May 11
هدایت شده از این عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
هدایت شده از این عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_عهد (فانی)
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #ساجده
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_1
هوووف،
خسته شدم دیگه ، دو ساعته یک سره نشستم پای طراحی ، اوووم
ولی علاقس دیگه چه میشه کرد.
از رویِ صندلی بلند شدم که برم ببینم دنیا دست کیه به ساعت نگاهی انداختم خب خوبه، یک ساعتی به اذان ظهر مونده ....
جمعه بود و مامان بابام عادت داشتن صبح جمعه برن سر خاک آقا جون.
سجاد هم ک سرش گرم گلرخ خانووم هست ...حالا اگه اینجا بود میگفت خواهر شوهر بازی در نیار والا مگه دروغ میگم .
رفتم سمت یخچال خیلی گرسنه ام بود و اگر می خواستم تا نهار صبر کنم صد دفعه می مردم و زنده می شدم
چشمم افتاد به کلوچه هایی ک مامان دیروز پخته بود یکیشو برداشتم و دلی از عزا دراوردم .
یک جوری خودمو مشغول کردم تا اذان، الانا بود که مامان و بابا برگردن و بیان خونه.
بلند شدم وضو گرفتم برای نماز
سلام نمازم رو که دادم سر رسیدن
_سلام
مادر_سلام چطوری؟
_خوووب
پدر_سلام
ساجده ، سجاد خونه نیست؟
_نخیر ، صبحی با گلرخ خانوم قرار داشت اوووم انگار میخاستن برن کوه
پدر_چه بی خبر ،بهش گفتی شب خونه مامان خاتونیم ؟
_اخه پدر من ، ما هر هفته جمعه اونجاییم و از بابت سجاد هم خیالت راحت سجاد به طور خودکار راه کج می کنه سمت خونه مامان خاتون
من برم کمک مامان تا سفره رو بندازیم که حسابی گرسنه امه....
بعد خوردن غذا کمک کردم و سفره رو جمع کردیم با اینکه میز غذاخوری داشتیم اما بابا میگفت با خانواده سر سفره نشستن برکتش بیشتره اینم ی سنت بود براشون ....
شروع کردم به جمع کردن ظرفا و اما طبق معمول که از ظرف شستن فراری ام رفتم سمت اتاقم
اخه ظرف شستن،،،، حالم بهم می خورد بشقاب قاشق روغنی اه اه
رفتم رو تختم ولو شدم
اخیییش
خب،،، فردا شنبه بود باید میرفتم مدرسه، هیچ استرسی هم در کار نبود اصولا ادم بی حسی بودم منتظر بودم ی اتفاق بیوفته بعد نگران بشم، نه اینکه نگران بشم بعد اتفاق بیوفته
خودمم منطق ذهنیمو نمیفهمیدم ولی کلا مدل من این بود بی خیال ....
ی کش و قوسی ب بدنم دادم و سعی کردم بخوابم .
با الارم گوشی از خواب بلند شدم همیشه ساعت 6غروب یک الارم داشتم دلیلش هم هر چیزی میتونست باشه
مثلا امروز از خواب بیدارم کرد ، شاید فردا یادم بندازه باید یه کاری رو انجام بدم خلاصه دلیل پیدا میشه .....
از جام بلند شدم موهای تقریبا فر فریم که تا گودی کمرم می رسید رو شونه زدم و بالا بستم . رفتم سراغ کمد لباس هام تا برای شب آماده باشم.
در کمد رو که باز کردم چشمم خورد به سارفون یاسی رنگم که خیلی دوسش داشتم از کمد بیرونش اوردم با یکی از شال های بلندم که تیره تر از سارفونم بود ست کردم و روی تخت گذاشتم
همینطور دست به سینه رو به روی تختم ایستاده بودم و به لباس هام نگاه می کردم ...
خب یادمه یک بار امیر به زن عمو گفته بود رنگ یاسی رو دوست داره ...
خب ب من چه دوست داشته باشه
مگه من برای اون می خوام یاسی بپوشم ... آام یعنی امیرم امشب میاد.
از فکرایی که تو سرم می چرخید خندم گرفت دستام رو آزاد کردم و چون بی کار بودم دوباره رفتم سراغ طراحی هام که قرار بود فردا تحویل بدم. خیلی کم ازش مونده بود.
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_2
انقدر سرگرم طراحی بودم که متوجه ساعت نشده بودم داشتم به چهره ی خواننده ی معروفی که کشیده بودم نگاه می کردم که متوجه تاریکی اتاقم شدم سریع از جام بلند شدم و شروع به آماده شدن کردم
دوست نداشتم کسی منتظرم باشه یا همش صدام بزنه که ساجده ساجده بدو دیر شد برای همین لباس هایی که آماده کرده بودم رو پوشیدم و وسایل طراحیم رو روی میز رها کردم تا آخرشب وقتی برگشتم مرتب کنم.
