eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
25.9هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶گوشی‌ آقامصطفی زنگ می‌خورد، اما جواب نمی‌داد. هیچ‌کس هم از او خبر نداشت یا اگر داشت بروز نمی‌داد. از این‌ همه بی‌خبری کلافه😔 شده بودم. آقای پورمیرزایی گفت: «موتور کولر سوخته باید بخرم.» گفتم: «نه، آقامصطفی تو راهه، الان می‌رسه، فعلاً ضروری نیست، امروز برسه از فردا خودش کارهاش رو انجام میده.»🧐 صدای ایشان تغییر کرد. بم‌تر و گره‌دار گفت: «اجازه بدین بخرم بیارم درست کنم، شاید لازم‌تون بشه!»🤔 گفتم: «فعلاً پول ندارم، شاید خودش همین رو تعمیر کنه.» در را باز کرد تا برود بیرون. گفت: «در هم که خرابه!»🧐 با اطمینان گفتم: «بیاد درست می‌کنه.» گفت: «انشاءالله هر چی خیره پیش میاد.» طاها🧑 آمد نزدیکم و گفت: «مامان چه بوی خوبی میاد. شام چی درست کردی؟» گفتم: «یک آبگوشت محلی بارگذاشتم پُر گوشت و خوشمزه، از اون‌هایی که تو و بابا خیلی دوست😋 دارین. تا تو بری حموم و لباس‌هات رو عوض کنی، بابا هم میاد.» بالا بودم و داشتم تماس می‌گرفتم که ام‌البنین آمد. چشم‌ها و بینی‌اش قرمز بود. پرسیدم: «باز حساسیتت عود کرده؟»🤔 گفت: «نه، بچه‌ام مریضه!» قیافه‌اش شبیه عزادارها بود. گفتم: «اگه این‌جوری می‌خوای باشی، پیش من نمون! من خودم به اندازۀ کافی استرس دارم.»🍃🍃🍃 دیدم اشک‌هایش ریخت. پشیمان شدم گفتم: «خدا خیرت بده که اومدی. گفتن آقامصطفی تو راهه، ولی نمی‌دونم چرا نگرانم، بذار نماز بخونم، با هم دخترت رو می‌بریم دکتر.»🌻 🔸گوشی دستم بود و مرتب تماس می‌گرفتم. می‌رفتم بالا از شمارۀ ثابت زنگ می‌زدم، می‌آمدم پایین از گوشی خودم، نزدیک شصت بار تماس گرفته بودم. توی همین اوضاع روحی😞 نابسامان، دایی و زن‌دایی آقامصطفی هم آمدند. گفتند: «چون پدرشوهر و مادرشوهرت نیستن، اومدیم پیشت بمونیم!»🤔 همین‌طور که احوال‌پرسی می‌کردم، با گوشی‌ام تماس هم می‌گرفتم. انگار آداب مهمان‌داری را فراموش کرده بودم. گفتم: «ببخشین شرمنده از صبح نگرانم، هر چی تماس می‌گیرم آقامصطفی جواب نمیده.»🌸 گفتند:« اشکال نداره، راحت باش.» و به‌زور خندیدند. رفتم داخل آشپزخانه که سماور را روشن کنم. زن‌دایی گفت: «تو برو به کارات برس. من چایی دم می‌کنم.»🍃🍃🍃🍃 ادامه دارد ....... 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💥✨✨💥 🔶نماز می‌خواندم که فاطمه، دختر ام‌البنین، خورد زمین و کنار لبش خونی شد. ام‌البنین انگار منتظر تلنگری باشد، شروع کرد های‌های گریه‌کردن.😭😭 گفتم: «چیزی نشده این کارها رو نکن، بچه بیشتر می‌ترسه.» دستمال را از روی لب فاطمه برداشت و گفت: «ببین! خونش بند نمیاد!»🍃 گفتم: «بلند شو بریم دکتر.» گفت: «نه خوب میشه!» به اصرار من حاضر شد که برویم دکتر👩‍⚕ در را که باز کردم دیدم خانم نیک‌دل می‌خواهد از ماشین پیاده بشود پرسید: «کجا میرید؟» گفتم: «دکتر! تا شما یک چای بخوری اومدیم.»🌿 گفت: «بیاید بالا می‌رسونم‌تون.» توی مسیر گفتم: «با اینکه می‌دونم آقامصطفی رسیده، نمی‌دونم چرا باز هم اضطراب دارم!»😔 گفت: «انشاءالله هرچی خیره پیش میاد.» با خودم فکر کردم: «چه جملۀ آشنایی! چه تشابهی در پاسخ افراد به تشویش روحی من! در یک روز بارها این جمله را شنیدن چه معنایی می‌توانست داشته باشد؟»🤔 رسیدیم مطب خانم دکتر دریادل، نشستیم داخل سالن انتظار، گوشی‌ام زنگ خورد، خانم‌برادرم بود. پرسیدم: «کجایید؟»🍃 گفت: «بیرجند، داریم میایم مشهد.» گفتم: «چه خوب! دلم براتون تنگ شده بود.»🌸 چون توی مسیر بودند، صدا واضح نبود و قطع و وصل میشد . خانم‌برادرم گفت: «تسلیت میگم!» من ذهنم رفت سمت پدرم، می‌دانستم مریض است. با التهاب پرسیدم: «تسلیت برای کی؟ بابا طوریش شده؟»😳 گفت: «وای خدا مرگم بده! نمی‌دونستم شما نمی‌دونین تو رو خدا من رو ببخشین.»😔 🔸تمام بدنم می‌لرزید از صبح به من الهام شده بود که خبر بدی در راه است چشم‌های👀 قرمز ام‌البنین، پیراهن سیاه سعیدآقا، صدای بم و گره‌دار آقای پورمیرزایی و تکرار جملۀ «انشاءالله هر چی خیره پیش میاد!» اینها همه نشانه بود و من با سرسختی بی‌توجهی نشان داده بودم.