eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات نوه (۲۷) ابزار اصلی ما دراین پروژه هم دو چیز مهم بود یکی رسانه و دیگری احمق های هر صنفی. با استفاده از رسانه هایی که در داخل و خارج در اختیار داشتیم مطالب مرتبط با موج را منتشر می کردیم و بعد این احمق های هر صنف بودند که مروج و مُبِلِّغ محتواها شده و بر امواج این موج می تاختند. و ما سواری می گرفتیم. جهت تنوع چند موج را برایتان تعریف می کنم. در جهان روزانه بیشمار قتل و غارت اتفاق می افتد. در پاکستان، افغانستان، فلسطین، یمن، سوریه و .... هزاران زن و کودک بی گناه کشته می شوند اما کسی به آنها توجه خاصی نمی کند چون ما خواستیم بایکوت خبری باشد ولی در حادثه هواپیمای اوکراینی ما خواستیم موج سواری کنیم لذا کاری کردیم تا هر کس و ناکسی راجع به این موضوع نظر بدهد و موضع بگیرد. دولتهای خودمان خوراک دام و طیور را برای ایران تحریم کردند آنوقت خودمان به بهانه قیمت مرغ، تخم مرغ و گوشت و .... در ایران موج راه انداختیم تا حرف از این مسائل و بی کفایتی حکومت نقل محافل ایرانی ها شود و فکر و ذکرشان مشغول این موضوعات پیش و پا افتاده باشد . در ماجرای کمبود آب اصفهان چنان موجی درست کردیم که حتی وقتی کشاورزان هم کوتاه آمده و سراغ زندگیشان رفتند؛ دختر و پسرهای قرتی و سوسولی که در عمرشان هم باغ و زمین کشاورزی ندیده بودند به عنوان مدعی در خیابان آمده بودند. ادامه دارد... 🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خاطرات شهیدعلی سیفی... شهیدی که امام زمان بهش گفت بیا مشهدشفابگیر... (بیامشهد) 📚 «تدریس» راوی:آقایان جمادی ومهندس آرش عباسی اواخر تابستان ۱۳۶۱ به حوزه قائم چیذر درشمال تهران آمد.بعضی وقت ها که به عنوان مهمان می رفتیم حوزه‌،حالات عجیبی از او می دیدم.تو حوزه شب ها،هر وقت که از خواب بیدار می شدم،می دیدم که بیدار نشسته و با یک شمع روشن،مشغول دعا و مناجاته... یه مدت اونجا موندیم صبح ها می دیدم که نیست،بعدازظهرها میدیدم نیست.! می گفتیم:علی تو اینجا تو حوزه کلاس داری پس کجا میری؟! گفت:میرم جلسات شیخ حسین انصاریان و بعد هم جلسات حاج اسماعیل دولابی.این دو نفری که من شنیدم تعریف میکردکه حاج اسماعیل عارفه وشعرمیگه و...که بعدها ما شناختیم آقای دولابی چه انسان بزرگی است.بعضی وقت ها هم به سراغ علامه جعفری میرفت.از دیگر کارهای او این بود که یه کلاس قبول کرده بودتو تجریش می رفت کلاس بینش اسلامی در یکی از دبیرستان ها تدریس میکرد.یکی دو سالی در تهران مشغول تدریس شد.یک روز خودش برایم تعریف کرد:یکی از شاگردانم با وضع خوبی وارد مدرسه نمیشد. همیشه آرایش میکرد آن هم در آن زمان.! این وضعیت به حدی رسید که معلمین او را به کلاس راه نمی دادند.نمیدانستم با این پسر چه برخوردی داشته باشم.خیلی فکر کردم.با یاری خدا تصمیم گرفتم با او دوست شوم! به وسیله دوستی با آن دانش آموز دبیرستانی پی به این ماجرا بردم که چرا با این وضع نادرست به مدرسه می آید.این دانش آموز خیلی در بند مسائل دینی نبود.در خانه با چندین خواهر زندگی میکرد وقتی وارد خانه میشدخواهران،برادرشان را آرایش می کردند،! مثل برداشتن ابرو وسایه و.... سعی کردم از طریق مختلف او را جذب مسائل دینی کنم.همان دانش آموز بعدها چنان تغییر کرد که در نمازها گریه های عجیبی میکرد.