🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و پنجاه و پنجم
┄┄┅┅✿❀🌿🌸🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه173 (با توجه به برخی از شواهد این سخنرانی در شهر مدینه ایراد شده )
1️⃣ ویژگیهای پیامبر
♦️پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) امين وحی پروردگار و خاتم پيامبران و بشارت دهنده رحمت و بيم دهنده كيفر الهی است.
2️⃣ ويژگيهای رهبر اسلامی
♦️ای مردم! سزاوارترين اشخاص به خلافت، آنكه در تحقق حكومت نيرومندتر و در آگاهی از فرمان خدا داناتر باشد، تا اگر آشوبگری به فتنه گری برخيزد به حق باز گردانده شود و اگر سر باز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامی مردم باشد هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلكه آگاهان دارای صلاحيت و رای و اهل حل و عقد (خبرگان ملت) رهبر و خليفه را انتخاب می كنند كه عمل آنها نسبت به ديگر مسلمانان نافذ است، آنگاه نه حاضران بيعت كننده حق تجديد نظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند حق انتخابی ديگر را خواهند داشت آگاه باشيد! من با دو كس پيكار می كنم، كسی چيزی را ادعا كند كه از آن او نباشد و آن كس كه از ادای حق سر باز زند. ای بندگان خدا! شما را به تقوی و ترس از عذاب خدا سفارش می كنم، زيرا تقوای الهی بهترين سفارش مومنان و بهترين پايان نامه كار در پيشگاه خداست، مردم! هم اكنون آتش جنگ بين شما و اهل قبله شعله ورشده است و اين پرچم مبارزه را جز افراد آگاه و بااستقامت و عالم به جايگاه حق بدوش نمی كشند بنابراين آنچه فرمان دادند انجام دهيد و از آنچه نهی كردند توقف كنيد و در هيچ كاری تا روشن نشود شتاب نكنيد، زيرا در آنچه شما اكراه داريد توان تغييراتی داريم.
3️⃣ پرهیز از نیرنگ دنيا
♦️آگاه باشيد! همانا اين دنيا كه آرزوی آن را می كنيد و بدان روی می آوريد و شما را گاهی به خشم می آورد و زمانی خشنود می سازد، خانه ماندگار شما نيست و منزلی نيست كه برای آن آفريده و به آن دعوت شديد، آگاه باشيد نه دنيا برای شما جاودانه و نه شما در آن جاودانه خواهيد ماند. دنيا گرچه از جهتی شما را می فريبد ولی از جهت ديگر شما را از بديهايش می ترساند، پس برای هشدارهايش از آنچه مغرورتان می كند چشم پوشيد و به خاطر ترساندنش از طمع ورزی در آن بازايستيد، به خانه ای كه دعوت شديد سبقت گيريد و دل از دنيا برگيريد و چونان كنيزكان برای آنچه كه از دنيا از دست می دهيد گريه نكنيد و با صبر و استقامت بر اطاعت پروردگار و حفظ و نگهداری فرامين كتاب خدا، نعمتهای پروردگار را نسبت به خويش كامل كنيد. آگاه باشيد! آنچه برای حفظ دين از دست می دهيد زيانی به شما نخواهد رساند!. آگاه باشيد! آنچه را با تباه ساختن دين به دست می آوريد سودی به حالتان نخواهد داشت خداوند دلهای ما و شما را به سوی حق متوجه سازد و صبر و استقامت عطا فرمايد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌸🌿❀✿┅┅┄┄
حجتالاسلام مهدوی ارفعشرح حکمت ۴۷ قسمت ۵ معیار صداقت و شجاعت و عفّت.mp3
زمان:
حجم:
5.6M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت47 5⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت47 ( 5 )
🔹 معیار صداقت و شجاعت و عفّت
🔰 متعلَّقاتی که شایسته است مورد همّت مؤمن قرار بگیرد:
1⃣ اولیّن متعلَّق ، « ما بَعْدَ المَوْت » است.
🔻 در نامه ۲۲ نهج البلاغه و نامه ۶۶ ، حضرت می فرمایند : « وَلْيَكُن هَمُّكَ فيما بَعدَ المَوتِ » ؛ " باید تمام همّ و غمّ تو باید درباره اموری باشد که بعد از موت با آن مواجه خواهی شد. "
2⃣ نکته دوّم از متعلَّقات شایسته همّت، شکر خداست.
