eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬دیدار جمعی از بسیجیان با رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬رهبر انقلاب: مراقب نفوذ دشمن در مجموعه بسیج باشید، گاهی یک آدم فاسد، لباس روحانی می‌پوشد خودش را در مجموعه‌ای جا می‌کند، گاهی در کسوت بسیجی، روحانی در می‌آید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب ۱۴۰۱/۹/۵ تسلط بر مغزها از تسلط بر سرزمین‌ها بالاتر است اگر مغز یک ملت را تسخیر کنند آن ملت سرزمین خود را تقدیم می‌کند عده‌ای خودشان دروغ نگفتند اما دروغ دشمن را تایید کردند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬رهبر انقلاب: من اصرار دارم که بسیجی قدر بسیج را بداند، جایگاه بسیج را بشناسد، فلسفه حضور بسیج را بداند. ▪️بسیج عنصر معنوی را در هر فعالیتی برجسته می‌کند. دانشمند برجسته مرکز رویان وقتی به یک پیشرفتی دست پیدا می‌کند سجده شکر می‌کند. این را مرحوم کاظمی آشتیانی جلوی خود آن دانشمند به من گفت. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬واکنش رهبر انقلاب به برتری تیم ملی ایران برابر ولز: بچه‌های تیم ملی چشم ملت را روشن کردند، چشم شان روشن باشد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 از این قشنگتر نمیتونست لو بده ! یک تبعه ی امریکایی، آبروی کل دولت آمریکا رو برد صدای زوزه ی گرگ ها و پرواز کرکس ها را از بیرون از مرزهای این سرزمین بشنوید! بشکند دست هرآنکس که سر سوزنی از قلم اش، بوی امید و دلبستن به وعده های واهی این کفتار صفتان استشمام شود. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_۲۶قرآن کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور سی و سوم جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس و برای پدرو مادر آرتین عزیز و تمامی شهدای شاهچراغ و شهدای این فتنه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حانیه:آره من نامردم چیز دیگه ای میبینی با اون چشمات؟ امیر:نه... حانیه:نه و نَکمه...همیشه جوری هستی و جوری وانمود میکنی که انگار همه بدن تو فقط خوبی...هرکی ندونه فکر میکنه که تو تواین قضیه هیچ دخالتی نداری! امیر: کدوم قضیه؟ حانیه لیوان قهوه اش را کامل سر کشید و گفت:خودتو نزن تو اون راه... اصلا امیر بگوببینم...مگه هر کی عاشق کسیه باید حتما باهاش ازدواج کنه؟ البته من شک دارم چیزی یا حسی که بین من و تو هست عشق باشه! امیر:از کی تاحالا به من و عشقمون شک کردی؟ حانیه:مهم نیست...دیگه مهم نیست ~حانیه بلند شد و کیفش رو روی شانه اش مرتب و جا به جا کرد و از کافه خارج شد امیر هم سراسیمه به دنبالش دوید امیر پشت سر حانیه:حانییییییههههههههههه حانیه برگشت و گفت: امیر هزار بار گفتم عین دیوونه ها عربده نکش! امیر:اگه عربده نکشیده بودم که میرفتی! حانیه: حالا که من اینجام جایی نرفتم امیر: بگو باید چن تا عربده بکشم تا منو دلمو ترک نکنی حانیه: اگه از الان نه از الان که نه...اگه از اول خلقت تا روز قیامت هم عربده بکشی من و تو قسمت هم نیستیم امیر حتی اگه به اتریش هم نمیرفتم با تو ازدواج نمیکردم امیر:فقط به خاطر بیماری ات داری منو پس میزنی؟فکر میکردم تهش خوشیه...نه تلخی! حانیه: روزی هزاران بار خداروشکر میکنم که تو نمیدونی چرا....یه قسمتی اش به خاطر معین و وصیت نامه شه! امیر: فکر میکردم سایه اون گوساله با مرگش از سرمون کنده میشه حانیه:هه....نه...سایه اون همیشه بالای سرما هست امیر: پس واقعنی عاشق معین شده بودی؟ حانیه:دلی که عاشق توئه چطور ممکنه عاشق معین شده باشه؟ امیر:پس دلیل این رفتن چیه حانیه: حاضرم تمام دنیامو بدم ولی نفهمی چرا....عشقم چون دیونه بار عاشقتم میرم! این آخرین ملاقات ما بود سعی کن دیگه به من فکر نکنی منم میخوام همین کارو بکنم خداحافظ امیرم.... امیر تحمل و طاقتش را به یک بارگی از دست داد تحمل شرایط برایش گویی غیر ممکن شد و اختیار دستش را که محکم بر صورت حانیه خورد را از دست داد و پس از آن گفت:خداحافظ و حانیه همانگونه که چشمان آبی اش پر از اشک های نیلگون مانند شده بود به دو چشمان یشمی امیر خیره شده بود توی دل پر غمش گفت: ارزو داشتم وقتی برای اولین بار منو لمس میکنی منو نوازش کنی نه اینکه منو سیلی مهمون کنی امیرم من میرم ولی بدون اینا فقط به خاطر توئه امیر یک لحظه به خود آمد ضربه سیلی امیر به صورت ظریف حانیه آنقدر محکم بود که گوشه لب حانیه خون افتاد حانیه دست بر گوشه لبش کشید و دستش خونی شد دستش را مقابل چشمانش قرار داد متوجه خونی شدن لبش شد امیر باری دگر دستش را بالا اورد نه برای سیلی زدن بلکه برای نوازش صورت معشوقه خود که حانیه یک قدم عقب رفت و مانع این کار شد که امیر شرمسار گونه گفت: خدا لعنتم کنه دست روی صورت قشنگت بلند کردم و حاله ای از اشک چشمانش را پر میکند حانیه با لحن جدی ای میگوید:آقای عطایی فکر نمیکردم اینقدر حانیه تو ذهنتون خار و کوچیک باشه که راحت روش دست بلند کنید خداحافظ آقای عطایی و رفت...... ~و همانگونه که حانیه با قدم هایش از امیردور شد، بغض امیر در گلویش تبدیل به سنگ شد... دانه دانه های برف بر روی موهای امیر نشسته بودند امیر به کافه برگشت و پول سفارشات را حساب کرد و تا شب در خیابان ها شب گردی کرد امیر از گوشی اش اهنگی را پلی کرد که کاملا مطابق با حال و هوایش بود: تنهایی مال منه اونم که دم نمیزنه آدم عاشق سر یه چیز کوچیک که بهم میزنه شب گردی کار منه آدم عاقل که عشقشو از دلش آخه خط نمیزنه از قصد که بشم سرمست پرسه میزنم تو کوچه پس کوچه های شهر هنوز عشقت هست نزار بره از دست واسه جدایی بالاخره عزیز دلم وقت هست بیا بشکن در این خونه رو اما به دلم دست نزن من دیونه رو با غرورت بیا پس نزن دلم آتیشه ولی حالیشه بزن از شراب این دل تو حول این مست نزن محسن ابراهیم زاده~شب گردی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حانیه وارد ساختمان شد... و با هماهنگی منشی تن خسته و پرغمش را وارد اتاق کار سرهنگ کرد سرهنگ در بالکن به تماشای باریدن برف ایستاده بود و با نفس هایی که میکشید بخار به اطراف دهانش پخش میشد حانیه:خب.....چطور بودم...؟ سر هنگ:مادرت بهت سلام کردن یاد نداده حانیه:بله....چیزای دیگه ای هم یاد داده.... سر هنگ:خب تو الان اینجا نیستی که بگی مادرت چی از آداب و تشریفات یادت داده! میریم سر بحث مون! حانیه:میگم که....چطور بودم؟ سرهنگ:من از کجا بدونم...من که اونجا نبودم ~حانیه روی لباسش شنودی که سرهنگ کار گذاشته بود را برداشت و به طرف سرهنگ بردوگفت:صدقه سری جاسوس های کوچولوتون همه چی رو خوب خوب میدونید...حتی بیشتر از من جناب سرهنگ... سرهنگ کف زد وگفت: عین خودمی! زرنگ باهوش غافلگیر کننده و گستاخ حانیه:از توصیفات شما جناب سرهنگ موحد بسیار خرسند شدم میگم چطور بودم؟ سرهنگ: عالی مثل همیشه به چیزی که شک نکرد؟ حانیه:مگه من میزارم؟ سرهنگ:خیلی از خود گذشتگی کردی که حاضر شدی خودت برای انجام این ماموریت بری پدرت بهت افتخار میکنه منم همینطور حانیه:هه...