ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 259.mp3
6.52M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز دویست و پنجاه و نهم خطبه 12 تا 6
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز.سهم روز دویست و پنجاه و نهم
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه12 : ( پس از پيروزی در جنگ بصره در سال ۳۶ هجری یکی از یاران امام گفت: دوست داشتم برادرم با ما بود و می دید که چگونه خدا تو را بر دشمنانت پیروز کرد)
🔹شرکت آیندگان در پاداش گذشتگان (نقش نیت در پاداش عمل)
♦️امام(علیه السلام) پرسيد: آيا فکر و دل برادرت با ما بود؟. گفت: آری. امام(علیه السلام) فرمود: پس او هم در اين جنگ با ما بود، بلکه با ما در اين نبرد شريکند آنهايی که حضور ندارند، در صُلب پدران و رَحِم مادران می باشند ولی با ما هم عقيده اند، به زودی متولّد می شوند و دين و ايمان به وسيله آنان تقويت می گردد.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه11 : (در جنگ جمل در سال ۳۶ هجری روز پنجشنبه ۱۵ جمادی الاخر هنگام دادن پرچم به دست فرزندش محمد حنفیه فرمود:)
🔹 آموزش نظامی
♦️اگر کوه ها از جای کنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندان ها را بر هم بفشار، کاسه سرت را به خدا عاريت ده، پای بر زمين ميخکوب کن، به صفوف پايانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم بپوش و بِدان که پيروزی از سوی خدای سبحان است.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه10
🔹آگاهی امام علیه السلام برای مقابله با اصحاب جمل
♦️آگاه باشيد که شيطان حزب خود را جمع کرده و سواره و پياده های لشکر خود را فراخوانده است. امّا من آگاهی لازم به امور را دارم، نه حق را پوشيده داشتم و نه حق بر من پوشيده ماند. سوگند به خدا، گردابی برای آنان به وجود آورم که جز من کسی نتواند آن را چاره سازد؛ آنها که در آن غرق شوند، هرگز نتوانند بيرون آيند و آنان که بگريزند خيال بازگشت نکنند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه9
🔹شناخت طلحه و زبير (و اصحاب جمل)
♦️چون رعد خروشيدند و چون برق درخشيدند، اما کاری از پيش نبردند و سر انجام سُست گرديدند. ولی ما اين گونه نيستيم، تا عمل نکنيم رعد و برقی نداريم و تا نباريم سيل جاری نمی سازيم.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه8 : ( این سخنان ارزشمند در سال ۳۶ هجری به بیعت زبیر، اشاره دارد.)
🔹پيمان شكنی زبير
♦️زبير می پندارد با دست بيعت کرد نه با دل، پس به بيعت با من اقرار کرده، ولی مدّعیِ انکار بيعت با قلب است. بر او لازم است بر اين ادّعا دليل روشنی بياورد يا به بيعتِ گذشته بازگردد.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه7
🔹شناخت پيروان شيطان
♦️منحرفان شيطان را معيار کار خود گرفتند و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد و در دلهای آنان تخم گذارد و جوجه های خود را در دامانشان پرورش داد. با چشم های آنان می نگريست و با زبانهای آنان سخن می گفت. پس با ياری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و کردارهای زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد؛ مانند رفتار کسی که نشان می داد در حکومت شيطان شريک است و با زبان شيطان سخن باطل می گويد.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه6 : ( در سال ۳۶ هجری در شهر مدینه آن گاه که از امام علیه السلام خواستند طلحه و زبیر را تعقیب نکند، فرمود:)
🔹آگاهی و مظلوميت امام (علیه السلام)
♦️به خدا سوگند، از آگاهی لازمی برخوردارم و هرگز غافلگير نمی شوم، که دشمنان ناگهان مرا محاصره کنند و با نيرنگ دستگيرم نمايند. من همواره با ياری انسان حق طلب بر سر آن کس می کوبم که از حق روی گردان است و با ياری فرمانبر مطيع، نافرمان اهل ترديد را در هم می شکنم، تا آن روز که دوران زندگانی من به سر آيد. پس سوگند به خدا، من همواره از حقِّ خويش محروم ماندم و از هنگام وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگری اختصاص دادند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
شرح حکمت ۹۹ تفسیر «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ».mp3
2.52M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت99
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت99
🔹 تفسیر «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»
🔰 در حکمت ۹۹ میخوانیم که:
(فردی داشت میگفت : إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ حضرت فرمودند): «تفسیر این آیه قرآن این است که وقتی میگوییم " إِنَّا لِلَّهِ " (به خاطر آن لام لِلَّهِ ، که لام مالکیت است) پس اقرار میکنیم که ما در مِلک خدا هستیم، در مالکیت خداییم؛ و وقتی میگوییم " إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ " ، داریم اقرار میکنیم که ما در این دنیا ماندگار نیستیم، در این دنیا هلاک میشویم (یعنی از دنیا میرویم) و به خدا بر میگردیم. »
🔻مسأله محوری در این حکمت ۹۹، باور به این است که ما مال خداییم، ما مِلک خداییم.
