eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شرح 🔴 بخش سوم 🔷5.2 آثار اجتماعی بخل: در این بخش، امیرالمؤمنین دو نکته را بیان می‌فرمایند: 🔹5.2.1 ناامیدی مردم از خیر مدیران و حاکمان جامعه: در بند 9 نامۀ 53، خطاب به جناب مالک اشتر می‌نویسند: «بین خودت و مردم خیلی حاجب و نگهبان و فاصله ایجاد نکن و تا می‌توانی با مردم مستقیماً ارتباط بگیر.» سپس در تبیین دلیل این توصیه می‌فرمایند: «تو به‌هرحال یکی از دو نفر می‌باشی: یا خود را برای جان‌بازی در راه حق آماده کرده‌ای که در این حال، نسبت به حق واجبی که باید بپردازی یا کار نیکی که باید انجام دهی ترسی نداری. پس چرا خودت را پنهان می‌کنی؟ یا مردی بخیل و تنگ‌نظری، که در این صورت مردم به تو امیدی ندارند که بخواهند از تو درخواستی داشته باشند.» 🔹5.2.2 شکست امت‌ها در حالی که همه به‌ظاهر مؤمن بودند: این بسیار نگران‌کننده است. در بند 13 خطبۀ 192، وقتی می‌خواهند عبرت از گذشته را برای ما بیان فرمایند تا آماده باشیم، می‌فرمایند: «و از کارهایی که پشت آن‌ها را شکست و قدرت آن‌ها را در هم کوبید، مانند کینه‌توزی با یکدیگر، پرکردن دل‌ها از بخل و حسد، به یکدیگر پشت‌کردن و ازهم‌بریدن و دست از یاری هم کشیدن، بپرهیزید.» 🔷6 روش برخورد با بخیل روش برخورد با بخیل را حضرت در دو جنبۀ فردی و مدیریتی‌اجتماعی دسته‌بندی کرده‌اند. گاهی در حوزۀ ارتباطات فردی خودمان با بخیل مواجه هستیم و باید بدانیم چه رفتاری در برابر او انجام دهیم و گاهی به‌عنوان مدیر یا حاکم یا کارگزار نظام، در برابر افراد بخیل وظیفه‌ای داریم. 🔹6.1 روش برخورد با بخیل در حوزۀ فردی 🔹6.1.1 کسی که بخل واقعاً ملکۀ وجودی او شده است: در حکمت 38 خطاب به امام‌مجتبی علیه‌السلام می‌فرمایند: «از دوستی با بخیل بپرهیز؛ زیرا آنچه سخت به آن احتیاج داری از تو دریغ می‌دارد»؛ یعنی با آدمی که بخل ملکۀ وجودی او شده است اصلاً دوست نشو. 🔹6.1.2 کسی که آدم یا دوست خوبی است و گاهی از او رفتار بخیلانه سر زده و بخل سیرۀ او نشده است: در بند 15 نامۀ 31 به امام مجتبی علیه‌السلام می‌نویسند: «چون برادرت از تو جدا گردد، تو پیوند دوستی را برقرار کن؛ اگر روی برگردانَد، تو مهربانی کن و اگر بخل ورزد، تو بخشنده باش»؛ یعنی با او نباید قطع رابطه کنی، بلکه باید در مقابل ببخشی تا برگردد. ↩️ ادامه دارد... 🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳شجره آشوب« قسمت هشتم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻یک نکته جالب این است که احمد بن حنبل که از علمای اهل سنت است و طبق بیان مرحوم کشی دشمنی با امام علی داشته ، از نسل ذو ثدیه است؛ یعنی همان شخصی که حضرت در نهروان، وی را به عنوان علامت سپاه خوارج قرار دارد و او را در آن روز، به قتل رساند. علمای وهابی، عموما پیرو مکتب احمد بن حنبل هستند. 🔻در نتیجه با توجه به نامه 69 نهج البلاغه، آیندگان نیز فتنه های گذشتگان را تجربه می کنند هدف از نگارش این کتاب، بررسی کوفه زمان امام علی با رویکرد دشمن شناسی است تا با برداشت رهیافت های تاریخی، از آن ها برای پیدا کردن راه صحیح و مستقیم در زمان خودمان، استفاده کنیم. 🔻مقام معظم رهبری درباره تکرار پذیری تاریخ و سنت های الهی و ضرورت دقت در آن ها فرمودند: «مراقب باشیم که دستگاه محاسباتى ما به‌وسیله‌ى شیطانهاى انس و جن دچار اختلال نشود، مسائل را بد نفهمیم. 