علی سیفی در روزهای آخر،قبل از شهادت به ماجرای آن پسری که آرایش کرده به کلاس می آمد اشاره کردو گفت:آخر هم ماندیم و آن پسر به درجه رفیع شهادت نائل شد. علی سیفی با حال روحانی و معنوی که داشت امثال این بزرگواران را تربیت کرد که بعضی ها به شهادت رسیدند.بنده موقعی که معلم شدم با بچه های کلاس مشکل داشتم وقتی به ایشان گفتم،من را راهنمایی کردند و آن مشکل حل شد.علی گفت:آرش،باید با دیدگاه پدری به بچه ها نگاه کنی،چرا که وقتی بچه نسبت به پدرش بی ادبی میکندپدر در کمال خونسردی ،با لطافت تمام با بچه برخورد میکند،ما هم باید چنین باشیم.سفارشات خیلی مهم به اخلاق در خانه دانش آموزان میکرد. 📚منبع:نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی(همه ی کتاب تایم نمیشه فقط نیمی از کتاب) ... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خاطرات شهیدعلی سیفی... شهیدی که امام زمان بهش گفت بیا مشهدشفابگیر... (بیامشهد) 📚 «در حوزه» راوی:آقای ادیب و ... سال ۱۳۶۳ طلبه شدم.چون دیر رسیدم به امتحانات حوزه،دیگر پذیرش نکردند.خلاصه رفتیم مدرسه رسول اکرم وآنجا امتحان گرفتند و بالاخره ما پذیرفته شدیم.اوایل سال یه طلبه لاغرنسبتا بلند قامت و نحیف وتکیده بنام آقای علی سیفی وارد مدرسه شد وخدمتش رسیدیم.اولین ویژگی که همه متوجه شدنداین بود که ایشان صبح ها اذان میگفت.البته خودش قبل از نماز بیدار بودو مشغول تهجد،ولی وقتی اذان میگفت،به نظرما آدما که هیچ،در ودیوار مدرسه هم سوی خدا می برد. علی آقا صدای محزونی داشت.اصلا بدن آدم به لرزه در می آمد.بار اول و دومی که شنیدم برایم تازگی داشت.اصلا مبهوت مانده بودم که این چیکار میکنه،به قدری صدای اذان گفتن آقای سیفی دلنشین و محزون بود که همه،سحرمنتظر بودندصدای اذان علی سیفی رو بشنوند. آدمی بود به شدت اخلاقی،در عین حال بانشاط واین خیلی جالب بود.یک کلمه غیبت تو کارش نبود.علیه کسی حرف نمی زد،حرفی که کسی رو آزار بده نمیزد. اما در عین حال با همه شوخی وخنده وبا نشاط ومهربون بود.مثلا یادمه مریض شدم،سرما خورده بودم تا اومد دید تو حجره موندم و نرفتم سر کلاس،آمد آرام نشست بالای سر من و گفت:بالام قربان اولوم. خلاصه با لهجه شیرین چقدر به من محبت کرد.بعد گفت:آش میزارم برات.خیلی آدم دردمندی بود وقتی از مشکلات جامعه می گفت اشک می ریخت. یعنی به پهنای صورت اشک می ریخت.یه مدتی هم کردستان بود.برای مردم کُرد خیلی دلش می سوخت ایشان به جای اینکه صحنه های درگیری و ابعاد نظامی را برای ما بگه اشک می ریخت و می گفت:شاهد بودم که توی اون درگیری هامردم غیرنظامی چه آسیبی دیدند خیلی روح لطیفی داشت. خب اهل شور بود واهل شعور بود،اهل خدمت بود.واقعا ساده و بی ریابه همه خدمت میکرد،اصلا رو زمین بند نبود.چون جسمش هم سبک بود،تو راه رفتنش سرعت داشت.خلاصه آرام احساس میکرد این موندنی نیست.ایامی که از جبهه می آمدفقط جسمش در اینجا بودگویا تمام وحودش را در جبهه جا گذاشته بود واین حال او،گاه در کلاس های درس او را لو می داد.کلاس تمام میشد اما سیفی در فکر عمیقی بسر برده بود.تمام هوش و حواسش به جبهه بود.او علیرغم مهر ومحبت فراوانی که داشت،اما تمام وجودش تذکر بود.ناخواسته وقتی او را می دیدم یاد خدا در من زنده میشد.هر گاه لازم می دید با زبانی بسیار دلسوزانه تذکر لسانی می داد.واقعا تاثیرگذار بود.بسیار ساده و در فقر و محرومیت زندگی میکرد الان که به ذهنم فشار می آورم فقط لباس کاموایی آبی کم رنگ با یک شلوار خاکی از اودر ذهنم خطور می کند.