🔻در خطبه متقّین ؛ خطبه ۱۹۳ می خوانیم :
« یُمْسِی وَ هَمُّهُ الشُّکّرُ » ؛ "متّقین می خوابند در حالی که همه همّتشان این است که شکر خدا به جای بیاورند."
3⃣ مسأله سوّم ذکر است؛ در همان خطبه ۱۹۳ می فرماید : « يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّكْر » ؛ " شب را به صبح می رساند در حالی که همه همّتش این است که در ذکر خدا باشد. "
🔻 نکته خاصی که در این ماجرای متعلّقات شایسته همّت است، تفاوت متعلَّق همّت مؤمن با چهارپایان و درندگان و زنان بی ایمان است.
🔻 در خطبه ۱۵۳ ، حضرت می فرمایند : « مَعاشِرَ النّاس! إِنَّ الْبَهَائِمَ هَمُّهَا بُطُونُهَا » ؛ " ای مردم ! همه همّت چهارپایان (مثل گاو و گوسفند) شکمشان است ."
إِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعُدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا ؛ " همه همّت درندگان (مثل گرگ و پلنگ) دشمنی کردن و تعدّی بر غیر است. « وَ إِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْفَسَادُ فِيهَا » ؛ " همه همّ و غم زنان فاسد و دنیا طلب ، زینت زندگی دنیا و فساد در دنیا است. "
🔸 ۶. ششمین و آخرین نکته در مورد همّت هم، عبارتند از راهِ رسیدن به همّت بلند. انسان برای رسیدن به مقصود خودش چه راهی دارد ؟
🔻 یکی از آنها ، استعانت از خدا است. حضرت علی ( علیه السلام) می فرماید: « أَکْثِرِ الاسْتِعَانَةَ بِاللهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ » ؛ " زیاد از خدا طلب کمک کن ؛ خدا برای رسیدن به آنچه که برایت مهم است و همّتش را کردی، تو را کفایت میکند."
موارد دیگری در نهج البلاغه ، به عنوان راه های رسیدن به هدف داریم که از آن ها صرف نظر می کنیم.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و پنجاه و دوم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻پیش از این گفتیم، ابوالاعور اسلمی به معاویه توصیه کرد برای اینکه از خطرات بعد از حکمیت، در امان بماند، باید در سپاه امام و اصحاب ایشان، اختلاف و تفرقه بیندازد.
🔻 همین امر، نقطه ای برای آغاز اعتراضات رسمی خوارج علیه امام بود. معاویه از فرصت به دست آمده از شورش خوارج و جرئت پیدا کردن مردم علیه امام نهایت استفاده را کرد. همزمان، گروهی نیز در اهواز و فارس شورش کردند و خریت بن راشد در آن مناطق ناامنی هایی به وجود آورد.
🔻 آری نتیجه جنگ نهروان، جری شدن مردم علیه امام جامعه بود که آب گل آلودی را برای دشمن درست کرد و دشمن نیز تا می توانست از این آب، ماهی گرفت. معاویه در این مدت، هم جان خود و هم جان اهل شام و بنی امیه را نجات داد و توانست به تجدید قوا بپردازد. به محض درگیری امام با خوارج و شروع به طغیان این گروه، معاویه برای ایجاد ناامنی در سرزمینهای اسلامی و بی کفایت نشان دادن امام در عرصه مدیریتی، فتنه ای دیگر را در سال آخر حکومت امام، کلید زد.
🔻او با فرستادن سپاهیان خود در دسته های مختلف به شهرهای کوچک و هم چنین شهرهایی که پیش از این، مخالفت هایی با امام داشتند مانند مکه و شهرهایی که مهد گسترش اسلام مانند مدینه بود، تلاش کرد امید را در افرادی که اندکی به نظام اسلامی امیرالمومنین، دلخوش بودند،، از بین ببرد. از سویی با این کار توانست، سپاهیان امام را درگیر چنین شورش هایی کند تا بتواند خود در شام، با خیال آسوده به سلطنت ادامه دهد.
🔻 امام در این فتنه، تمام تلاش خود را کرد تا سپاهیان خود را برای نبرد با بنی امیه، بسیج کند. اما متأسفانه افراد کمی به این فرمان امام، لبیک می گفتند.