🔻شیطان که فقط شیطان جنّى نیست؛ ابلیس که فقط نیست؛ جَعَلنا لِکُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَیطینَ الاِنسِ وَ الجِنِّ یوحى بعضُهُم اِلى‌ بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرورًا؛ شیاطین انس و جن به هم کمک هم میکنند. من همین‌جا تأکید کنم: یکى از خطاهاى محاسباتى این است که انسان در چهارچوب عوامل محسوس و صرفاً مادّى محدود بماند؛ یعنى عوامل معنوى را، سنّتهاى الهى را، سنّتهایى که خدا از آنها خبر داده است،... 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما عزیزان‌تان را برای اسلام دادید، حالا می‌خواهید برای ضد اسلام خون آن‌ها را هدر بدهید؟! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیش از ۱۰۴.۰۰۰ دانش‌آموز در نیویورک بی‌خانمان هستند. نیویورک تایمز نوشت: تقریباً از هر ۱۰ دانش‌آموز در نیویورک یک نفر یا در پناهگاه‌ها زندگی می‌کنند یا بدون سرپناه، در ماشین‌ها، ساختمان‌های متروکه و بیرون زندگی می‌کنند. کودکان مهاجر اخیر، در این آمار لحاظ نشده‌اند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برانداز خوب، برانداز بد؛ این تفکر برخی مقامات غربی درباره مسئله براندازی در آلمان و ایران است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اتهام‌پراکنی ۹ کشور علیه ایران وزرای خارجه ۹ کشور آمریکا، انگلیس، استرالیا، کانادا، شیلی، ایسلند، نیوزلند، جمهوری کره و سوئد در بیانیه ای مشترک در تداوم دخالت در امور داخلی ایران، تهران را به نقض حقوق زنان متهم کردند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سهم هر ایرانی از نفت چقدر است احتمالا شما هم شنیدین که بعضیا می‌گن اگه پول نفت رو بهمون می‌دادن، الان هممون میلیاردر بودیم. اما واقعیت چیه؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شناسایی عاملان تخریب قفل مغازه‌ها در غرب پایتخت فرماندهی انتظامی تهران بزرگ گفت: دیشب دو نفر در یکی از بازار‌های غرب تهران اقدام به تخریب قفل ۱۷ باب مغازه‌ کرده بودند. این افراد تلاش داشتند که با اقدامات مجرمانه‌ی خود مانع از فعالیت بازاریان و کسبه باشند که با رصد دوربین‌ها شناسایی شدند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تور اطلاعات سپاه برای اغتشاشگران در کرمانشاه برخی از محرکان تجمع‌های غیرقانونی ‌و همچنین برخی از اغتشاشگران اصلی ‌با رصد پهپهادی شناسایی و دستگیر شدند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بعد از درگذشت مهندس رستم قاسمی، صهیونیست‌ها در حال افشای برنامه ریزی ترور وی توسط موساد در سال 2021 هستند. طرح ترور مرحوم رستم قاسمی در جریان سفر به عراق در سال 2021 توسط سیستم امنیتی کشور قبل از اجرا رصد و خنثی شد. مرحوم قاسمی از عوامل موثر در دور زدن تحریم‌ها و فروش نفت ایران بود. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(راوی) میدونم همه منتظر بودید ک من دوباره نقل کنم.... الان هم جاهای حساس هستیم☺ بزارید براتون بگم خونه ی آرزو اینا خدایا چ میوه شیرینی هایی همه خوشحال و شادی از سر و کولشون می‌بارید مهمونارو🙈 از اول جمعیت میگم.... امیر،سرهنگ،اکرم خانم،مادر علی،پدر علی،علی،پوریا،آیدا،آرزو،پدر ارزو،مادر ارزو ~بگیرید دیگه شب خواستگاریه😂 پدر علی:با اجازه از پدر گرامی آرزو خانم پدر آرزو:بله بفرمائید پدر علی:به نظر من اینکه دو جوون پاک و صالح همو دوست دارن،ما کی هستیم ک جلوی این امر خیر رو بگیریم؟ ما کی هستیم ک سد راه مقدس عشقشون بشیم اونم نه عشق معمولی... عشق دخترفاطمی و پسر علوی بد میگم آقای عطایی؟ پدر آرزو:نه آقای رضایی منم با شما موافقم حالا بهتره این دو تا برن حرف بزنن سنگاشونو با هم وا بکنن آرزو جان بابا جان برو آقای رضایی رو همراهی کن علی و آرزو رفتن تا به قول پدر آرزو سنگاشونو وا بکنن ~امیر رو نگاه کن😒 همش سرش تو گوشیشه آهای اقا امیر خواستگاری آرزو هست داره ب عشقش میرسه شما چرا دپرسی؟ امیر:مگه نمیبینی؟ من:چی رو؟ امیر:کنار دستم نگا کی نشسته من:خب سرهنگ و اکرم خانم امیر:ولی بوی حانیه میاد😔 من:ای بابا😔 تو دیگه خرابمون نکن حال قشنگ امشبو درک کن بیخیالش اصلا مگه قرار نبود فراموشش کنی مگه نگفتی ازین به بعد امیری که حانیه دوسش داشت مرد؟ پس چی میگی؟ واساببینم خودت هم گفتی حانیه دیگه از نظر من یه مرده ست؟ امیر:اره...اون مرد....ینی من حق ندارم برای مرده و میت ام عزادار باشم😔 من:خیل خب حالا رفت و تموم شد در ضمن هم نماز میت سجده نداره... داری چ کار میکنی همش سرت تو اون گوشیته زشته جلو سرهنگ و خانواده علی امیر:دیگه برای من فرقی نمیکنه در ضمن زشته رو شوهر دادیم دارم عکسای اون مرده رو می بینم اینو نگا جناب راوی این عکس رو یهو ازش گرفتم برای اولین بار بود ک من و اون و سرهنگ دور هم ناهار بودیم و در مورد کار و پروژه حرف میزدیم... این عکسه هم توی کافه طلا نشسته بودیم کافه شلوغ بود،بهش اشاره کردم موهاشو بکنه تو سرهنگ خنده ش گرفت اون مُرده با لبخند ب سرهنگی ک بزور خنده شو کنترل کرده بود نگاه کرد منم عکس گرفتم بعدشم موهاشو تو کرد این یکی هم.............. ~ناگهان کسی وسط حرف من و امیر پرید و گفت:خب آقا امیر شنیدم شما هم پلیسی و کنار دست آقا رضای ما کار میکنی ^کسی نبود جز پدر علی امیر ب خودش اومد و گفت:بله زیر سایه شما... پدر علی: ان شاءالله مراسم خواستگاری خودتون..... ^امیر نگاهی ب اکرم خانم و سرهنگ انداخت و از سر جاش بلند شد و با عذر میخوام ای مجلس رو ترک کرد و به بالکن رفت ~حق داره... گرفتید که؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سکوتی طولانی و شیرین و طاقت فرسایی بود بین دختر فاطمی و پسرعلوی(به قول پدر علی) آرزو بیش از همیشه توی عمرش خوشحاله ولی طاقت سکوت علی رو نداره بعد ی ربع انگار علی قصد حرف زدن نداره آرزو طاقت نمیاره و میگه:علی برادر بیا سنگامون رو وا بکنیم دیگه اه چرا چیزی نمیگی من حوصله ندارما گرمم شده حرف نمیخوای بزنی بگو میخوام برم بیرون بگم سنگامون رو وا کندیم البته تو سکوت علی:وای کمی به فکتون فرصت بدید آروم بگیره فک کنم به سلول آئورتتون ی چند لحظه اکسیژن نرسید باشه شروع میکنم آرزو:اینقد با من رسمی حرف نزن ها من عادت ندارم علی:خب بسم الله الرحمن الرحیم من علی رضایی ام عاشق چهره دلربای شما😌 دلیل اینکه من الان اینجام شمایی اومدم اینجا تا برآورده کنم آرزو مو آرزو خانم اومدم اینجا تا اسم قشنگتون رو بیارم توی سه جلدم اومدم اینجا تا دیگه بهم نگید برادر اومدم اینجا تا تنها مونس و غمخوارم باشید اومدم اینجا تا با شما دین ام رو کامل کنم و سنت پیامبر خدا رو اجرا کنم اومدم اینجا چون نمی خوام دیگه خواهرم باشید میخوام نفسم باشید آرزو:وااااای دیونه فکر نمیکنی همین الان اینجا یهو برات بمیرم؟ ای عاشق کُش جفاکار بی وفا علی:من جفا کار بی وفام؟ ارزو:نه برادر خاستم شعرم مِر(بی قافیه) از آب در نیاد علی:دوباره ک گفتید برادر!!!!!😒 آرزو:بگم نفسم و عشقم و عمرم که سیل عرق شرمت سرازیر میشه😄 علی:خب بعد ازدواج بگو خوشحال هم میشم آرزو:ای کلک😂 خب آقا گل پسر من نمیخوام زندگی مو از پایه های دروغ بناکنم من قبلا با یه پسر دوست بودم من.......... علی:هر چی بوده مال گذشته بوده مهم الانه گذشته رفته آینده هم نیومده من اومدم اینجا که الان با تو آینده رو بسازم پس گذشته رو بریز دور آرزو:من واقعا عاشقتم علی😔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
