eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💢انگل‌یس به اتباع خود توصیه کرد به دلیل احتمال بازداشت‌ شدن‌، از هرگونه سفر به ایران پرهیز کنند که‌ البته این بیانیه حکایت از برنامه ریزی این کشور خبیث برای دخالت در پروژه ناامن کردن ایران دارد، چون جبهه مقاومت به سردمداری ایران ۱۰ ضربه تا فتح‌ خیمه معاویه فاصله دارد و دشمن باز سعی در فتنه ابوموسی ها دارد اما حاشا و‌کلا این دفعه؛ این شامورتی بازی ها راه به جایی نخواهد برد و‌ این بار‌کار‌ را تمام خواهیم کرد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | اصل مهم تبلیغ در سیره پیامبر(ص) امید دادن به مردم در سخت‌ترین شرایط رهبر انقلاب: پیغمبر اکرم در سخت‌ترین شرایط، میفرماید که من کاخ کسریٰ را میبینم که شما میگیرید؛ من امپراتور روم را -در یک ضربه‌ی دیگر- میبینم که شما شکست میدهید؛ یعنی امید، اعتمادبه‌نفس... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی‌ها نقطه درگیری را اشتباه می‌کنند! خط وسط است، خط درست است https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مرحومه ﻣﺮﺿﻴﻪ ﺣﺪیدچی : ﺩﺭ نوفل‌لوشاتو به علت ارزانی ﺩﻭﻛﻴﻠﻮ پرتقال ﺧﺮﻳﺪﻡ. امام با دیدن پرتقال‌ها گفت: اینهمه ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺑﺮﺍی ﭼﻴﺴﺖ؟ عرض ﻛﺮﺩﻡ:امروز ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ارزان بود،ﺑﺮﺍی چندروز خریدم ایشان فرمودند: شما مرتکب دو گناه شدید! ... اولا اینکه ما نیاز به اینهمه پرتقال نداشتیم، دوما اینکه شاید امروز در نوفل‌لوشاتو کسانی باشند که تا به حال ﺑﻪ علت گران بودن پرتقال نتوانستند آن‌را تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن می‌توانستند تهیه ‌کنند. ببرید مقداری از آنهارا پس بدهید! گفتم: پس‌دادن آن‌ها ممکن نیست. امام فرمودند: پس پرتقال هارا پوست بکنید و به افرادی بدهید که تاحالا پرتقال نخورده‌اند. شاید از این طریق، خدا از گناهان شما بگذرد... از کتاب «سرگذشت‌های ﻭﻳﮋﻩ ﺍﺯ زندگی » | ﺟﻠﺪ۴ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️اینم از انصاف یکی از اونور آبی ها، دیگه ببینید داخلی های خودمون باید چی قضاوت کنن❓❗️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اگر طالبان در نماز به مرزبان ایران اقتدا کنند وطن فروش ها میگویند: ‌دیدید گفتیم از خودشان اند؟ اگر طالبان با ایران دچار تنش مرزی شود باز وطن فروش ها میگویند: دیدید گفتیم باید به افغانستان حمله می کردید و با طالبان وارد جنگ میشدید؟ بهتر نیست یک بار تکلیفتان را با خودتان روشن کنید؟ @mrtahlilgar1 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ به تمام سوالات و شبهات درباره جراحی اقنصادی دولت ،امشب در برنامه جهان آرا با حضور دکتر عبدالملکی وزیر محترم کار ✅الان مشاهده بفرمایید شیکه افق https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور بیست وهفتم جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ ✅ ختم در ۱۹۲ روز 🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز هشتاد و هفتم 🔻نامه ۲۸ بند ۴ تا بند ۵
