✅یادداشت/
💢واکنش بازار ارز به خبرهای خوش
🔻افزایش قیمت ارز در هفتههای اخیر موجب شد تا دلار رکوردهای بالایی را به ثبت برساند و در کانالهای 31 و 32 هزارتومانی برای مدتی هرچند کوتاه، باقی ماند. افزایش قیمت ارز موجب افزایش قیمت در بازارهای موازی نیز شد و رکوردهایی بالایی در بازار طلا و سکه و خودرو و ... به ثبت رسید.
🔹نکات راهبردی: از همان ابتدا که استارت افزایش قیمت ارز در بازار اتفاق افتاد، فعالان اقتصادی تأکید داشتند که این افزایش قیمتها ریشه اقتصادی ندارد و هیجانات و جو منفی در بازار مدار قیمتها را صعودی کرده است. مضاف بر فضای هیجانی در بازار، اعلام خبرهای مربوط به تحریم 18 بانک ایرانی و گسترش فضای سوداگری باعث شد تا بازار ارز بار دیگر روزهای پرنوسانی را به خود ببیند؛ با ورود بانک مرکزی و اعلام خبرهای مثبت، ورق در بازار ارز برگشت و مدار قیمتی نزولی شد. برخی از اقدامات در این بخش عبارتاند از:
🔸 1- عرضه روزانه 50 میلیون دلار در بازار متشکل ارزی و افزایش سقف خرید ارز توسط صرافیها عامل مهمی بر کنترل و کاهش ارز تحلیل میشود. آنطور که بانک مرکزی اعلام کرده، افزایش عرضه در بازار موجب شده تا تقاضایی نیز برای ارز وجود نداشته باشد؛ بهعنوان نمونه در روز دوشنبه همین هفته 75 میلیون دلار توسط بازارساز در بازار متشکل ارزی عرضه شد، اما کمتر از یکمیلیون دلار خریدار وجود داشت. علاوه بر بازار متشکل ارزی، عرضه ارز در نیما نیز افزایش محسوسی داشته است.
🔹 2- صادرکنندگان هم در روزهای اخیر حدود 150 میلیون دلار به سامانه نیما تزریق ارز داشتهاند.
🔸3- خبرهای مربوط به آزادسازی داراییهای ایران در عراق و کره جنوبی نیز عامل بعدی تأثیرگذار بر شیب نزولی قیمت ارز بود. آزادسازی 5.5 میلیارد دلاری منابع ایران در عراق خبر مهمی است که بعد از سفر اخیر رئیسکل بانک مرکزی به عراق اعلام شد.
🔹 4- برداشته شدن تحریمهای تسلیحاتی از هفته جاری نیز از دیگر سیگنالهای مثبتی بود که بازار ارز را تحت تأثیر قرار داد و باعث شد تا خریدهای هیجانی فروکش کند.
🔺نکته تحلیلی: بسیاری از اقتصاددانان بر این باورند که نرخ فعلی ارز واقعی نبوده و تنها هیجانات کاذب و فعالیت مخرب سودجویان سبب افزایش شده است. در چنین فضای ملتهب بعد از فروکش کردن نرخ ارز، بانک مرکزی با تصمیم جدی و با دقت و مراقبت، عرضه و تقاضا را مدیریت نماید تا مجدداً سوداگران در این عرصه یکهتازی نکنند.
🌀 نویسنده: علی قاسمی
#نشستهای_بصیرتی
#ما_ملت_امام_حسینیم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❓پرسش:
بازار و اقتصاد به صورت کامل رها شده است واین بدیهی است که دولت هیچ اقدامی برای
کنترل بازارانجام نمی دهد.
دستگاه های نظارتی مثل شورای عالی امنیت ملی و شورای نگهبان
چرا هیچگونه اقدامی نمی کنند؟
🔑پاسخ به این پرسش دو وجه دارد.
🔹یک وجه مبتنی بر وظایف نهادی و وجه دیگر مبتنی بر واقعیت های سیاسی.از نظر وظایف نهادی، شورای نگهبان هیچ نقش و وظیفه ای در رسیدگی به بازار و اقتصاد و امثال آنها ندارد.