🍃 گفتم: «معصومه دیونه‌ام کردی! بگو برای کی می‌خواستی تسلیت بگی؟» معصومه مستأصل شده بود، ناچار تحت جملۀ امری من یک دفعه گفت: «داداشت گفته آقامصطفی شهید شده!»🌷🌷🌷 ادامه دارد ....... 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶لحظاتی مات و گیج به گوشی خیره شدم صدای معصومه اصابت می‌کرد به دیوارهای توی سالن و پژواک آن از هزاران نقطه بر‌می‌گشت سمت من «آقا مصطفی شهید🌷 شده!» دست‌هایم را گذاشتم روی گوش‌هایم👂 همه جا سیاه شد. من که خودم را آماده کرده بودم برای چنین روزی، پس چرا داد می‌زدم؟ چرا بی‌تابی می‌کردم؟ آقامصطفی که بارها گفته بود: «صدای شیونت رو کسی نشنوه، وقتی خبر شهادت🌷 من رو شنیدی، مبادا داد بزنی یا با صدای بلند گریه کنی!» نمی‌دانم چرا جسمم از ذهنم اطاعت نمی‌کرد. شاید این توصیه‌ها مربوط به زمان دیگری بود نه حالا که من منتظر آمدنش بودم😔 خانم دکتر از اتاقش آمده بود بیرون و مرا بغل کرده بود. من فقط داد می‌زدم. هنوز معصومه پشت خط بود و می‌گفت: «زینب جان، زینب...» خانم دکتر که مرا می‌شناخت، گفت: «آروم باش، خدا رو شکر🙏 کن که اسیر نشده، اگر اسیر می‌شد چه‌کار می‌کردی؟» کمی آرام شدم، اسارت وحشت‌ناک‌تر از شهادت 🌷بود، همه می‌دانستند داعشی‌ها بویی از انسانیت نبرده‌اند. باید برای اینکه بدتر از بد سرمان نیامده بود، خدا را شکر می‌کردیم. چشم‌هایم را باز کردم دیدم آقامصطفی گوشۀ سالن انتظار ایستاده است، به من نگاه می‌کند و لبخند☺️ می‌زند. به اطراف نگاه کردم خوشبختانه مطب زنانه بود و هیچ مردی حضور نداشت.🍃 آمدم خانه، دم در که رسیدم، پاهایم سست شد. تکیه زدم به دیوار، نگاهم پر کشید تا آسمان. یادم از پرچم سبزی 💐آمد که مصطفی چند روز قبل توی خوابم سر در خانه نصب کرده بود. گفتم: «مصطفی تو که می‌گفتی صلۀ ارحام، عمر رو با برکت می‌کنه!» صدایش را واضح و روشن از ورای فاصله‌ها شنیدم: «برکت آیا به بلندای عمره؟»🤔 وارد خانه شدم. با دیدن طاها کنترلم را از دست دادم. افتادم زمین و از حال رفتم، ام‌البنین شانه‌هایم را ماساژ می‌داد. خانم نیک‌دل به صورتم آب می‌پاشید. در حالتی از ناباوری زل زده بودم به آدم‌های وحشت‌زده و گریان😭 اطرافم، وقتی کمی روبه‌راه شدم طاها را صدا زدم. می‌خواستم قبل از هرکس خودم موضوع را به طاها بگویم. گفتند طاها و امیرعلی را دوست آقامصطفی برده خانۀ خودشان.🍃 🔸مادربزرگ و خاله‌های آقامصطفی آمدند. کم‌کم دوست و فامیل و آشنا خبردار می‌شدند و خانه شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد.🌿 🔸صبح با سردردی شدید و حالت تهوع بیدار شدم. دیروز روز طولانی و خسته ‌کننده‌ای را پشت‌سر گذاشته بودم.🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ادامه دارد ........ به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5990174596920249629.mp3
زمان: حجم: 5.41M
او یک داشت، که نامش (ع) بود https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
دلبرانه های شهدا و همسرشان 📿 نماز‌دونفره 🔻ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود. ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ. ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ. چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ﻛﻪ ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ. منطقه که میرفت تحمل خونه بدون حمید واسم سخت بود. “وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است” میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ، ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی‌گشت واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد. میگفتن: “بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ..” ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ظرف ﺩﻭ،، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ.” ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که گلی گم کرده ام می‌جویم او را” ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻴﮕﻢ:” …عشق…” “عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است که هرجا لذتی باشد دردن درد مدفون است” ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست. از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن…؟! ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ! تو تقسیم کار خونه ست. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می‌کرد. ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. 🙂 این در حالی بود که قبل ازدواج ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم. میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم. ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم. راوی : همسر‌  ─┅═ೋ❅?❅ೋ═┅─ 🌸 ۱۲ سـال از زندگـی ما گذشت. ولـی آنقدر مشغله شـاد و زیبا داشتیم که متوجه گذر آن زمان نبودیم. خانه ما طوری بود که به جرأت می‌توانم بگویم شایـد ۲ روز آن هم با هم مساوے نبود حتی آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچ‌گاه غـم در آن جا داشته باشد. راوی : همسر محسن فرامرز گرگانی ─┅═ೋ❅?❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اگر صبحمون قضا بشه😱😰 بخونید و برای دوستانتون ارسال کنید.👇 «در حدیث اومده از علیه‌السلام سؤال شد «چرا را کعبه نامیدند؟» فرمودند: «چون مربع است و چهارگوش » پرسیدند: «چرا مربع شد؟» فرمودند: «چون مقابل بیت‌المعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.» ‏پرسیدند: «چرا عرش چهارگوش شد؟» فرمودند: «چون از ۴ کلمه ای که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است، تشکیل شده : سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ‏خب‌! می‌دونید وقتی داریم نماز میخونیم، موقع ذکر تسبیحات اربعه، مرتبه‌ی اولش در واقع داریم دور خانه‌ی طواف می‌کنیم؟ 😳 دومین باری که تکرار می‌کنیم دوربیت‌المعمور؟ 😋 و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش رو طواف می‌کنیم!؟🙃 ◀️‏و اماکی می‌دونه چراآخر نماز سلام میدیم؟ ⏪چون توی رکعات قبل نمازمون، رسیدیم به عرش خدا! حالااون‌جا، توی عرش ص و بندگان صالح خدارو می‌بینیم وبهشون سلام میدیم👇 ⚜السلام علیک ایهاالنّبی ورحمة الله وبرکاته السلام علینا وعلی عبادلله الصالحین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته⚜ 🎁‏حالا می‌خوام اون راز اصلی رو بهتون بگم! بیاین با هم بشماریم در شبانه‌روز چند مرتبه تسبیحات اربعه می‌گیم؟ توی نماز ظهر، ۲ مرتبه؛ نماز عصر، ۲مرتبه؛ نماز مغرب، ۱مرتبه؛ نماز عشاء، ۲مرتبه. جمعش شد چقدر؟ ۷ مرتبه. یعنی یه طواف کامل!😍 🔸در شبانه روز یک مرتبه دور خانه‌ی خدا طواف می‌کنیم!😇 ‏‏هر طوافی هم که با نماز کامل می شه. 🔆اینجاست که اون دو رکعت نماز صبحمون، می شه همون دو رکعت نمازی که بعد از طواف، پشت مقام ابراهیم می خونیم واَعمال مون تکمیل می شه ان شاءالله... ❌پس مراقب باشیم نماز صبحمون قضا نشه 📚علل الشرایع ، ج ۲ ص ۳۹۸؛ باب العلة التی من آجلها سمیت الکعبة کعبه (فصل : علتی که به خاطر آن کعبه را کعبه نامیده اند) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 علیه السلام در ماجرای فرار پرستار ايرانی از زندانِ داعش 💔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌∞♥∞ فواید کردن برای (علیه السلام).. فوق العاده زیباست..حتما گوش کنید عالیه 🎤 حجت الاسلام عالی ❣ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 دوست‌داری را در چه حالتی ببینی؟ ملاقات‌خصوصی یا...💓 «♡حجت الاسلام پناهیان♡» https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼دنیای بی حسین (ع) با صدای صادق کردیان🎤 ✅نوحه ای که بخشی از سرود از ملودی آن الهام گرفت 💠این نوحه محرم سال گذشته توسط سروده و ساخته شد و توسط تعدادی از مداحان خوانده شد . https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
21.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای گزستانی درباره نامگذاری غلامرضا لنگری زاده از زبان مادر گرامی شهید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─