حاضر و آماده خودم رو تو آینه ی بیضی شکل اتاقم نگاه می کردم .
شالم به رنگ گندمی پوستم میومد....
همچین قیافه ای نداشتم اما راضی بودم... رنگ چشمام به بابام کشیده بود همیشه سجاد از اینکه چشمای من طوسیه و مالِ خودش مشکی حسودی می کرد اما من باز هم مثل بقیه موضوعات زندگی بهش بی تفاوت بودم خب طوسی یا مشکی چه فرقی می کنه هووم؟
صدای بوق ماشین بابا رو از حیاط شنیدم برق هارو خاموش کردم و از اتاقم رفتم بیرون . مامان در خونه رو قفل کرد و باهم سوار ماشین شدیم .
تا خونه مامان خاتون کسی حرفی نزد و من هم با هندزفری آهنگ های مورد علاقه ی خودم رو گوش میدادم آخه آهنگای بابام رو دوست نداشتم در واقع سلیقه هامون خیلی بهم نمی خورد.
...........
از ماشین پیاده شدم و توی شیشه ی ماشین که تا حدودی پیدا بودم خودم رو درست کردم . رفتم و زنگ خونه مامان خاتون رو زدم. زنگ رو زده نزده باز کردن .اومدم عقب تر و اول مامان بابا رفتن و بعدش من....
خونه مامان خاتون از اون خونه های قدیمی بود یک خونه با یک حیاط بزرگ و دلباز که شاه نشین داره و اتاق اتاق هست . خلاصه که خیلی با صفاست و با روحیه هنری من خیلیی متناسبه .....
خانواده ی پر جمعیتی بودیم نوه ی آخر خانواده بودم و همه از من بزرگتر.
وارد حیاط که شدیم سر و صدای مردها میومد بابا تو حیاط به احوال پرسی ایستاد و من و مامان از بابا جدا شدیم کفش هامون رو در اوردیم و رفتیم داخل.
مامان خاتون روی صندلی نشسته بود و با عمو قادر ، که از نظر من خیلی مرد جدی و خشکی بود صحبت می کرد .
جلو تر رفتم و بهشون سلام کردم .
خیلی با اینکار مشکل داشتم اما به اسرار مامان و بابا که از قبل خیلی توجیه کرده بودن جلو رفتم و به تک تک فامیل سلام کردم و فورا رفتم سمت آشپزخونه
صنوبر بانو روی صندلی و پشت به در ورودیِ آشپز خونه نشسته بود و سرش به کار خودش گرم بود.
عزیزم گردِ خوردنیه من بود رفتم و از پشت سرش چشماشو گرفتم که ی لحظه شونه هاش بالا پریدن و هینی کشید ...
_واییی ساجده تویی دختر ترسوندیم تو
خنده ی ریزی کردم و دستمو از روی چشماش برداشتم
روبه روش ایستادم و و دستمو گذاشتم روی شونه هاش .خودم رو خم کردم و لبامو حالت غنچه دادم جلو :
+بعله خودمم خانوووم
_گلِ نبات خودمی ساجده خوش آمدی عزیزم
+ممنون صنوبر بانو ، من برم کنار بقیه کارم داشتی صدام کن
_برو گلِ نبات
رفتم تو پذیرایی و کنار عمه طاهره نشستم خب عمه طاهره عمه سومیه من بود و باهاش راحت تر از بقیه عمه هام بودن . سرم رو چرخوندم و از لای پرده ها حیاط رو نگاه می کردم .........
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🌿خدا چه شکلیه؟
➕هرکی میخواد "قیافه خدا" رو ببینه کلیپ بالا رو نگاه کنه!
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#تلنگرانہ
اگه میخوای ببینی یه آدمی
به درد رفاقت میخوره یا نه،
ببین #نمازش چطوریه!❗️
آدمی که خودشُ از خدا دریغ
کنه و قیدِ #خدارو بزنه،
چطوری میتونه واسه تو رفیقِ
خوبی باشه؟!
#تلنگرانہ
به اون #دختر یا #پسر ی که موقعِ راه رفتن سرش پایینه...
نگید داری کفشاتو نگاه میکنی!
اونا قبل از کفشاشون...
📎یه نگاه به قیامت
📎یه نگاه به آخرت
📎یه نگاه به عاقبت گناه
📎یه نگاه به غربت مولا
📎یه نگاه به قرآن
انداختن...
با خودشون دو دو تا چار تا کردن دیدن نههه...نمی ارزه بابا...
