکی که از والدین خود، هم حساب می‌برد و هم احساس امنیت می‌کند. وقتى این آیه نازل شد (ص) فرمود: «مؤمنان کسانی هستند که خدا و رسولش و اهل بیت او را به راستى، نه به دروغ دوست دارند، و مؤمنین را شاهد و غایبشان را دوست دارند و با یاد خداست که یکدیگر را دوست مى‏دارند.» 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«کاسه‌ی چه کنم، چه کنم دست نگیرید» ✍ نویسنده: 📷 عکاس: 🔗 شناسه‌ی ایتا: @axhayeman 🎙 گوینده: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
«آیه‌جان»
«کاسه‌ی چه کنم، چه کنم دست نگیرید» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: برای زنان روستایی کلاس کاشت و پرورش گیاهان دارویی گذاشته بودیم. دوبیشترشان جوان بودند و کشت‌وکار این گیاهان را از نزدیک ندیده بودند. موضوع را که روی تخته نوشتم، پچ‌پچ‌ها بالا گرفت: «زیره و زعفران این‌جا عمل میاد؟ چطوری باید بفروشیمش؟ آویشن و نعنا فلفلی رو تَر ازمون می‌خرند یا خشک؟ ما بلد نیستیم خشکش کنیم. اگه کاشتیم و خریدار نداشتند، چه کنیم؟ بذر زیره و پیاز زعفران رو شما بهمون می‌دید؟ ما نمی‌دونیم کجا بذر و پیاز خوب داره.» سر و ته حرف‌هایشان نگرانی بود. حق هم داشتند. غورگی نکرده، کی می‌توان مویز شد؟ ولوله‌ی چه کنم چه کنم افتاده بود بینشان. شروع کردم برایشان از تجربه‌های موفق دور و برمان گفتم. آقای جیم را مثال زدم که در فلان روستا سال‌هاست آویشن و نعنا فلفلی می‌کارد، بازار فروش را به خوبی می‌شناسد چه برای محصول خشک و چه تر. خودش هم نشای خوب دارد. آقای گاف را معرفی کردم که اولین زعفران‌کار شهرستان بود. آقای نون را برای بابونه و آقای واو را برای زیره یادشان آوردم. رنگ آرامش به صورتشان برگشت. همه‌ی ما مثل بچه‌های این کلاس هستیم. وقت‌های و اگر یک آدم مطمئن و مورد‌اعتماد بهمان بگوید: «نگران نباش، غصه‌ی کار پیدا کردن و سود و زیانش را نخور. خیالت راحت. من تا ته راه کنارت هستم»، می‌بینیم حرف‌هایش چقدر آرامش‌بخش است. آن‌وقت آدم می‌تواند تا آخر مسیر را با یک نفس راحت برود جلو. وقتی خدا خودش به ما گفته «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»؛ آیا برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ یعنی برای تمام کم‌و‌کسری‌هایت من کنارت هستم و تمام. به قول دوستی، «اگر به‌جای چه کنم چه کنم، به چه کند چه کند باور داشته باشیم و رشته‌ی امور را بسپریم دست او، به ‌یقین آرامش در انتظارمان است». «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُأَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مى‌يابد. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آیه‌جان»
✍ نویسنده: آیا تا‌به‌حال احساس نگرانی یا تردید در زندگی‌تان کرده‌اید؟ آیا با همه‌ی چالش‌هایی که با آن‌ها مواجه بوده‌اید، می‌توانید ادعا کنید که به خطر نمی‌افتید؟ مسلما اینطور نیست؛ باید با به خداوند و رحمت بی‌پایانش به استقبال حوادث بروید؛ چون خودش بهترین پشتوانه برای بندگانش است. در آیه‌ی «ۖفَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» که در قسمت آخر آیه‌ی ۶۴ آمده است، خداوند به ما اطمینان می‌دهد که او بهترین نگهبان است و شکی در این نیست. این دعا در از زبان (ع) گفته شده. یعقوب (ع) در مورد ، به‌جای خداوند، به حافظ بودن برادران یوسف اعتماد کرد و به نابینایى و فراق یوسف گرفتار شد؛ ولى در مورد بنیامین به خدا تکیه کرد و بعد از چهل سال هم بینا شد و هم فراق و جدایی پایان یافت. هنگامی که نگرانی‌ها و مشکلات زندگی به ما فشار می‌آورند و همه‌ی درها را بسته می‌بینیم، آیا خدایی که ارحم‌الراحمین است نمی‌تواند درهای رحمت را به روی‌مان باز کند و تصمیمات بهتری برای‌مان بگیرد؟ این آیه یک تلنگر و دلگرمی است به بندگان مؤمنی که با و به خداوند، نقطه اتکای خود را قوی و زورمند می‌بینند. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan
44.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ «بهترین حافظ» ✍ نویسنده: 📷 عکاس: 🎙 گوینده: 🎚تنظیم صدا: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. @ayehjaan