🔻نتیجه تفرقه افکنی معاویه، از بین بردن آرزوهای مردمی بود که در جامعه اسلامی، هنوز امید به اصلاحات اساسی داشتند.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و پنجاه و سوم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻نتیجه این اقدام نیز، ایجاد روحیه عدم همراهی با امام برای نبرد با معاویه بود؛ زیرا مردم از جنگ خسته شده بودند. معاویه نیز از این فرصت، استفاده کرد و توانست با این اقدامات ایذایی، فرصت نبرد دوباره و ابتکار عمل را از دست امام بگیرد. یک گزارش تاریخی می گوید به معاویه خبر رسید که عده ای از قاریان قرآن، حکمیت را قبول نکرده و به امام اعتراض دارند.
🔻 امام نیز برای کنترل اوضاع، نبرد با معاویه را به تأخیر انداخته است. هنگامی که این خبر را معاویه و یارانش شنیدند بسیار خوشحال شدند. این گزارش بیانگر، ثمربخش بودن سیاست اختلاف افکنی در جامعه و ایجاد درگیری های داخلی برای رهبر اسلام و در نهایت، به تأخیر انداختن جنگ و رهایی جبهه کفر از نابودی است.
🔻ذیلا به برخی از موارد در فتنه غارات اشاره می کنیم:
1.هنگامی که معاویه، خبر شروع اختلافات در قلمروی حکومت امام و خوارج را شنید، ضحاک بن قیس را با چهار هزار نفر برای نهب و غارت به ثعلبیه فرستاد. آن ها در این حمله، عمرو بن عمیس و جمعی دیگر از یاران رسول خدا را به شهادت رساندند و به غارت اموال مردم پرداختند. امام که این خبر را شنید، اصحاب خود را مورد مشورت قرار داد اما آن ها برای رویارویی با دشمن، اظهار سستی کردند.
🔻2. معاویه به ابوالکنود ضمن سفارش برای حمله به سرزمینهای اسلامی می گفت به استان الانبار و مدائن حمله کند و از کوفه دوری جوید. وی به ابوالکنود گفت این غارت ها، موجب ترس اهل عراق و تحریک کسانی می شود که نسبت به بنی امیه، تمایل دارند.
🔻 معاویه با این کار، از عناصری که نسبت به امام و حکومت او، دل خوشی نداشتند یا اصولا با حضرت مخالف بودند، برای برهم ریختن اوضاع و جذب آن ها به سوی خود استفاده کرد. دقیقا سپاه دشمن، می خواست از طریق عناصر داخلی حکومت امام، ضربات خود را به حکومت حضرت وارد کند و از این منظر، ایشان را شخصی بی کفایت در امور اداره جامعه جلوه دهد.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
نام رمان: #ساجده
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_95
همه ی فامیل اومده بودن....حسابی خونه ی دایی شلوغ شده بود....دایی خودش حال ندار بود و علیرضا اون رو به اتاق خودش برد.
جلویِ در اتاق ایستاده بودم...علیرضا دستگاه اکسیژن رو براش وصل کرد و قید کرد که از جلویِ دهان اش برنداره.
علیرضا برای گرفتن غذا بیرون رفت...با حنین کنار هم نشسته بودیم.
معصومه یکی از دختر عموهام که تویِ شیراز هم سالن آرایشگری داشت گفت:
+ساجده جان...بیا بریم یکم آرایش ات کنم بالاخره امشب شما عروسی دیگه
لبخندی زدم گفتم
_نه دختر عمو
+ای بابا چرا دختر خوب بلند شو....وسایل دارم قول میدم خوشگل ات کنم
عاطفه که پیراهن آبی آسمانی روشنی پوشیده بود....با ظرف شیرینی جلو اومد.
به من و معصومه تعارف کرد
+چی میگید بهَم!؟
معصومه+هیچی میگم بیا بریم خوشگل ات کنم نمیاد
لبخندی بهم زد
+چرا!؟؟ برو ساجده جان
رو به دختر عمو کرد
+فقط خودت می دونی چجور دیگه....خیلی مشخص نباشه علیرضا روی این چیزها حساسه
دختر عمو چشمی گفت و دستم رو کشید.
،،،،،
پتو صورتی رنگ مهسارو پهن کردم رویِ زمین و مهسا رو روش خوابوندم..شروع کرد به دست و پا زدن و من دلم براش ضعف میرفت.
انگار که می خواست دوباره بغل اش کنم.