نگاه به نامحرم به اشک مولا #صاحب_الزمان نمی ارزه
جهت تعجیل در فرج آقا #امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم
رفیق #شهیدم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
41.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک_درصد_طلایی
❇️ ایجاد یک ارتباط عالی و سودمند با #امام_زمان ارواحنا فداه
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 ارزش یک نگاه رضایت امام زمان (عجل الله)....⁉️
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و پنجم
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه224 : این سخنرانی در شهر کوفه در دوران زمامداری آن حضرت ایراد شد.
1⃣ پرهيز از ستمكاری
🔻سوگند به خدا اگر تمام شب را بر روی خارهای سعدان به سر ببرم و يا با غل و زنجير به اين سو يا آن سو كشيده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت در حالی ملاقات كنم كه به بعضی از بندگان ستم و چيزی از اموال را غصب كرده باشم، چگونه بر كسی ستم كنم برای نفس خويش كه به سوی كهنگی و پوسيده شدن پيش می رود و در خاك زمان طولانی اقامت می كند.
2⃣ عدالت علوی (پرهيز از امتيازخواهی)
🔻 بخدا سوگند، برادرم عقيل را ديدم كه به شدت تهيدست شده و از من درخواست داشت تا يك من از گندمهای بيت المال را به او به ببخشم، كودكانش را ديدم كه از گرسنگی دارای موهای ژوليده و رنگشان تيره شده بود گويا با نيل رنگ شده بودند. پی در پی مرا ديدار و درخواست خود را تكرار می كرد، چون گفته های او را گوش فرادادم پنداشت كه دين خود را به او واگذار می كنم، به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست بر می دارم، روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزديك كردم تا او را بيازمايم، پس چونان بيمار از درد فرياد زد ونزديك بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم ای عقيل! گريه كنندگان بر تو بگريند از حرارت آهنی می نالی كه انسانی به بازيچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخی می خوانی كه خدای جبّارش با خشم خود آن را گداخته است، تو از حرارت ناچيز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟ و از اين حادثه شگفت آورتر اينكه شب هنگام كسی به ديدار ما آمد و ظرفی سرپوشيده پر از حلوا داشت، معجونی در آن ظرف بود كه از آن تنفر داشتم، گويا آن را با آب دهان مار سم يا قی كرده آن مخلوط کرده اند، به او گفتم: هديه است؟ يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم ) حرام است. گفت: نه زكات است نه صدقه، بلكه هديه است. گفتم: زنان بچه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدی كه مرا بفريبی؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدی؟ يا هذيان می گویی؟ بخدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانی كنم كه پوست جوی را از مورچه ای به ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد و همانا اين دنيای آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پست تر است علی را با نعمتهای فناپذير، و لذتهای ناپايدار چه كار؟! به خدا پناه می بريم از خفتن عقل و زشتی لغزشها و از او ياری می جوييم.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 105.mp3
4.67M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز صد و پنجم خطبه ۲۲۴
4_6025985278320052371.mp3
11.86M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت37
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌹 شرح #حکمت37
🔷 ضرورت ترک آداب جاهلی
🔻 حکمت ۳۷ نهج البلاغه حاوی نکات بسیار بسیار دقیق و مهمی است که امیدوارم خواهران و برادران بزرگوار به این نکات توجه بفرمایند.
قصه از این قرار است که در سر راه جنگ صفین دهقانان شهر انبار در عراق تا امام علیه السلام را دیدند از مرکب ها پیاده شده و پیشاپیش آن حضرت میدویدند، حضرت با دیدن این رفتار فرمود: چرا چنین میکنید؟ گفتند : این عادتی است که پادشاهان خود را با آن احترام میکردیم. حضرت فرمود: به خدا سوگند که امیران شما از این کارتان سودی نبردند و شما در دنیا با آن خود را به زحمت می افکنید و در آخرت هم دچار رنج و زحمت می شوید وچقدر زیانبار است، رنجی که عذاب در پی آن باشد و چقدر سودمند است، آسایشی که با آن امان از آتش جهنم باشد.
🔻 خب محتوای این حکمت کاملاً واضح است. حضرت از این رفتاری که فقط بر اساس عادت، نوعی ذلت برای افراد می آورد و برای آن فرد حاکم هم ممکن است عجب و خودپسندی بیاورد تعجب میکنند و نهی میکنند.
🔻نکته ای که ممکن است در اینجا برای خیلی ها پیش بیایداین است که اگر امیرالمومنین با آن عظمت غیرقابل رقابتش ،در دوران حکومتش اجازه نمیدهد که کسی جلوی مرکبش بدود پس چگونه حاکمان امروز نظام اسلامی ما که ادعای پیروی و تاثی به امیرالمومنین(علیه السلام) دارند وقتی به سفرهای استانی می روند جمعیتهای چند میلیونی به استقبال آنها میآیند و آنها نه تنها نهی نمی کنند مردم را ، بلکه با رفتار شاد خودشان نشان میدهند که از این حرکت خشنودند. اگر کسی چنین شبهه ای بکند چه باید جواب بدهیم؟ در واقع اگر بگوید حاکمان نظام اسلامی شما، که ادعا میکنند پیرو علی هستند خلاف سیره امیرالمومنین عمل میکند و بعد حکمت ۳۷ را شاهد بیاورند.