🌹سهم : نامه ۲۸ ، بند ۴ تا بند ۵ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ 📜 : جواب نامه معاویه 4⃣ مظلوميّت امام (عليه السّلام) 🔻و گفته ای كه مرا چونان شتر مهار كرده به سوی بيعت می كشاندند. سوگند به خدا؛ خواستی نكوهش كنی اما ستودی، خواستی رسوا سازی كه خود را رسوا كرده ای، مسلمان را چه باك كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد نداشته و در يقين خود شك نكند، اين دليل را آورده ام حتی برای غير تو كه پند گيرند و آن را كوتاه آوردم به مقداری كه از خاطرم گذشت. سپس كار مرا با عثمان بياد آوردی، تو بايد پاسخ دهی كه از خويشاوندان او می باشی، راستی كدام يك از ما دشمنی اش با عثمان بيشتر بود؟ و راه را برای كشندگانش فراهم آورد؟ آن كس كه به او ياری رساند و از او خواست بجايش بنشيند و به كار مردم رسد؟ يا آنكه از او ياری خواست و دريغ كرد؟ و به انتظار نشست تا مرگش فرارسد؟ نه هرگز، به خدا سوگند(خداوند بازدارندگان از جنگ را در ميان شما می شناسد و آنان را كه برادران خود را به سوی خويش می خوانند و جز لحظه های كوتاهی در نبرد حاضر نمی شوند.) من ادعا ندارم كه در مورد بدعتهای عثمان، بر او عيب نمی گرفتم، نكوهش می كردم و از آن عذرخواه نيستم، اگر گناه من ارشاد و هدايت اوست، بسيارند كسانی كه ملامت شوند و بی گناهند و بسيارند ناصحانی كه در پند و اندرز دادن مورد تهمت قرار گيرند. (من قصدی جز اصلاح تا نهايت توانایی خود ندارم و موفقيت من تنها به لطف خداست و توفيقات را جز از خدا نمی خواهم بر او توكل می كنم و به سوی او باز می گردم.) 5⃣ پاسخ به تهديد نظامی 🔻در نامه ات نوشته ای كه نزد تو برای من و ياران من چيزی جز شمشير نيست. در اوج گريه انسان را به خنده وامی داری، فرزندان عبدالمطلب را در كجا ديدی كه پشت به دشمن كنند؟ و از شمشير بهراسند؟ پس (كمی صبر كن كه هماورد تو به ميدان آيد) آن را كه می جویی به زودی تو را پيدا خواهد كرد و آنچه را كه از آن می گريزی در نزديكی خود خواهی يافت و من در ميان سپاهی بزرگ، از مهاجران و انصار و تابعان، به سرعت به سوی تو خواهم آمد، لشكريانی كه جمعشان به هم فشرده و به هنگام حركت، غبار آسمان را تيره و تار می كنند، كسانی كه لباس شهادت بر تن و ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است، همراه آنان فرزندانی از دلاوران بدر و شمشيرهای هاشميان كه خوب می دانی لبه تيز آن بر پيكر برادر و دایی و جد و خاندانت چه كرد، می آيند (و آن عذاب از ستمگران چندان دور نيست). ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(63).mp3
4.41M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز هشتاد و هفتم : ختم نهج البلاغه نامه ۲۸، بند ۴ تا بند ۵
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 روزهای انتظار سرد و طولانی گذشت بالاخره خدمت آقامصطفی تمام شد و دوباره آمد زابل، 😊گفت می‌خواهد با من صحبت کند. این بار برای پدر و مادرم کمی عادی شده بود در اتاق پذیرایی، روبه‌روی هم نشستیم.😇 پرسیدم: «کسی رو نداشتین همراه‌تون بیاد؟ خاله‌ای؟ دایی‌ای؟ عمویی؟» آقامصطفی گفت: «اگه به دایی‌ایرج گفته بودم، صددرصد همراهی می‌کرد، چون دقیقاً اعتقادات‌مون شبیه همه. انشاءالله🙏 کم‌کم با ایشون آشنا می‌شید. اما پدر و مادرم هنوز با ازدواج من موافق نیستن، میگن تو تک ‌پسری. ما برای تو خیلی آرزوها داریم، دوست داریم بری دانشگاه، درس بخونی، بعد بری سرکار تا سی‌سالگی وقت داری، اما اگه زود ازدواج کنی، دیگه نمی‌تونی درس بخونی، فرصت‌هات رو از دست میدی.»