بر همین مبنا شورای نگهبان هیچ ابزار قانونی نیز برای دخالت در روندهای اقتصادی ندارد و بدون داشتن
وظایف قانونی و ابزار نهادی طبعا هیچ امکانی برای کنترل بازار یا دخالت در بازار انجام نمی دهد و اساسا
دخالت شورای نگهبان در کنترل بازار منطق عقلی نیز ندارد.
اما شورای عالی امنیت ملی از نظر وظایف نهادی امکان ورود به این موضوع را دارد. کما اینکه در دولت قبل
ستاد تدابیر ویژه اقتصادی زیر نظر شورای عالی امنیت ملی موضوعات اساسی مربوط به تحریم ها و اداره
کشور را مدیریت میکرد و تصمیمات آن در حکم قانون تلقی میشد. اما در این باره دو نکته وجود دارد.
1⃣ آنکه در ترکیب شورای عالی امنیت ملی اکثریت با دولت است و عمال دولت در این شورا نیز دست برتر را دارد.
2⃣نکته دوم ان است که با تشکیل شورای عالی هماهنگی سران قوا عمال اختیارات شورای عالی امنیت ملی به شورای سران قوا منتقل شده و با توجه به اینکه دبیرخانه شورای عالی سران قوا به طور کامل در اختیار دولت و شخص نهاوندیان است، عمال شورای عالی امنیت ملی از فرآیند تصمیم گیری در حوزه اقتصاد حذف شده است.
🔰اما پاسخ سیاسی این پرسش نیز آن است که با توجه به اینکه همه مبادی اقتصادی اعم از ارز، بانک مرکزی،
وزارتخانه ها، تنظیم بازار و امثال آنها در اختیار دولت است، دولت عملا به هیچ نهادی حتی مجلس اجازه ورود و مداخله نمی دهد و هر طرحی را که از خارج از دولت برای کنترل اقتصاد طراحی شده باشد یا اساسااجرا نمی کند یا به گونه ای اجرا می کند که با شکست مطلق مواجه شود.
#ما_ملت_امام_حسینیم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🌹شهدای نیروی انتظامی
#ما_ملت_امام_حسینیم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ بسیـار فوق العاده ناجا با صدای عباس اکبری
#ما_ملت_امام_حسینیم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جزءخوانی
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 27
قاری معتز آقایی
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#هشتم قرآن کریم
هدیه به #امام_حسین_علیه_السلام
و۷۲تن یارصدیق ایشان
ومادرمان #حضرت_زهراسلام_الله_علیها
، حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت #نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
mafahime_qoran_haj_abolgasem27_179065 (1).mp3
7.71M
📣درس های قرآنی از جزء 27قرآن / استاد حاج ابوالقاسم
#من_ماسک_می_زنم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .......یادش بخیر هر وقت گوش میکردم گریه ام میگرفت سال 1390 ....1391...........
حالا...
منتشر شده در تاریخ ۱۳۹۵/۰۴/۰۱
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
📽 علی فانی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا
نماهنگ جدید ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#ایوب_بلندی
#قسمت۱
.
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد
نگرانی ک توی چشم های شهیده و زهرا می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای_کمیل و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا
تقصیر خود مامان بود
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
#عمه_زینب م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن
اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!
چطوری زنده است!
فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود
اورا از جبهه برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای وپدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند..
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه #خاستگار ک می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداداین مرد من نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد
صورت قشنگی داشت
یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،ولی چهار ستون بدنش سالم بود
وارد شد
کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم
و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد
_خانم غیاثوند ،حرف های امام برای من خیلی سند است
+برای من هم ?
_اگر امام همین حالا فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
+اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم ?
_شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز رسیدگی نکند،حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر #زندگی کنیم
+میدانید برادر بلندی ،من ب بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر پای انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و اعداممان کنند…!?
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#ایوب_بلندی
#قسمت۲
این را به اقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با #جانباز میگفت
اقاجون سکوت کرد
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،توی چشم هایم نگاه کرد و
گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
.
ایوب گفت:
من عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم
عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند
و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما نابینا بشوید
چشم های من میشوند چشم های شما?
کمی مکث کرد و ادامه داد:
موج انفجار من را گرفته است
گاهی به شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید سکوت کنید تا ارام شوم
+اگر منظورتان عصبانیت است ک خب من هم عصبی ام?