موارد زیاد او را می دیدم که ناهار مدرسه را نمی گرفت موقع ظهر با یک قرص نان خود راسیر میکرد.بعدها شنیده بودم که حتی از حوزه،شهریه هم نمی گرفت. 📚منبع:نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی(همه ی کتاب تایم نمیشه فقط نیمی از کتاب) ... ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خاطرات شهیدعلی سیفی... شهیدی که امام زمان بهش گفت بیا مشهدشفابگیر... (بیامشهد) 📚 «ویژگی ها» راویان:دوستان شهید مجموعه ای از صفات خوب را در خودش جای داده بود.علی مثل تمام عارفان و عالمان عامل،راه رسیدن به خدا را رهاشدن از خود می دانست و قیود مادی را مانعی برسر راه کمال. زمزمه همیشگی اش این جملات بود:در زدم،گفت کیست؟ گفتمش ای دوست،دوست. گفت اگر دوستی،از چه در این پوستی؟ دوست که در پوست نیست! گفت:عجب عالمی است! ساغربزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست،دوست... بیشتر لبخند بر لبانش بود.خیلی سریع با افراد جوش می خورد و آن ها را جذب می کرد،مکروهات را انجام نمیداد.مثلا وقتی سر سفره می آمد،دستش را می شست و با نمک غذا را شروع و در میان غذا آب نمی خورد.مراقبت از چشم او فوق العاده بود.در کوچه و خیابان،سرش را پایین می انداخت و اصلا بلند نمیکرد. وقتی منزل ما می آمد،هنگام رفتن همینطور که سرش پایین بود چقدر از مادرم تشکر میکرد. یکی از الگوهای رفتاری او برخورد با مادرش بود.ما از علی در این موضوع درس گرفتیم.وقتی پیش مادر بود اینقدر خوش برخورد بود که تعجب می کردیم.مادر دور سرت بگردم،چیکار میکنی،شرمنده ام کردی و... جوری برای مادرش زبان می ریخت که همه درس می گرفتند که آدم با پدر ومادر چطور صحبت کند. در هر کاری پیش قدم بود.هر وقت هزینه داشتیم کمک می کرد.وقتی دعا می خواند،در وسط می نشست و تکبر نداشت با این که مداح و قاری مسلط قرآن بود،اما مثل بقیه رفتار میکرد.در نمازها بیشتر پیش نماز بود،او اینقدر با سوز نماز میخواند که بیشتر رفقا گریه می کردند.علی به تمام معصومین ارادت داشت،اما بیشتر موقع شروع روضه به حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) متوسل میشد. عجیب به حضرت زهرا ارادت داشت.یکی از دوستاش میگفت:بعد از شهادت علی،او را در خواب دیدم،صدای مداحی آمد.پرسیدم علی جان کجا هستی؟گفت نمیدانم! واقعا نمیدانم کجا هستم! بعد مکثی کرد وگفت:هر جا حضرت زهرا باشد من هم آنجا هستم... صداقت نهفته در صدایش،موقع مناجات صبحگاهی هنوز در گوش دوستان طنین انداز است.زمانی که با همان لهجه شیرین آذری،از صمیم قلب،خدا را صدا میزد و از عمق وجود،شهادت را طلب میکرد.شوخ و خنده رو بود اما طوری شوخی میکرد تا خدای ناکرده کسی ناراحت نشود.به همه محبت داشت که معنویت او را نشان می داد.امر به معروف و نهی از منکر را با محبت انجام میداد.طوری که انسان مقید به انجام میشد.مثلا یک بار دوستی با دوستش شوخی کرد،طرف کمی ناراحت شد.علی خیلی با محبت و مخفیانه گفت:عزیزم،به اینجا توجه کن که وقتی این شخص در جمع ناراحت شد،بعدها باید او را پیدا کنی و حلالیت بگیری. مستقیم نمیگفت که این کار خوب نیست. تنها می گفت و جوری می گفت که طرف خُرد نشود.بیشتر مواقع ساکت بود ومأخوذ به حیا. تا نمی پرسیدی لب به سخن نمی گشود.وقتی هم کلامی بر زبانش جاری بود،سخنانش،سرشار از آموزه بود و نکته های سنجیده. اکنون او در عالم بالا سکنی گزیده و ما واماندگان از قافله عشق،درحسرت یک دیدار او.