سرهنگ امروز خیلی از من تعریف میکنید نیازی نیست مراقب هستم که کارمو به نحو احسنت انجام بدم... قول میدم فقط تا کی طول می‌کشه؟ تااخر عمرم؟ سرهنگ:افرین حانیه جان بدون زیاد طول نمیکشه اگه سریع ردشون رو بزنید زود تموم میشه فقط نگران نباش مثل گروه های دیگه شناسایی شون میکنی و نفس همه شون رو قطع میکنی همونطور که نفس معین رو قطع کردی حانیه:انگار همراه نفس معین نفس خودمم قطع شد من هنوز هر شب کابوسش رو میبینم تقصیر شماست سرهنگ سرهنگ:سرزنش ام نکن دلت از امیر پره سعی نکن کاری کنی من تقاص پس بدم حانیه:دلم از امیر پر نیست امیر هر چی بگه هر کار کنه حق داره....کاش بفهمه که مجبورم ب این رفتن...براش نگرانم...بعد من اون میمیره https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سرهنگ:درود بر اون رگ آریایی عشق خودم گه اینجور تو رو بار اورده خیلی مرام داری حانیه:شاگرد خودتونیم....ولی سرهنگ راهی که برم انگار دیگه بازگشت نداره میترسم نتونم مث همیشه خوب بازی کنم این دفعه چشمام منو لو میده همه میفهمن که اینطور که نشون میدم نیست! سرهنگ:نفوذ بد به دل قشنگت راه نده دخترم حانیه:من فقط دختر دو نفرم.... مادرم اکرم پدرم محمد شخص ثالث ای هیچ وقت وجود نداره سرهنگ:چرا اینقدر از من بدت میاد حانیه:شما چرا منو وارد این بازی و این کابوس کردید چرا با دل من و امیر و معین بازی کردید؟ سرهنگ: چند بار بهت گفتم منو سر زنش نکن من چه میدونستم معین عاشقت میشه حالا ی چیز بود تموم شد رفت انگار یادت رفته من اینجا مقام نظامی و پلیسی ام از شما بالاتره حانیه: حرف دیگه ای هم مونده؟ سرهنگ:به نفعته تا پایان بازی امیر چیزی نفهمه به نفع خودشه...اگه بدونه برا چ کار خطرناکی میری،عمرا بزاره ینی هیچ کس نباید بفهمه تو بلیط داری میری هروقت دستور دادم بر میگردی حانیه: اطاعت قربان.... ~الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علی ولی الله حی علی صلاه هی علی خیر عمل صدای دلنشین اذان مغرب بود که به گوش میخورد و دل های عشاق رو میلرزوند سرهنگ:حی علی صلاه بلند شم برم مسجد نماز بخونم حانیه پوزخندی زد و گفت:ما رو هم دعا کنید سرهنگ سرهنگ برگشت و صورت حانیه رو دید و گفت:اون که حتما...ولی گوشه لبت چی شده چرا ی طرف صورتت قرمزه؟ حانیه دستی به طرف سرخ شده صورتش کشید و گفت: خورده به دستای عشقم! این گوشه ای از تقاص شکستن دل معشوقه جناب سرهنگ! ولی خودمونیم ها خوب منو ادم بده داستان کردی! از الان تا وقتی که نفس میکشم هر کس این رمان رو بخونه منو لعنت میکنه که با همه بازی کردم سرهنگ حق من نبود که آدم بده باشم ولی خوب شد!امیر ادم خوبه شد! همین برام کافیه ~اینو گفت و با قدم های محکم اش از اتاق کار سرهنگ خارج شد و به سمت خانه رفت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بگذارید کمی از حال و هوای امیر نیز برایتان بگویم هوای سرد تهران باران و برف و شب گردی او را به سرفه انداخته که نشانه گر سرماخوردگی امیره ولی دل عاشق که اینا سرش نمیشه وقتی میبره و دلگیر میشه شاید کمی شب گردی ارومش کنه امیر به سمت خونه راه می افته و سرفه کنان به خونه میرسه در رو باز میکنه و داخل میشه ارزو و مادر و پدر امیر متوجه حال بد او میشوند اورا به زور به دکتر برده و سعی در بهتر کردن حال جسمانی او دارند امیر:امان از وقتی که روح مریض باشه جسم رو میشه دوا درمون کرد اما روح فقط با وصال یار آروم میگیره که اینم برای من ممکن نیست به امروز بعد ازظهر فکر میکنم امروز بعد ازظهر وقتی حانیه از کافه اومد بیرون و اون حرفارو زد اونقد از گفته های حانی شکه شدم که نفهمیدم کِی دستم روی صورت نازنین عشقم بلند شد..