😔 ساکت شد ، نگاهش دور بود. انگار یک جور احساس سردرگمی و اندوه آزارش می‌داد. شاید از اینکه مانع رسیدن پدر و مادرش به آرزوهایشان شده بود، با خودش کنار نمی‌آمد.🤔 گفتم: «پدر و مادرها همیشه خیر و صلاح فرزندان‌شون رو می‌خوان.» گفت: «درسته، اما بعضی از بچه‌ها نمی‌خوان که از تجربه‌های والدین‌شون سود ببرن ، می‌خوان خودشون تجربه کنند.»🔹🔹 خندید: «به قول مادرم وقتی که سرت خورد به سنگ می‌فهمی که ما این موها رو تو آسیاب سفید نکردیم.»😃 پرسیدم: «پدرتون کارمندن، نه؟»  گفت: «آره، هم پدرم هم مادرم، هر دوشون کارمند استانداری هستن. دوست دارن من هم کارمند بشم، اما من از کارمندی بدم میاد دوست دارم برای خودم کار کنم.» چشم‌انداز آینده در برابرم تار و مه‌آلود به نظر می‌رسید. از خودم پرسیدم آیا این سماجت‌ها ارزشمند خواهدبود؟ دوست داشتم مادرشوهرم مرا می‌پسندید. در میهمانی‌ها کنار هم می‌نشستیم و با هم دوست بودیم. پرسیدم: «مادرتون هیچی دربارۀ من نپرسید؟»😉😉 گفت: «اتفاقاً وقتی داشتم می‌اومدم مادرم پرسید حالا این زینب‌خانم چه شکلی هست؟ قدش چقدره؟ شبیه کیه؟ منم به مادرم گفتم قدش؟ نمی‌دونم، دقت نکردم! اصلاً هیچی یادم نبود، غیر از نگاه‌تون 💐💐💐💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 شب اولی که اومدم خونه تون موقع خداحافظی شما اومدین به پردۀ حصیری دم در تکیه دادین ، سرتون پایین بود. یک لحظه برگشتین نگاه کردین، هم‌زمان من هم نگاه کردم.😍 همون‌جا گفتم هر طور شده این دختر باید همسر من بشه! من همین رو می‌خوام با شرایطم جوره نرفتم مشهد🕌 به آبجی‌ام گفتم من نمی‌تونم برم. آبجی‌ام گفت زینب هنوز شونزده سالشه، من فقط گفتم بیا ببین، حالا که پسندیدی بهشون میگیم دست نگه دارن به آبجی‌ام گفتم نه من عجله دارم دعوت‌شون کن تا بیشتر آشنا بشیم.»😊 صدای سرفه‌های عمدی پدرم را شنیدم. گفتم: «سربازی‌تون تموم شده نه؟» گفت: «آره، اما هنوز کار ندارم فقط یک موتور تریل دارم. اون رو هم می‌فروشم برای خرید و خرج‌های دیگه ، اول اسفند مصادفه با هجده ذیحجه روز خوبیه برای عقد، موافقین؟»☺️☺️ گفتم: «پدرم جشن می‌گیره ، شما مهموناتون رو دعوت کنین. تأکید کنین خانواده‌تون حتماً بیان.»😌 برای این لحظه خیلی انتظار کشیدم اواخر بهمن‌ماه بود که آقامصطفی‌ آمد زابل، مادرم پرسید: «تنها اومدین؟» آقامصطفی لبخند☺️ زد: «نه زن‌عمو، پدر و مادر و دو تا خواهرهام و دو تا از خاله‌هام هم اومدن ، صبح زود رسیدیم. رفتن خونۀ آبجی‌ام ساک‌هاشون رو بذارن، خدمت می‌رسن.»🌹🌹 من از آقامصطفی پرسیدم: «از مشهد کس دیگه‌ای نمیاد؟»🔹🔹 گفت:« نه، من به کسی کارت دعوت ندادم.» پرسیدم: «چرا؟»🤔 گفت: «ترسیدم اذیت بشن. مشهد هوا سرد بود. گرچه اینجا انگار بهاره! شما بخاری‌ها رو جمع کردین.» گفتم: «هواشناسی اعلام کرده هنوز گرم‌تر هم میشه.»🌞 تلفن زنگ خورد، مادرم رفت جواب داد. وقتی برگشت گفت: «زینب بدو حاضر شو! مادر آقامصطفی بود، می‌خوان ببرنت خرید😇 به آبجی‌ات و خانم‌داداشت هم بگو همرات بیان.» از خرید که برگشتیم کادوها را بردم داخل اتاق، خواهرها و خانم‌برادرهایم یکی‌یکی باز می‌کردند و نظر می‌دادند. یک انگشتر طلا،💍 یک پیراهن سفید ساده،👗 یک قواره چادرمشکی، یک قواره چادر سفید، یک دست مانتو🧥 و شلوار کاهی‌رنگ، یک روسری بزرگ، به‌اضافۀ یک جلد کلام‌الله مجید و یک دست آینه و شمعدان و کمی خورد و ریز دیگر مادرم که دم در ایستاده بود، چادر رنگی‌اش از سرش افتاده بود. گفت: «فقط همین؟ این شد خرید سر عقد؟ مگه تو با بقیه چه فرقی داری دختر؟ ما پیش فک و فامیل و در و همسایه آبرو داریم. مردم هزارجور فکر و خیال می‌کنن. پیش خودشون صد مدل افسانه می سازند .🧐🧐🧐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 مادرم چادر رنگی اش را دور کمرش محکم بست و با عصبانیت😡 گفت: «از روز اول گوش به حرف ما ندادی، هرچی ما گفتیم تو یک جوابی تو آستین داشتی.» برادرم چند ضربه به در زد و گفت: «مهموناتون اومدن!»😏 بلند شدم به مادر و خواهرها و خاله‌های آقامصطفی خوش‌آمد گفتم ، برایشان شربت به‌لیمو آوردم. مادرم که هنوز برافروخته بود گفت: «چرا زحمت کشیدین، راضی به زحمت نبودیم.»🌺 مادر آقامصطفی گفت: «چوب‌کاری می‌کنین زن‌عمو، من هنوز باورم نمی‌شه که شما با شرایط پسرم کنار اومدین! ما اصلاً قصد نداشتیم مصطفی رو به این زودی‌ها داماد کنیم و یک‌درصد هم احتمال نمی‌دادیم که شما قبول کنین، برای همین هی امروز و فردا کردیم پا پیش نذاشتیم بلکه این بچه منصرف بشه.»🧐 چهرۀ مادرم از خشم منقبض شده بود. نگاه غضب‌آلودی به من کرد و لبش را به دندان گزید. خواهرم ظرف بزرگ میوه را گرفت و جلو مادر آقامصطفی گفت: «بفرمایین!»😕 مادر آقامصطفی ادامه داد: «بازم مصطفی به ما چیزی نگفته، موتورش رو فروخته با پول خودش اینا رو خریده.» در هال باز شد و مردها یکی‌یکی وارد شدند. برادرم به خانمش گفت: «چند ریسه لامپ رنگی 💡💡کشیدیم جلو در، برو ببین خوبه؟» پدر آقامصطفی گفت: «چند ردیف میز و صندلی هم چیدیم توی حیاط، شده باغ تالار!» ظهر شد. سفره را پهن کردیم و نشستیم دور سفره. پدرم خطاب به پدر آقامصطفی گفت: «دایی‌جان فعلاً ما تدارک یک عقدبندونی کوچیک رو دیدیم شما کی قصد دارین عروسی بگیرین؟»🤔 پدر آقامصطفی بشقاب خالی جلویش را سُراند آن‌طرف‌تر، لیوانی دوغ ریخت و چیزی نگفت. مادر آقامصطفی درحالی‌که چند دانه‌ برنج را از روی فرش جمع می کرد گفت: «عموجان ما باید توی مشهد مجلس بگیریم راه دوره مهمونا سختشونه بیان زابل.»😎 پدرم به پشتی تکیه داد و گفت: «درسته عموجان، حرف شما صحیح، آقامصطفی خونه بگیره اسباب‌هاش رو بچینه. یکی دو روز قبل از مجلس‌تون بیایید عروس رو با جهازش ببرید، منتها الان تاریخش رو تعیین کنین که ما هم بدونیم کی باید آماده باشیم.»💐💐 کسی چیزی نگفت. احساس می‌کردم جوّ سنگینی بر محیط حاکم است، اکثر صحبت‌ها با نگاه و ایما و اشاره بود. از آن شور و نشاط و هیجانی که موقع عروسی خواهرهایم تجربه کرده بودم خبری نبود. 😔پس از سکوتی طولانی مادر آقامصطفی گفت:« مصطفی باید بره سرکار یک پولی جمع کنه، زمان می‌بره» مادرم گفت: «ما برای شام سیصد چهارصد نفر مهمون دعوت کردیم همین‌طور که می‌دونید خانم‌ها اینجا هستن و مردها خونۀ لیلاخانم.»🌻🌻 بعد بلند شد و گفت: «دخترها بلند شین سفرۀ عقد رو بچینین، میوه‌ها رو بشورین، سماورها رو آب کنین، پاشین که خیلی کار داریم.»💐💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
را شوخی گرفتیم 🎤 حجت‌الاسلام عالی ⏱ *دو دقیقه* 🍃تو این دوره زمونه همه به خودشون هستند هیچ کی به فکر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نیست... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 به پیرغلام اهل بیت علیهم السلام در عالم رویا چه گفتند؟ ✅ شرط پذیرش اعمال، براي حضرت حجت(ارواحنا له الفداء) است https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─