از اتاق آرزو میام بیرون شاید خب حرفای خصوصی داشته باشن😜 میرم سمت پذیرایی پدر آرزو به مادرش اشاره میکنه که بره بالکن امیر رو برگردونه مادر آرزو میره سمت بالکن امیر روی صندلی بالکن نشسته و سرش رو گذاشته روی زانو هاش مادر آرزو:مادر.....امیر....امیرم....پسرم پسر قشنگم بیا دیگه بیا داخل زشته خوبیت نداره اصلا اون دختره خارج پرست،ارزش نداره ک اینطور شب سرنوشت خواهر کوچیکه ت اینطوری باشی و حال همه رو خراب کنی خودم میرم بهترین دختر تهران رو برات میگیرم پسرم دستشو میزارم تو دستت خوشبختت میکنم پسرم من که بد تو رو نمیخوام اگه اون زن زندگی بود اگه اون واقعا عاشقت بود ک الکی نمیزاشت تو رو بره امیر:مامان میشه بس کنی الان خودمو از این بالکن پرت میکنم بی امیر شید اون وقت هیچ امیری نیست ک بخوای بزور بدبخت و به ظاهر خوشبختش کنی مادر آرزو اشک رو روی گونه اش پاک کرد و گفت:مادرت برات بمیره اینجور نگو دل مادرتو خون میکنی... دلت میاد؟ کل عمر با هزار جون و زحمت تنها پسرمو بزرگ کردم که خوشبختیشو ببینم این حرفه تو به مادرت میزنی؟ دستت درد نکنه.....😭 ~امیر بلند میشه و میره جلو و اشک مادرش رو پاک میکنه و لبخند میزنه و میگه:مادر بخند نیگا منم میخندم نیگا کن😔 بسه دیگه بریم مادر الان میگن داداش شکست خورده ش چشم دیدن خوشبختی خواهرش رو نداره امیر به همراه مادرش به پذیرایی اومدن و همراه با اون علی و آرزو هم از اتاق آرزو اومدن بیرون و پوریا گفت:داداش بالاخره موفق شدی بله رو بگیری؟ علی:خب معلومه......😅 همه دست زدند پدر علی:با اجازه پدر آرزو خانم عروس گلم این دو تا رو تا عقد دائم محضر بهم محرم کنم پدر آرزو:بله بله بفرمائید صاحب اختیارید آقای رضایی پدر علی لبخندی زد و گفت:بیایید اینجا روی این مبل دو نفره کنار هم بشینید ببینم علی و آرزو کنار هم نشستند پدر علی خطاب به امیر:برادر عروس خانم اجازه میفرمایید امیر:خواهش میکنم صاحب اختیارید... دختر مال خودتونه ^بعد چند دقیقه با بله گفتن آرزو سالن پذیرایی بار دیگه پر از شادی شد....... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(فاطمه) الان یه ماه از وقتی ک ار راهیان اومدیم میگذره کلاس بسیج حلقه صالحین دارم و دارم خودمو سریع میرسونم ب کانون و همینطور ک با عجله دارم میرم درحال مرور خاطرات ی ماه پیش هستم ماکه رسیدیم تهران از راهیان، هادی رفت قم خانواده اش رو آورد و با خانواده ام آشتی کردن خواستگاری کردن رد کردم هادی میدونست دوسش دارم و دارم ناز میام ولی دست بردار نبود همش زنگ و اینا خانواده م مطلع بودن کلا بگم همه مون انگار یه جورایی همو بخشیدیم من تونستم عموم و هادی رو ببخشم ولی باید کمی میچرزید ازش دلخور بودم اون حق نداشت ک فکر کنه من عاشق علی پسر خاله مم حق نداشت شش سال بره حق نداشت ک فکر کنه اون حسی ک بهم داره،عشق نیست،هوسه خو حق نداشت دیگه منم خیلی سختی کشیدم اشکال نداره یکم از اون سختی هایی ک من کشیدم اون هم بکشه چند بار عمو و زنعموم زنگ زدن و باهام حرف زدن و من رد کردم میدونم ک بالاخره اینقد میان و من میچرزونم و آخرش ی بار برای همیشه با یه بله برای هادی میشم قلبم:فاطمه تو چت شده تو ک آرزوی دیدن دوباره هادی رو داشتی حالا داره جلوت بال بال میزنه محل ...