قرمزی صورتش دلمو خون میکرد. نمیدونم ولی انگار انقدر محکم زدم که لبش خون افتاد کاش دستم میشکست و صورت مثله ماهشو اینجوری نمیکردم. به چشماش نگاه کردم چشمای آبی درشتش پراز اشک شده بود اما اصرار داشت که جلوی من نریزتشون...ای امیر که دستت بشکنه.. دستمو بلند کردم و که روی گونش بزارم و نوازشش کنم و پشیمانی خودم رو بروز بدم که خودشو یک قدم عقب کشید... اشک پشت پلکام به جوشش افتاد... حاله ای از اشک چشمامو پر کرد کی گفته مرد گریه نمیکنه... الان من دلم گریه میخاد... دلم گریه میخاد تا این درد بی درمون اروم بگیره... دلم یجای خلوت و اروم میخاد تا این دله لامصبو اروم کنم... تا بفهمونم بهش که داره دلیل تپیدنش میره... اره حانیه دلیله تپیدنه قلبمه... بعد حانیه من فقط یه مرده ام... یه مرده ی بی قلب... یه مرده ی متحرک... این سرم لعنتی چرا تموم نمیشه سرفه بدجور امونم رو بریده تب هم کردم و باز هم سردرد لعنتی ام شروع شد ینی میخام رگ گردنمو فسد کنم(خودکشی) وقتی کار امروز و اتفاقات امروز یادم میاد.... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
امیر به خانه میرود گوشی خود را برداشته و به حانیه پیام میدهد که: امشبمو مثل خیلی شبای دیگه تلخ و پر از کابوس کردی حالا میتونی چشماتو راحت ببندی و بخوابی و رویاهای قشنگ ببینی رویاهایی که عاری از هرگونه امیر باشه حانیه:اتفاقا خیلی دوست دارم بخوابم و راحت و رویای برآورده شدن ارزو هام رو ببینم منتها طرف راست صورتم ذوق ذوق میکنه و نمیتونم راحت حتی نفس بکشم... مردم این روزا تا میبینن پدر کسی فوت کرده راحت به خودشون اجازه اینو میدن که بی دلیل دست روی طرف بلند کنند گویی مظلوم گیر اوردن!هوم؟ امیر: اشتباه نشه خیلی هم بی دلیل نبود حانیه:حتی اظهار پشیمونی هم نمیکنه اسم خودش هم میزاره عاشق امیر:البته که میزارم حانیه:اول تکلیفتو با خودت مشخص کن امیر:چه تکلیفی!؟ حانیه:من قراره با اومدن بهار ترکت کنم برای همیشه فکر کن انتخاب کن که چجوری میخوای چرخه زندگی تو بچرخونی با کدوم افکار با کدوم سنت و رسم زندگی امیر:این که مشخصه حانیه:من چیز مشخصی نمیبینم امیر: فکرم میشه تو سنت ام میشه انتظار برای تو رسم زندگی ام میشه عاشقی برای تو میخام زندگی کنم به توان تو حانیه: خسته میشی نیا نرو اسیر میشی امیر:به به خانم شاعر حانیه:میدونی از مزه ریختن خوشم نمیاد امیر:ولی من عاشق مزه ریختن ام حانیه:من موندم بعد من کی میخاد این مزه هایی رو که میریزی جمع کنه امیر:میبینم که برات مهمه حانیه: خیلی نامردی امیر معلومه که مهمه امیر:خودت رو گول نزن عشق خارج کورت کرده بدبخت حانیه:به قول خودت میزارم هر چی از دهنت میخواد بیاد بیرون بیاد راحت باش امیر... اینا رو بگو خوش باشی امیر:برو بابا حانیه:بیا ننه! امیر:بای کن خوشحالم کن حانیه:یکبار برای همیشه....انوقت تا آخر عمرت شادی عزیزم امیر:خیلی نامردی همین شب بخییییییییییر خانم حاتمی حانیه:هه خوب بخابی آقای عطایی @chadoria
مداحی_آنلاین_شکسته_شد_دلم_از_دست_روزگار_آقا_میرداماد.mp3
6.63M
با (عج) 🍃شکسته شد دلم از دست روزگار آقا 🍃به خشکسالی دل های ما ببار آقا 🎤 🌱بسیار دلنشین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی_آنلاین_آزمون_الهی_استاد_عالی.mp3
2.7M
