eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
25.9هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... دوباره نگاهی به ساعتم و بعد هم نگاهی به مروا انداختم . قرآن رو ، روی میز قرار دادم و صندلی رو ، سر جای خودش گزاشتم و از اتاق خارج شدم. به سمت در خروجی راه افتادم که همزمان با بنیامین هم رو به رو شدم . ×سلامی مجدد به آقا آراد . چه عجب از اون اتاق دل کندید برادر ! با صدای خواب آلودی گفتم +سلام . بنیامین شروع نکن که اصلا حوصله ندارم ! آیه کجاست ؟! کلافه سرشو تکون داد . ×چشم داداش . انصافا خسته شدی . آیه خانوم توی ماشینند . +باشه، من برم بهش یه سَر بزنم . خواستم حرکت کنم که بنیامین گفت × عا ، راستی فراموش کردم بهت بگم مرتضی از صبح تا حالا چند بار باهام تماس گرفته منم یه چیزایی بهش گفتم ، خودت باهاش تماس بگیر . +چشم داداش ، ممنون ، فعلا. × یاعلی. از بنیامین فاصله گرفتم ، و همونطوری که به سمت ماشین قدم برمی داشتم با مرتضی تماس گرفتم. بعد از گذشت چند دقیقه جواب داد . =سلام آراد جان ، حال شما ؟ +سلام داداش ، قربانت من خوبم ، شما خوبید ؟ چه خبر از بچه ها ؟ تا الان باید رسیده باشید ، درسته ؟ =خداروشکر ما خوبیم . آره ، حدود یک ساعتی میشه که رسیدیم . راستی بنیامین میگفت برای خانم فرهمند یه مشکلی پیش اومده . قضیه چیه؟! +والا نمیدونم یهو خون دماغ شدند بعدش هم بیهوش شدند . الان هم که بیمارستانیم . × پناه بر خدا ... این خانوم فرهمند هم که هر روز یه چیزیش میشه ... اون روز که تصادف کرد اینم از امروز ... این دختره خانواده نداره ؟ اصلا ازش سراغی نمیگیرن . لا الله الا الله ... +برادر من الان هم غیبت کردی، هم تهمت زدی و هم قضاوت کردی ... چطوری میخوای ازشون حلالیت بگیری؟ اصلا روت میشه؟! عزیز من ، اتفاقیه که افتاده و کاریشم نمیشه کرد. این بنده خدا هم تقصیری نداشتند . خودشون که نمی خواستند به این وضعیت بیوفتن. ×چی بگم والا. حق با شماست. معذرت میخوام ، شرمندم. +از من نباید عذر خواهی کنی. باید از خانم فرهمند حلالیت بگیری. ×چشم کاری نداری؟ + آها ، راستی مرتضی جان... ×جانم؟ +شاید من نتونستم به موقع بیام ، حواست به همه چی باشه ها ! ×نه، داداش حواسم به همه چی هست . خیالت راحت ، بچه ها هم هستند. +قربان محبتت،یاعلی. × یاعلی ، خدانگهدار . تماس رو قطع کردم و به راهم ادامه دادم . ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... به ماشین که رسیدم ، نگاهی به داخلش انداختم اما خبری از آیه نبود ! نزدیک تر رفتم و متوجه شدم که روی صندلی عقب خوابش برده . طفلکی خیلی خسته شده . ! در جلوی ماشین رو باز کردم و آروم نشستم توی ماشین . دو دل بودم که صداش بزنم یا نه ! اما اینجا هم جای مناسبی برای خوابیدن نبود . برای همین صداش زدم . + آیه جان . آیه جانم . خواهری . تکونی خورد و دستشو روی چشماش کشید. و کم کم چشماشو باز کرد . ×داداش . +جان داداش . ×م...مروا + مروا خانوم حالش خوبه ، تو نگران نباش . بلند شو برو توی نمازخونه استراحت کن، اینجا جای مناسبی برای خواب نیست . × ن...نه ، زیاد خوابیدم . الان میرم پیش مروا . + چی چیو میرم پیش مروا ؟! برو استراحت کن دختر ! تا حالا که من پیشش بودم الانم بنیامین رفته . با صدای بغض آلودی گفت ×آخه داداش ! +آخه ماخه نداریم . یالا پاشو برو نمازخونه استراحت کن ، وقت منم الکی نگیر . نگاهی بهم انداخت و ، وقتی متوجه شد هیچ جوره رضایت نمیدم که بره پیش مروا ، تصمیم گرفت بره و استراحت کنه . هر جور بود راضیش کردم که بره . بعد از رفتن آیه در های ماشین رو قفل کردم و از شدت خستگی سرمو روی فرمون ماشین گذاشتم و به دنیای شیرین خواب سفر کردم ... با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم و سعی کردم چشمام رو باز کنم . دستمو به سمت جیبم بردم که از شدت درد آخ بلندی گفتم ... تمام عضلاتم بخاطر بد خوابیدنم درد میکردن. بنیامین بود ! تا اومدم جوابشو بدم قطع کرد . سریع باهاش تماس گرفتم. + الو ... × سلام آراد ، کجایی تو ؟ +من ! چیزه ، تو ماشینم. ×ماشین ؟! نکنه گرفتی خوابیدی ؟ بابا ایول ، مارو میزاری اینجا خودت میری استراحت میکنی ؟ نه داداش شوخی کردم ، این حرفارو ول کن ... زود بلند شو بیا بیمارستان که دکتر خانم فرهمند قراره بیاد . خمیازه ای کشیدم و گفتم +تا پنج دقیقه دیگه اونجام . و بعد هم تماس رو قطع کردم . از توی داشبورد شونه ای در آوردم و موهامو شونه کردم. دستی به لباس هام کشیدم و از ماشین پیاده شدم . به طرف بیمارستان حرکت کردم . بعد از گذشت چند دقیقه به بیمارستان رسیدم و سریع به سمت اتاقی که مروا اونجا بستری بود رفتم. در زدم و یا الله گویان وارد شدم که با آیه و بنیامین رو به رو شدم . آیه دستمالی توی دستش گرفته بود و داشت صورت مروا رو شست و شو میداد تا تبش بیاد پایین . سریع به سمتش رفتم و دستمالو از دستش گرفتم. ~ عه ، چیکار میکنی آراد ؟ + اولا بهت گفتم برو استراحت کن ! دوما اینجا دکتر هست نیازی به این کارا نیست ! با شرمندگی سرشو پایین انداخت و گفت ~ داداش نتونستم طاقت بیارم ، میخواستم ببینم دکتر چی میگه ، اصلا نمی تونم بخوابم. سرشو بالا آورد و تو چشمام زل زد ~ قول میدم وقتی دکتر اومد و معاینش کرد منم بعدش برم استراحت کنم . +آیه قول دادیا ! سرشو به نشانه باشه بالا و پایین کرد . دستمالی که توی دستم بود رو ، روی میز قرار دادم و رو به بنیامین گفتم +پس دکتر کجاست ؟ × آراد جان اول سلام میکنند ! کلافه سرمو تکون دادم . + ای بابا ! شرمنده . حالا دکتر کجاست ؟ × نمیدونم داداش . دیگه باید کم کم پیداش بشه . خیلی خب تا دکتر نیومده من نمازمو بخونم . ×باشه. +شما نماز خوندید؟ ×آره داداش . +قبول باشه . ×قبول حق. قبل از خارج شدن از اتاق نگاهی به مروا انداختم ، چقدر مظلوم و آروم چشماشو بسته بود و خوابیده بود ... هزیون گفتن هاش کم شده بود ولی هنوز تبش بالا بود... این رو میشد از قطرات عرقی که روی پیشونیش بود متوجه شد . هووووف واسه خودم دکتری شدما ... از اتاق خارج شدم و به سمت سرویس های بهداشتی حرکت کردم . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از وضو گرفتن مستقیم به سمت نماز خونه حرکت کردم ... یه مهر و تسبیح برداشتم و یه گوشه دنج ، کنار ستون نشستم. بلند شدم و همین که خواستم اقامه رو بگم اسم بنیامین روی موبایلم نقش بست . به ناچار جواب دادم ... + جانم . ×‌آراد کجایی؟ پوف کلافه ای کشیدم و گفتم +نمازخونه . من جای دیگه ای رو دارم که برم ؟! با خنده گفت ×‌ آخ حواسم نبود . گفتم شاید دوباره رفتی خوابیدی ... آلزایمر گرفتم ... +حالا میگی چرا زنگ زدی ؟ ×میخواستم بگم دکتر ۵ دقیقه دیگه میاد. با عجله گفتم +باشه باشه ... ببین نماز بخونم سریع میام . فقط تا من نیومدم نزار دکتر بره ! ×باشه داداش ، زود بیا. تماس رو قطع کردم و شروع کردم به نماز خوندن. بعد از خوندن نماز ، مهر و تسبیح رو سرجاشون گذاشتم و سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم... بعد از گذشت چند دقیقه به بیمارستان رسیدم وخودمو به اتاق مروا رسوندم. درو که باز کردم ، دوباره با آیه و بنیامین رو به رو شدم. رو به بنیامین گفتم +مگه من مسخره توام ؟ کو اون دکتری که میگی ؟ = سلام جناب ، چرا اینقدر عصبانی ؟! با شنیدن صدای مرد مسنی سریع به عقب برگشتم که با دکتر و پرستار رو به رو شدم . سرمو پایین انداختم وگفتم . +سلام آقای دکتر ، خسته نباشید . شرمنده . پرستاره به طرف سُرمی که به مروا وصل بود رفت و چند تا آمپول داخل اون سُرم زد . دکتر هم رفت که مروا رو معاینه کنه... بعد از چند دقیقه صحبت با پرستار رو به من کرد و گفت = حال همسرتون ...... سریع پریدم وسط حرفش و گفتم . +عذر میخوام ، ایشون همسر بنده نیستند . =خب پس نامزدتون هستند ح..... +خیر نامزدم هم نیستند. = پس چرا حدود ۵ ساعت از اتاق بیرون نیومدید و مشغول قرآن خوندن برای ایشون بودید؟! + ایشون نه همسرم هستند و نه نامزدم... هم سفرمون توی اردوی راهیان نور هستند. = خب بگذریم . حال ایشون تا چند ساعت پیش اصلا خوب نبود. خون زیادی ازشون رفته بود و تبشون هم به شدت بالا بود . بدجور گرما زده شده بودند ، به احتمال زیاد بخاطر گرمای زیاد خوزستان هست ... آب و هوای خوزستان برای این خانم حکم سَم رو داره . بیشتر مراقبشون باشید . تا چند ساعت دیگه بهوش میان . فردا هم ان شاءالله مرخص میشند. لبخند دندون نمایی زدم و همون طور که سرم پایین بود گفتم . +خیلی متشکرم . بعد از گذشت چند دقیقه ، دکتر و پرستار از اتاق رفتن بیرون ... ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
محمدحسین پویانفر1_523717513.mp3
زمان: حجم: 6.6M
🎶نام اثر:یاامام رضا(ع) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔔 💠 گاهے تنها یڪ «یا رب» خالصانه 💠 یڪ آه برخاسته از دل 💠 یڪ قطره اشڪ ندامت 💠 یڪ دل شڪسته 💠 و یڪ توسل بے ریا ما را به وصل می‌ڪند...😍 اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰ 💕❤️💕 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
*این تصویر اربعینی در شبکه های اجتماعی عراق غوغا کرد* بغداد-ایرنا-تصویر پزشکان ایرانی بی ادعا در خدمت زائران اباعبدالله الحسین(ع) با کوله باری از دارو و تجهیزات پزشکی؛ متخصصانی که هم خدمت می کنند هم پیاده روی به عشق زیارت ، غوغا به پا کرد. تصویر این دو پزشک ایرانی به ویژه در توییتر و تلگرام با واکنش های خواندنی از سوی کاربران مواجه شده است. یکی از کاربران شبکه های اجتماعی با درج این تصویر نوشته است: یکی از زیباترین جلوه های پیاده روی به سوی کربلا این دو پزشک ایرانی بودند که بر کوله پشتی یکی از آنها نوشته شده است «پزشک جراح عمومی» و بر کوله پشتی دیگری «دندانپزشک». آنها داروهای لازم برای درمان برخی از بیماران را با آرامش، سکوت و تواضع حمل می کنند در حالی که دو اجر را از آن خود کرده اند؛ ثواب زیارت سیدالشهدا (ع) و اجر درمان برخی از بیماران و زائران آن حضرت را. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
کاربر دیگری نوشت: این افراد مخلص، نتیجه تربیت سران آنها هستند. مخاطبی دیگر چنین نوشته است: به همین دلایل من عاشق جمهوری اسلامی ایران و ملت بزرگ آن هستم. زینب موسی نام مخاطبی دیگر است که پرسیده: این پزشکان به عربی هم صحبت می کنند یا مترجم عربی همراهشان هست؟ مصطفی قاسم که ظاهرا یک راننده عراقی است ادامه می دهد: از پارکینگ خودروها این زائران ایرانی را دیدم و با تمام وجود خوشحال شدم. حامد هادی احساسش را این طور بیان می کند: راه حسین سرتاسرش زیبایی و ایستگاه های عبرت، درس و اخلاق و انسانیت است. کاربری به نام علیم می نویسد: این زمانی رخ می دهد که زائر حسین غرق عشق و عرفان باشد. کاربری با نام وادی نوشت: عاشقان حسین با حسن خلق، ایثار و فداکاری، صبر و بصیرت متمایز می شوند. ام شمس (زهراء) مخاطب دیگری است که این عبارات را به کار می برد: شیعیان ایران، شما چه روح و سعه صدر و ولایت پذیری زیبایی دارید. قلب عراقی ها با ما ایرانیان در اربعین ها و مناسبت ها می تپد. این قلب عراقی است، اما ضربانش ایرانی. عراقی ها آرزو می کنند جاماندگان از اربعین و عاشقان اباعبدالله روزی به این پیاده روی برسند؛ جایی که سرتاسر مسیرهای آن از این صحنه های زیبا و عارفانه موج می زند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤🍃 🍃 [• •] 🎯| سلسله جلسات تحلیلے 🎙| سخنران: رجبعلی بازیاد 🌀| موضوع: ➖ چالش های اقتصادی پیش روی دولت سیزدهم 🖇 4⃣1⃣1⃣ ◀️ نشر حداکثری https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
262-sedayeenghelab_ir.mp3
زمان: حجم: 6.12M
◉━━━━━────     ↻  ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆ ✳️ | 📢 💠 موضوع: دفاع مقدس، دوره‌ای پر خیر و برکت برای ملت ایران بود🕊 🎙 کارشناس برنامه: دکتر یدالله جوانی 🖇 🖇 🖇 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─