هم بش نمیدی من دیگه طاقت ندارم نمیدونم ولی این غرور لامصب رو بزار کنار میدونی ک نمیتونیم بی هادی باز ادامه بدیم غرورم:یادته اون با ما چکار کرد هوم؟ شش سال منو خورد کن زیر پاهاش منو له کرد اون ب تو و من و حس و قلبت خندید قلبم:خب پشیمونه و بیجا کرده ب ما بخنده ما که جنون وار با ی لبخند مکُش مراش راحت جان ب جان آفرین تسلیم میکنیم😔 غرور:من این چیزا حالیم نیست باید تقاص پس بده تقاص من و تو حتی فاطمه قلبم:حیف حس و احساس نداری بفهمی براش میمیرم ینی چی غرورم:😏 من:اه بس کنید مگه نمیبینید حالم خوش نی فقط بلدید بحث کنید ولم کنید داشتم خاطرات رو مرور میکردما غرورم و قلبم دست از بحث کشیدن و من باز مرور کردم... ~وای خدا هادی... تمام وجودم تو اینجایی😔 این اینجا چکار میکنه هادی اومده داره توی راه باهام حرف میزنه داشتم براش میمردما ولی نگاهش نمیکردم با اینکه بدجور دلتنگ نگاه و چشمای سگ دارش شده بودم حرف بزن زندگیم حرف بزن جعبه ی حلقه رو داد دستم درش رو باز کردم با دیدن حلقه چشمانم برق زد ولی غرورم بهم دستور داد جعبه حلقه رو و پرت کردم وسط خیابون هادی یه چشم غره ای رفت ک همون لحظه انگار جای قلب و غرورم عوض شد انگار این آقا هادی تا منو دیونه زنجیری خودش نکنه ول کن نیست بعد اون چشم غره رفت وسط خیابون ک جعبه حلقه رو برداره جعبه حلقه رو برداشت واونو داخل جیبش قرار داد منم داشتم نگاهش میکردم هادی می خواست برگرده سمت من ک....... ی ماشین زد ب هادی جلوی چشمانم انگار دنیام و آرزو هام سوخت مردم زنگ زدن بیمارستان و جگر گوشه منو بردن بیمارستان انقدر گریه میکنم و خودمو میزنم که حالت ضعف و کم هوشی بهم دست میده انقدر بی قراری می کنم بهم آمپول آرامبخش میزنن دیگه چشمام میره... ^بعد اینکه اثر آمپول تموم شد چشمامو باز می کنم ی لحظه باز صحنه تصادف میاد توی ذهنم و عین ی فیلم رد میشه بلند میشم و میرم سمت رسپشن درحالی که چشمام مث ابر بهار داره میریزه میرم سمت دکترش ک الان از اتاق اش اومده بیرون با اون حال جنون وارم می‌پرسم :هادی...هادی من....دکتر حالش خوبه؟بگید بمن! ~دکتر با دستش غرق پیشونی شو پاک میکنه و میگه متاسفم😔 جیغ بلندی میکشم و باز خودمو میزنم و دکتر تا حالم رو دید گفت برو برای آخرین بار ببینش میرم داخل انگار همه چی مث ی کابوسه میرم آخرین بار ببینمش و غزل خداحافطی رو براش بخونم پارچه سفید رنگ رو از صورت اش برمیدارم و یه جیغ بلند میکشم و میگم:که نامرد تو تازه اومدی،تازه میخاستم زندگی کنم،چرا دوباره رفتیو زندگیمو ازم گرفتی،اخه لعنتی من هنو نتونستم تو چشات نگا کنم و بگم دوست دارم،چشاتو باز کن هادی،من طاقت چشای بستتو ندارم،ینی دیگه قرار نیس بهم بگی جانا..دیگه قرار نیس یواشکی نگات کنم و قربون صدقت برم،ینی دیگه نیستی که تو رویاهام سرمو بزارم رو سینت...اخه نامرد تو که میخاستی بری چرا دوباره اومدی...هادی تو رو خدا چشاتو وا کن من تحمل دوریتو ندارم...اصن غلط کردم جواب رد دادم...منکه جز تو به کسی فک نمیکنم...هادی دوباره چشاتو باز کن و بهم بگو دوستت دارم...من حتی فرصت نکردم بهت بگم دلم برای با تو بودن له له میزنه...