🔻 ما در جواب چنین کسی یا ذهنیتی میگوییم اولاً همین که شما رفتار حاکمان امروز را با امیر المومنین مقایسه می کنید و آن را مستند به نهج البلاغه میکنید معلوم میشود که اولاً امیرالمومنین را حجت میدانید و ثانیاً نهجالبلاغه را قبول دارید. پس اگر این چنین است ما از طریق نهجالبلاغه و خود امیرالمومنین این شبهه را جواب می دهیم .خلاصه شبهه شما این است که امروز حاکمان جمهوری اسلامی برخلاف سیره علی علیه السلام رفتار می کنند .
🔻من از شما سوال میکنم اگر از نهج البلاغه ای که آن را قبول دارید و به آن استناد میکنید جایی را نشان بدهم که در آن اینگونه به ذهن میآید که امیر المومنین خلاف دستور پیغمبر عمل میکرده است چه میکنید؟
فرض کنید چنین جایی داشته باشیم که به ذهن اینگونه بیاید که ، پیغمبر دستوری دادهاند و امیرالمومنین بعد از رحلت پیامبر نسبت به آن دستور بی اعتنا شدند. شما چه می کنید؟ می توانید خدای نکرده امیرالمومنین را متهم به تخلف از سیره پیامبر کنید؟ نه ! چون معصوم است .پس چه می کنید؟ خودتان را به جهل متهم می کنید. یعنی میفهمیم که قطعاً در این ماجرا حکمتی بوده که ما آن حکمت را نمیدانیم.
🔻خوب حالا برویم سر واقعیترین مثال ،حکمت ۱۷ نهجالبلاغه را ببینید .طبق حکمت ۱۷ معلوم میشود که پیامبر اسلام در زمان حکومت و حیات خودش به کسانی که پیر شدند و محاسن و موهایشان سفید است با لحنی تند و دستوری محکم فرمودند: خضاب کنید، رنگ کنید و شبیه یهودیان نباشید. فردی در زمان پیامبر حضور داشته و این امر پیامبر و این شدت پیامبر را دیده است ،حالا بعد از سالها از رحلت پیامبر، امیرالمومنین در سن ۵۸ سالگی ،حاکم جامعه است و محاسنش سفید شده ولی رنگ نمی کند، این مسلمان هی دائماً در ذهنش جنگ بود که چکار کنم ، بگویم علی دارد خلاف حرف پیامبر عمل می کند ؟که نمیشود. بگویم موافق پیغمبر عمل میکند؟ که پیامبر فرمود خضاب کنید و شبیه یهودیان نشوید. اما علی مو و محاسنش سفید شده اما رنگ نمی کند. نهایتاً تصمیم گرفت از خود مولا بپرسد.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌳شجره آشوب« قسمت صد و چهارم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام
🔻طبری می نویسد:«مغيرة بن شعبه با تنى چند از مردم صاحب رأى قريش گفت: «به نظر شما كسى مىتواند بطريقى بداند كه آيا حكمان همسخن شدهاند يا اختلاف دارند؟»
🔻 گفتند: «گمان نداريم كسى اين را بداند» گفت: «به خدا اگر به خلوت با آنها سخن كنم اين را خواهم دانست.» گويد: آنگاه پيش عمرو بن عاص رفت و سخن آغاز كرد و گفت: «اى ابو عبد الله به اين سؤال من پاسخ بده كه راى تو درباره ما گروه كناره گرفتگان چيست كه ما در كار جنگ كه براى شما روشن بوده به ترديد افتاديم و چنان ديديم كه تأمل كنيم و بجاى باشيم تا امت فراهم آيد.»
🔻 گفت: «به نظر من شما گروه كناره گرفتگان پشت سر نيكان بودهايد و پيش روى بدكاران.» مغيره بيش از اين چيزى از او نپرسيد و پيش ابو موسى رفت و سخنانى را كه با عمرو گفته بود با او نيز بگفت.
🔻 ابو موسى گفت: «بنظر من راى شما از همه كسان روشنتر بود و ذخيره مسلمانان بوديد.» گويد: مغيره بيش از اين چيزى از او نپرسيد و برفت و آن گروه صاحب راى قريش را كه با آنها چنان گفته بود بديد و گفت: «اين دو كس بر يك چيز اتفاق نكنند.»
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...