_فدایِ تو بشم من فندقم
گلرخ با لباسی که خریده بود اومد با صدا بچگانه ای گفت:
+عمه جونم شوما بیفرما لباشتو بپوش
خندون نگاهش کردم
_چششمممم
لباس رو گرفتم و پوشیدم...مدل مانتو عربی بود...جلو بسته تا مچ پا با ساق جورابی سفید رنگ پوشیدم...روسری ساتن سفید و طرح دارم رو سر کردم و مدل لبنانی که از عاطفه یاد گرفته بودم بستم.
جلویِ آینه نگاهی به خودم انداختم.
از تویِ آینه گلرخ رو دیدم که با لبخند بهم نگاه می کنه
برگشتم سمت اش
_چیه!؟
جلو امد بغلم کرد
+خیلی ماه شدی دختر
_ممنون
آرایش خیلی ملیح و کمرنگ با لباس ام واقعا به دل مینشست...تقه ای به در خورد.
زن دایی و مامانم و بقیه اومدن داخل...تا من رو دیدن شروع کردن به کل کشیدن و دست زدن.
زندایی جلو اومد و باهام روبوسی کرد.
با یک لهجه ی عربی و قشنگی هم گفت:•••••••
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_96 و 97
زندایی جلو اومد و باهام روبوسی کرد.
با یک لهجه ی عربی و قشنگی هم گفتماشاءالله ، جعلتُ فداک
چادری که آماده کرده بودم رو سرم کرد....دستم رو گرفت و پایین رفتیم.
تو این دو ساعتی که بالا بودم همه چیز سر و سامون گرفته بود.
سالن رو دو قسمت کرده بودند...مردها از زن ها جدا بودن.
خبری از علیرضا نبود.
با زندایی رویِ مبل نشستیم و بقیه ی هم درحال خوش و بش باهم بودند.
بعد از نیم ساعت علیرضارو دیدم که داره از طبقه ی بالا میاد پایین.
کت و شلوار مشکی رنگ که حسابی به تن اش نشسته بود با پیراهن یقه دیپلمات طوسی رنگ.
زندایی تا چشم اش به قامت پسرش افتاد جلو رفت و پیشانی علیرضا رو بوسید... قربون صدق اش میرفت. علیرضا هم با مادرش روبوسی کرد و بعد از سلام علیک کنار من نشست.
با لبخند نگاهم کرد
+سلام خانومِ خودم
_سلام حاجی
ابروهاش رو بالا داد و با لبخند بیشتری گفت
+حاجی!؟؟؟
سری تکون دادم و خندیدیم
+چقدر خوشگل شدی!؟
دست به سینه شدم و بااعتماد به نفس گفتم:
_بودم.
چشمکی زد و سرش رو تکون داد.
نگاهم به دست اش افتاد...همون دست بندی که روز شهادت امام رضا(ع) دست اش بود رو انداخته بود.
حتما چون می خوایم بریم پابوس آقا دوباره انداخته....خیلی کم پیش میومد دست اش ببینم.
،،،،،،
وسایل رو داخل ماشین گذاشتم و جلویِ بابا ایستادم.
_بابا قم بمون تا بیام
لبخندی زد
+نه بابا جان نمیشه ، خوش بگذره بهتون ان شاءالله بعد از اینکه از مشهد اومدی میایم دیدنت
بی هوا بغل اش کردم
دلم براش تنگ میشد برای غر غر کردن هام توی خونه که بابا با شوخی جوابمو می داد....برای قوانین و مقررات پدرانه ای که برام میزاشت...برای تموم مهربونی هاش
انقدر پر بودم که یک دفعه زدم زیر گریه
بابا منو از خودش جدا کرد و آروم گفت:
+چی شده بابایی... تو دیگه خانوم شدی اینجور گریه نکن دلم طاقت نداره.
صدایِ بابا هم می لرزید...دستش رو جلو آورد و اشک هام رو پاک کرد.
سمت مامان رفتم و سفت بغل اش کردم. قطره قطره اشک میریخت
_مامان خیلی دوست دارم
+منم دوست دارم....ان شاالله به خوبی خوشی زندگی کنید...خوشبخت بشی.
_برام دعا کن مامان....دعای مادر در حق بچه اش مستجاب میشه
+مگه میشه دعات نکنم.
بعد آروم گفت
+مادر حواست به زندگیت باشه توی بالا پایینی های زندگی کنار شوهرت باش....مایه ی دل گرمی اش باش....آرامش خونه تویی دختر
چشم هام رو به نشانه تایید روهم فشردم. برای دومین بار بغل اش کردم.