تمام امیدمان به نگاه او و دیگر یاران شهیدمان است تا زمانی که عقده های دلمان وا و دلمان کربلایی می شود،با دست نوازش خویش،آراممان سازند.بدان امید که روزی به جرگه و حلقه آنان بپیوندیم و این فراق پایان پذیرد.خیلی اهل نصیحت نبود،ولی چون جذبه بسیار بالا داشت بدون اینکه نصیحت کندباعث میشد طرف مقابل تغییرکند.زیاد نصیحت نمیکرد ولی باعث شد که آن فرد منقلب شود... به صله ارحام خیلی توجه داشت.موقعی که از منطقه برمی گشتیکی از همسایه ها می آمد و میگفت:مژدگانی بدین علی از جبهه برگشته،ولی شب می شد وهنوز از علی خبری نبود! نگو که یکسره از جلوی راه آهن تا خونه،به تمام اقوام و دوستان سر میزد.موقع برگشت هم همینطور بود. 📚منبع:نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی(همه ی کتاب تایم نمیشه فقط نیمی از کتاب) ... ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهید جواد محمدی 🌷 من زینبم تو هم مدافع زینب باش. حواسمون باشه چند چفیه خونی شد تا چادری نشود ان شاءالله شرمنده شهدامون نباشیم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
‍ ‍ ▪ پدر ۹ شهید! همه آنهایی که پدر شدند می دانند که گذشتن از فرزند مخصوصا پسر، برای پدر چقدر سخت است، شاید فکر کردن بهش هم برای خیلیا مشکل باشه. واقعا این طور است که حاضر است جان خودش را بدهد اما در پای فرزندش خاری نرود. یکی از اسرار همین است که انسانی برای رضایت و به امر او فرزندش را به قربانگاه می برد. آنهم فرزندی مثل اسماعیل که مظهر تام و تمامی از همه اسماء خداوند است. رحمت خدا بر (ره) که این داستانهایی را که ما شنیده بودیم را برای ما عینی کرد، ما داستان ابراهیم و اسماعیل را در قرآن و پای منبرها شنیدیم ولی او بود که یک امت را ابراهیمی و اسماعیلی کرد. پدرانی که برای رضایت جانشین ولی خدا، نه یک فرزند بلکه چندین فرزند خود را به فرستادند و هنوز شرمنده امام بودند و خود را بدهکار خمینی می دیدند... طبق آمارهای رسمی 8188 نفر پدر دو ، 631 نفر پدر سه شهید، 82 نفر پدر چهار شهید، 21 نفر پدر پنج شهید، 6 نفر پدر شش شهید، یک نفر پدر هفت شهید، یک نفر پدر هشت شهید و 2 نفر پدر نه شهید، تقدیم این نهضت کردند و حرف خمینی را روی زمین نگذاشتند. این ها مظهر قدرت مملکت ما هستند. سرمایه های انقلابند... تا زنده اند قدرشان را بدانیم. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌹به سنگ مزار خادم الشهدا، مدافع حرم جواد محمدی نگاه کنید و با دقت وصیتش را بخوانید👈 خطاب به ماست https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا و دلنشین اگه منو دوست نداشت چرا خلقم کرد؟ اگه این کلیپ رو دیدین و حال دلتون خوب شدما رو هم کنین👌 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌🌴💎🌹💎🌴
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃 تا نکنی نمیشی. ❣شهید نوید صفری❣ 💚 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
11.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بین کنایه‌ها‌ بگو‌ با‌ زمزمه‌ میپوشمش‌ فقط‌ به‌ ♥️ یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃 استقبال گرم از حاج خواننده ایرانی سرود بین المللی سلام فرمانده در https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─