هادی میگن تو مردی اما این نمیشه،تو قول دادی اومدی که خوشبختم کنی،گفتی سختیا تموم شده،اخه لعنتی تو که باز رفتیو منو بدبخت کرد،من بدونه تو چیکار کنم،ای خدا دستمو رو صورتمو میزارم و بلند تر و از ته دلم برای مرگ عزیزترین کسم اشک میریزم خدایا غلط کردم،هادیه منو بهم برگردون،بهم فرصت بده که بهش بگم دوسش دارم،بهم لذت اینو بده که ازش بشنوم که دوستم داره،خدا هادی:دوست داشتن کمه برا وصف حالم،من دیوونتم جانا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبری در راه است اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
پیرهن مشکی مهیا کن ماجراها در ره است... نرم نرمک ماجرای کوچه و دیوار و درها در ره است. ماجرای میخ در ،ماجرای سیلی و اشک حسن ناله‌های محسنم وا محسنم‌ها در ره است https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4_5771669540190554408.mp3
12M
🔳 🌴گریه نکن حسین می‌بینه 🌴گریه نکن خدا کریمه 🎤 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔰 | 🌟تیکه کلامش این بود: بزرگه میرسونه... یه نیسان داشت که با اون روزیشو در می آورد پشتِ دخلِ نان بربری هم می رفت تا اگه مستمندی رو‌ میشناسه نان مجانی بهش بده... عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو می دید هر چی داشت بهش می بخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه گاهی یه روز کلی با نیسانش کار می کرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!! ته و توی کارشو درمی آوردم می فهمیدم کل پولو بخشیده... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩 ⚘تاریخ تولد1340/2/2 ⚘تاریخ شهادت:1367/1/9 ⚘محل شهادت:بانی بنوک در عملیات والفجر ⚘وضعیت تأهل:متأهل دارای سه فرزند ⚘مزارشهید:لنگرود:نمادین ✍فرازی از زندگینامه حسین املاکی❤️)) ((⚘سردار شهید حسین املاکی در کولاک محله لنگرود متولد شد. دوران جوانی را در آنجا سپری کرد و پس از پیروزی اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی وارد عرصه و جبهه شد. او به دلایل شایستگی های فراوان در منطقه تا قائم مقامی لشکر قدس پیش رفت. درعین حال همانند دیگر همواره درخط مقدم بود ونهایتا اولین ماه سال 67 به درجه نائل آمد. مرتبه ایی که همیشه آرزویش را داشت.🌷⃟💕‌ ((⚘روحش شادویادش تاابد گرامی باد⚘)) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
یک روز توی مسیری از منطقه داشتیم برمی گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره، از تهاجم حرامیان به کشورشان، داشتند برای ما دست تکان میدادند و دنبال خودروی ما دویدند. محمدحسین به راننده گفت: بایست. وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی و تنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم و موقع حرکت گفت بچه ها نگاه کنید این دختر و پسرهای چقدر زیبا و قشنگ و مثل عروسک هستند. آهی کشید ازش پرسیدم چی شده؟ گفت: «یاد علیرضا افتادم ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد، دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ترانه علیدوستی بی‌شرف از علی کریمی تروریست حمایت کرد تا همین هفته پیش زمین و زمان را تهدید می‌کردند که فردای سقوط جمهوری اسلامی شما را از فلان درخت یا تیربرق آویزان و اعدام میکنیم! اما امروز ژست روشنفکری برشان داشته و می گویند: نه به اعدام! همینقدر معاند، خائن و مزدور https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─