باهمه خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
علیرضا سکوت کرده بود...چقدر خوب بود که چیزی نمیگه تا من کنار بیام با اینکه دارم از خانواده ام فاصله می گیرم.
دست هام رو گرفته بود.
سرم رو پنجره ی ماشین تکیه دادم... چه خوب بود. مردی رو در کنارم دارم که خیلی دوسش دارم.
،،،،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_98
جلویِ باب الجواد ایستاده بودیم. دستمون رو روی سینه گذاشتیم و سلام دادیم....امام رضا چی داشت که همه عاشق اش بودن.
شنیده بودم اگر از در باب الجواد وارد حرم امام رضا بشی حاجت دلت رو میده...همینطور اشک میریختم.... اول خداروشکر کردم به خاطر تمام اتفاقات زندگیم....بعد برای همه دعا کردم.
با صدای علیرضا به خودم امدم
+ساجده جان برو بازرسی از اونور منتظرم
_چشم
از هم جدا شدیم بعد بازرسی کنار هم توی یکی از فرش های روبه روی ایوان طلایِ حرم نشستیم...نگاهم قفل شده بود به حرم.
علیرضا از جاش بلند شد و مهر و کتاب دعا آورد.
+اگر دوست داشتی به نیت پدر مادرت هم جدا نماز زیارت بخون برای اونایی که التماس دعا داشتن هم اینکارو بکن
_آره حتما
لبخندی زد مهر رو جلوش گذاشت و قامت بست.
یکم عقب تر ازش ایستادم و قامت بستم.
بعد از نماز باهم زیارت امام رضا (ع) رو خوندیم.
اینجا یک آرامش خاصی داشت...یک حس خاص و دست نیافتنی.
وقتی به سقاخونه نگاه می کردم.
به اون کبوتر های روش.
حالِ دل آدم رو عوض می کرد
دل!!!؟
با صدایِ علیرضا به خودم اومدم.
+چند وقتِ مشهد نیومدی!؟
_من خیلی وقت پیش اومده بودم...حدود سه تا چهارسال پیش.
اما ولادت و شهادت امام رضا(ع) رو پایِ تلوزیون می شستم...به کسایی که اومده بودن زیارت نگاه می کردم....انقدر غصه می خوردم که اینجا نیستم....دلم برای اینجا پر می کشید...صدای نقاره زنی هاش...همه چیش
گریه ام گرفته بود.
_اینجا خیلی خوبه
با لبخند گفت:
+اره خییلی
_خب حالا....غریب طوس جان، شما کِی اینجا بودی!؟
متعجب نگاهم کرد و بعد با خنده گفت :
+قبل کربلا
ذوق زده گفتم
_راستی تو کربلا رفتی نه؟
+بله
_میگن خیلی خوبه مخصوصا بین الحرمین اش ، اگر بری عاشق اش میشی
سرم رو روی زانوهام گذاشتم
_میگن خیییلی قشنگه
سرش رو به طرف گنبد امام رضا(ع) برد...انگار که بخواد اشک بریزه و از من رو گرفت.
سرم رو برگردوندم طرف گنبد تا راحت باشه
+همینطوره ساجده میدونی اونجا اصلا زمان دستت نیست واقعا حرم اقا امام حسین (ع) و حضرت عباس(ع) مثل یک تیکه از بهشته
شیطون گفتم
_اع پس منم باید ببری
نگاهم کرد گفت
+چشم انشالله با بچه ها
_اووو بچه ها منطورت کیان؟
ابرو بالا انداخت
+اخ ببخشید بچه هامون
آروم طوری که معلوم نباشه زدم به پاش
_اع اذیت نکن
+اذیت چی....گفته باشم من بچه خیلی دوست دارم مثلا اندازه یک مهد کودک
_چخبره ، تو من و ببر کربلا....بحث و عوض نکن
+چشم بانو....جزیی از مهریه ی شماست..به روی چشمِ علیرضا...می برمت
لبخندی زدم
_ممنون آقا
صدایِ اذان ظهر از گلدسته های حرم بلند شد.
علیرضا با یک یاعلی از جا بلند شد
+بلند شو ساجده خانوم.... تا جایِ مناسب برای نماز جماعت پیدا کنیم
،،،،،،
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─