♨️آزمون الهی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شهیدی که عراقی ها دست و پایش را بسته بودند 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 روایت‌هایی ناتمام دارد و روایت می‌کند از کسانی که بر روی رمل‌ها تشنه جان دادند و آنهایی که با دست و پای بسته به نائل آمدند. فکه روایت‌ها دارد از بودن و ماندن، روایت‌هایی ناتمام برای همیشه، آنجا هم گنجی تمام نشدنی است و روایت می‌کند از کسانی که بر روی رمل‌ها تشنه جان دادند، کسانی که خود را گذرگاه کردند برای به سلامت عبور کردن همرزمانشان و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت فیض نائل شدند . در حالی که گروه‌های جست‌وجوی در خاک فکه به دنبال پنهان می‌گشتند، جمعی از شهدا را پیدا می‌کنند؛ در این میان با پیکر مواجه می‌شوند که مربوط به «والفجر یک» است؛ این شهید بعد از ۱۲ سال در حالی شده که دشمنان دست و پاهای او را با سیم تلفن بسته‌ بودند و او آرام در میان خاک‌ها خفته بود. تفحص این شهید در اردیبهشت ۱۳۷۳ درارتفاع ۱۱۲ فکه صورت گرفته است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ترمیم انگشتر 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 محمدرضا خانه عنقا انگشتر عقیقی داشت که سال ها مزین انگشتش بود. رکاب در تمرینات نظامی ترک برداشته بود. محمدرضا وقتی در سال 1362 عازم بود، انگشتر را به مادرش سپرد و سفارش کرد که از آن خوب نگهداری کند تا پس از بازگشت تعمیرش کند. محمدرضا در عملیات خیبر شد و بعد از آن، این انگشتر مونس و همدم مادر بود تا اینکه شب سه شنبه پانزدهم فروردین1379 شهید با دو نفر از دوستانش را در خواب دیدم. دوستان خود را برای پذیرایی به منزل آورده بود و بعد از پذیرایی و گفت وگو با دوستانش، وقتی داشتند از منزل خارج می شدند، دوستان به من اشاره کردند و گفتند: حالا که تا اینجا آمدیم لااقل پدرت را از خواب بیدار کن تا تو را ببیند. محمدرضا گفت: نه، به علت علاقه ای که ایشان در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمی گذارد من برگردم. تا بیدار نشده برویم، من آثاری از خودم برایش گذاشتم. بیدار که شدم، با کسی در مورد این خواب صحبت نکردم، اما دائم چشمم دنبال آثاری از شهید بود که به آن اشاره کرده بود. یک هفته بعد، هفتم بود. زمانی که شهید به سراغ انگشتر می رود، متوجه می شود که انگشتر از محل شکستگی به هم متصل شده! بلافاصله مرا خبر کرد و دیدم که انگشتر، کاملاً سالم است. (انگشتر اکنون در موزة شهدای تهران است.) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
توصیه های رهبر انقلاب به بسیجیان در دیدار با آنان: نصیحت اول: بسیجی بمانید! نصیحت دوم: قدر خودتان را بدانید! نصیحت سوم: دشمنتان را بشناسید. (کیست؟ ضعفش کجاست؟ نقشه هایش را بشناسید.) نصیحت چهارم: رشد معنوی خودتان را اندازه بگیرید. (محاسبه نفس) سعی کنید جلو بروید. نصیحت پنجم: امروز مهمترین شیوه دشمن، دروغ پردازی است. پس تبیین کنید. نصیحت ششم: یکی از آسیب پذیریهای دشمن، روشن بینی (بصیرت) شماست. روشن بینی خود را افزایش دهید. نصیحت هفتم: آمادگی عملی را حفظ کنید و غافلگیر نشوید. نصیحت هشتم: مراقب نفوذ دشمن در درون مجموعه بسیج باشید. توصیه آخر: وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحْزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب امروز با کدام آیه قرآن سخنان خود را ختم کردند؟ آخرین توصیه ی زیبای رهبری فرزانه انقلاب در سخنان امروز : وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ و سست نشوید و غمگین نگردید و شما برترید اگر ایمان داشته باشید! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─