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم
حتما او هم شایعات را شنیده بود
ک بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند
گفتم:
اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
خب حاج خانم نگفتید مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
قران
سریع گفت:
مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
چه شرطی؟؟
+ نمیگویم یک جلد قرآن!
میگویم “ب” بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان “ب ” بسم الله شکایت میکنم.
اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان “ب” بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار #چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد.
صورتش سرخ شده بود.
ترسانده بودمش.
گفتم:
انگار قبول نکردید?
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
شهلا؟
موهای تنم سیخ شد.
از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#ایوب_بلندی
#قسمت۳
پرسیدم: چی؟؟؟؟
_ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر می کنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات…!?
نفس توی سینه ام حبس شد.
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
ادامه داد:
تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من…
پریدم وسط،حرفش:
از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر می کنید.
_باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
دست و پایم را گم کرده بودم.
تنم خیس عرق بود.
و قلبم تند تر از همیشه میزد.
حق که داشت.
ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
_ اگر رویت نمی شود ،کاری که میگویم بکن،؛ چشم هایت را ببیند و رو کن به من…
خیره به دیوار مانده بودم.
دست هایم را به هم فشردم.
انگشت هایم یخ کرده بودند.
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم .
چند ثانیه ای گذشت.
گفت:
خب کافی است.
#دعای_کمیل مان باید زودتر تمام می شد.
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه.
خانواده ایوب، تبریز زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش اقای مدنی می آیند خانه ی ما.
از سر شب یک بند #باران میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری رسمی باشد.
زنگ در را زدند. اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو
سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید.
آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند.
مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید. ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون.
مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد.
چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن آمد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار…
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#ایوب_بلندی
#قسمت۴
حرف ها شروع شد. ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت. گفت از هر راهی #جبهه رفته است. بسیج، جهاد و #هلال_احمر. حالا هم توی #جهاد کار می کند.
صحبت های مردانه که تمام شد، آقاجون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است.
تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان می داد دست هایش بود.
جانبازهایی که آقاجون و مامان دیده بودند، یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود.
از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با آنها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه
مامانم با لبخند من را نگاه کرد، او هم پسندیده بود.
سرم را پایین انداختم.❤️
مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست،
جوان نیست که هست، آن انگشتش هم که توی راه #خمینی جانتان این طور شده.
توکه دوست داری.
توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید.
هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام. سرم را آوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود.
وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباس های ایوب خیس بود.
و او با همان لباس های راحتی گوشه ی اتاق نشسته بود.
گفت:
مامان! شما فکر کنید من آن پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید.
حالا پیدا شدم.
اجازه می دهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟
لپ های مامان گل انداخت و خندید.?
ته دلش غنج میرفت برای اینجور آدمها…
آقا جون به من اخم کرد.
ازچشم من می دید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ی ما !
چند باری رفت و آ مد و به من چشم غره رفت.
کتش را برداشت و در گوش مامان گفت:
آخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم می ماند؟؟
در را به هم زد و رفت.
صدای استارت ماشین که آمد دلمان آرام شد.
می دانستیم چرخی می زند و اعصابش که ارام شد برمی گردد خانه.
مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جا به جا کرد.
اینها هنوز خشک نشده اند، شهلا بیا شام را پهن کنیم.
بعد از شام ایوب پرسید: الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟
مامان لبخندی زد و گفت؛خب همین جا بمان. پسرم،فردا صبح هم لباس هایت خشک شده اند، در جهاد هم باز شده است.
یک دفعه صدای در آمد.
اقا جون بود.
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#ایوب_بلندی
#قسمت۵
صدای در امد.
آقا جون بود.
ایوب بلند شد و سلام کرد.
چشم های آقاجون گرد شد.
آمد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته می دانید ساعت چند است؟؟
از دوازده هم گذشته بود.
مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت: “اولا این بنده ی خدا #جانباز است. دوما اینجا غریب است، نه کسی را دارد نه جایی را ،کجا نصف شب برود؟؟
مامان رخت خواب آقاجون را پهن کرد.
پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت. ایوب آن ها را گرفت و برد کنار آقاجون و همان جا خوابید.
سر سجاده نشسته بودم و فکر می کردم. یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم.
قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما و این بار به سفارش آقاجون با خوانواده اش.
توی این هفته باز هم عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری بود.
صدای زنگ در آمد.
همسایه بود.
گفت: تلفن با من کار دارد.
ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت، با منزل اکرم خانم تماس می گرفت.
چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم.
پشت تلفن صفورا بود.
گفت: شهلا چطوری بگویم، انگار که اقای بلندی منصرف شده اند.
یخ کردم.
بلند و کش دار پرسیدم
چی؟!؟؟؟
+ مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید، که من درست نمی دانم.
دهانم باز مانده بود.
در جلسه رسمی به هم بله گفته بودیم. آن وقت به همین راحتی منصرف شده بود؟ مگر به هم چه گفته بودیم؟
خداحافظی کردم و آمدم خانه.
نشستم سر سجاده، ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم.
آمده بود خانه، شده بود پسر گمشده ی مامان ! آن وقت…
مامان پرسید کی بود پای تلفن که به هم ریختی؟؟
گفتم: صفورا بود، گفت آقای بلندی منصرف شده است .
قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم،
همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم.
“چه می دانم انگار به خاطر حرف هایمان بوده.”
یاد کار صبحم که می افتم شرمنده میشوم.
می دانستم از عملش گذشته و می تواند حرف بزند.
با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی.
شماره ی بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به آن
خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم.
مهناز سلام کرد.
پرستار بخش گفت: با کی کار دارید؟؟
مهناز گفت: با آقای بلندی ایوب بلندی، صبح عمل داشتند.
پرستار با طعنه پرسید: شمااا؟؟
خشکمان زد.
مهناز توی چشم هایم نگاه کرد، شانه ام را بالا انداختم.
من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم.
پرستار رفت.
صدای لخ لخ دمپایی آمد.
بعد ایوب گوشی را برداشت
بله؟؟!
گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش.
رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد.
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
| بِسمرَبِّالاُماَبیها |
باآنڪهحسیناست،پناهِدوجهان
اوخودبهپناهِمادرش #فاطمهاست
صدایشبوۍملڪوٺمیداد و اینشدرسـمهمیشگۍڪـه بـادیـگرطلبههادراوقـاٺفراغتـشان نـوارهـای مداحی اشرامی گذاشتند
وگــوشمـۍدادنـد.
#آیـتاللهجـوادیآمـلی:آمــدهبــودتــاسـری بهشاگردانـش بـزند،نوای سوزناڪمحـمدرضا
درحـالی ڪه #دعاۍتوسلبه
ائـمه(ع)رامۍخواند،فـضاۍحجره
راپـرڪـرد،اسـتادنـاممـداح راسـوالڪرد؛
شـهـیدنوابگفٺ: او«تـورجیزاده»اسـٺ.
اسـتادمـڪـثی ڪردهوفـرمــود:
ایــشـان(درعـشـقخـدا)سـوختهاست،
اوقبلاز #شــهـادت سوختهبودهاست.
#یــازهــراء(س) اولـیـنجـمـلـهای
بودڪـهبـالای سنـگمزاراوحـڪشـده است.
#اوعاشـقِحضرٺزهرابود.
وقـتی هـمڪـهشـهـیدشــد تـرکشبـهپــهلـووبـازویاواصـابـٺڪردهبـود!
#شهیدمحمدرضاتورجۍزاده
#اللهم_ارزقناشَهادة_فےسَبیلِڪــــ
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#شهید سجاد عباس زاده شهیدی هست که نه پدر شهیدش را دید و نه پسرش را.
🍃⚘🍃
دو ماه بعد از #شهادت پدرش متولد شد
و پسرش هم دو ماه بعد از #شهادتش متولد شد.
🍃⚘🍃
سرانجام ایشان هم در سال ۱۳۹۰ در رزمایش گردان #امام حسین (ع) لرستان در شهرستان پلدختر بر اثر انفجار به آرزویکه همانا #شهادت بود رسید و به پدر شهیدش⚘پیوست.
در این رزمایش ، در حال خنثی سازی گلوله های عمل نکرده بود که انفجار صورت گرفت.
وقتی بالای سرش رسیدند در حالی بود که یک دست ایشان قطع شده بود و غرق به خون بود وفقط ذکر #یا حسین (ع)🍃⚘🍃 می گفت و با #پیکری اربا اربا خدمت ارباب بی کفن رسید.
#مزار شهید سجاد عباس زاده در گلزار شهدای خرم آباد کنار مزار پدر شهیدش حسن عباس زاده.⚘
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#خاطرات_شهدا
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم. دفعه آخر که برای #خداحافظی رفتیم حرم،
وقتی برمیگشتیم،
گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز❗️
گفتم:چرا⁉️
گفت:《چون همیشه #موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را #دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوکری کنم.
ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).》
من هم خندیدیم و گفتم:
"خب چه فرقی کرد"
گفت:《اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند.》
راوی: #همسر_شهید
#شهید_مصطفی_نبی_لو
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🙎🏻 دختره، چادر سرش میکنه، مُحَجّبه است...
❌ ولی با نامحرم در ارتباطه...
❌ و پسرِ نامحرمِ فضای مجازی رو «داداشی» خطاب میکنه😒...
🙎🏻♂ پسره، هیات میره،عزاداری میکنه
❌ ولی با ناموسِ مردم چت میکنه...
❌ و حریمِ نامحرم رو تو فضای مجازی رعایت نمیکنه...
📣📣...️قرآن داره صدا میزنه:↶
🕋 فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (تکویر/۲۶)
💢️ کجا دارید میرید؟؟
⛔️️ از تنهایی در میایی؟!
⛔️️ رفیق میخوای؟!
اخه به چه قیمتی؟
عزیزه من چرا ارامشتو بهم میریزی؟
همونطور که گفتیم کسی با نامحرم رابطه داره مثل این میمونه که یه اره برقی روشنو گرفته سمته جسم و روحش(همونقدر داغون میکنه خودشو)
هیچی ارزش اینو نداره که بخاطرش از خدا دور بشی باور کن هیییییچی
😱 میدونستی یکی از حسرتهای اهل جهنّم، همین دوستیهاست؟!👇️
💥 به خاطر بیاور روزی را که، گنهکار دست خود را از شدّت حسرت به دندان میگزد، و میگوید:
💢 «ای وای بر من، کاش فلانی را بعنوان دوست خود انتخاب نکرده بودم!»
فرقان:۲۷،۲۸
حالا این دوست میتونه:
✔️ همکلاسیت...👩🎓👨🎓
✔️ همسایهات...👥
✔️ همون نامحرمِ فضای مجازی باشه...
توبه کن تا دیر نشده
نگران نباش خدا مراقبته😊
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
💢 چرا باید جوان مومن انقلابي قدرت #تحلیل داشته باشد؟
❇️ جامعهای که خود را ملزم به #تفکر دربارهی پدیدههای سیاسی میداند، نحوهی صحیح تفکّر در مورد این پدیدهها نیز برایش مهم خواهد بود؛ زیرا بر پایهی تحلیلِ پدیدههای سیاسی و اجتماعی است که انسان به قضاوت مینشیند، تصمیم میگیرد و عمل میکند.
✍️ مقام معظم رهبري:
⚜️ اگر ملّتی قدرت تحلیل خودش را از دست بدهد، فریب و شکست خواهد خورد. اصحاب امام حسن، قدرت تحلیل نداشتند؛ نمیتوانستند بفهمند که قضیه چیست و چه دارد میگذرد.
⚜️اصحاب امیرالمؤمنین، آنهایی که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند، اما خیلی از آنها -مثل خوارج- قدرت تحلیل نداشتند. قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود.
⚜️امیرالمؤمنین میفرمود: «و لا یحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر» (نهج البلاغه: خطبه ۳۷۱)؛ اوّل، بصیرت، هوشمندی، بینایی، قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگی.» (۷۰/۱/۲۶)
📌 با مجموعه عکس نوشته هاي روش تحليل سياسي در کانال معيار، با ما همراه باشيد.
#روش_تحليل_سياسي (1)
#نشستهای_بصیرتی
#ما_ملت_امام_حسینیم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─