🔻مولا علی (علیهالسلام)، در خطبه ۲۱۶ میفرمایند:
« اللَّهُ يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا » ؛
" خدا مالکیتی از ما دارد که خود ما نداریم. "
🔻یا در حکمت ۴۰۴ میفرمایند:
« إِنَّا لَا نَمْلِكُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً » ؛
" ما همراه خدا، مالک هیچ چیز نیستیم. " (یعنی ما خودمان و هرچه که داریم مال خداست.)
🔻 و همچنین در همان حکمت ۴۰۴ میفرمایند:
«وَ لَا نَمْلِكُ إِلَّا مَا مَلَّكَنَا » ؛
" اگر چیزی را هم الان مالک هستیم، خدا به ملکیت ما در آورده، مال خود ما نبوده است. "
🔻 پس باور به اینکه ما خودمان هم جزء مِلک خداییم، هر چه که داریم و خودمان در مالکیت خداست، معنای « إِنَّا لِلَّهِ » است.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
2.83M
🔰موضوع:
تهدید امنیت یکی از راهبردهای دشمن در شش ماهه دوم
کشف ۴۳بمب آماده انفجار
۵۵چاشنی انفچاری
۲۰بمب پرتابی
بیش از ۱۰۰کیلوگرم مواد پیش ساز انفجاری
توسط سربازان گمنام امام زمان عج
ووضعیت فقر آمریکا، متوسط هرروز ۵۰۰نفر
وچرایی این عملیات تروریستی
🎙ر.فنودی
#لبیک_یاخامنه_ای
👌#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #دو_مدافع
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_61
من _اینجا چیکار می کنی ریحان؟
نایلون سفیدی را به سمتم گرفت.
ریحانه_ داداش علی رفت برات مسکن گرفت ولی روش نشد برات بیاره.
دستم روی قلبم متوقف شد.
باز هم نفسم بند رفت...
سید داشت چه میکرد؟!
روی این هیزم خشک و آتش کوچک،؟!
کیسه را چنگ زدم و با باتشکری کوتاه در را بستم.
روی تخت نشستم و داروها را روی کنار تختی گذاشتم.
موهایم را چنگ زدم و شقیقه هایم را فشردم.
مگر سید که بود که اینگونه ذهنم درگیرش شده بود؟
لحظهای چهرهاش جلوی صورتم نقش بست و آن صدای بم و خاص مردانه...
" رهایی تون از پیله مبارک..."
لبخند پر رنگی که از یادآوری آن خاطره کوتاه روی لبم نقش بسته بود را پاک کردم.
" بهش فکر نکن بهار! اگر هم بیاد یه درصد این حس کوچک دوطرفه باشه امکان نداره خانوادت با سید موافقت کنم! ولی خوب... من واسه چادر جلوشون وایسادم! ولی... ولی شاید اگر یکم سرسخت باشم بابا راضی بشه...بهار!
به صید فکر نکن..."
****
من_ علیییییی...بخدا دست بزنی به ته ریشتا، شب رات نمیدم خونه!
سرش را از لای در داخل انداخت و گفت:
علی _ ای بابا! خب یه ماه دیگه محرمه! باید ریش بزارم دیگه!
من_ علی تو ریشت یک هفته ای میرسه تا شکمت! دست نمیزنی به ته ریشت!
صدای خنده اش فضای اتاق را پر میکند و از صدای خنده اش، لب من هم به لبخند باز میشود.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_62
با کش موی روی میز، دور موهای بلندم حصار میکشم و به طرف علی میرم.
روبرویش می ایستم و با چشم های درشت شده میگویم:
من_ به ته ریشت دست نزن خب؟
و برای تاثیر بیشتر حرفم، سرم را هم کمی به سمت چپ خم میکنم.
باز هم میخندد...
و با دستش دو طرف صورتم را قاب میگیرد و روی موهایم را میبوسد.
علی_ چشم فقط میشه بپرسم دلیلش چیه؟
لبخند میزنم و ارام زمزمه میکنم:
من_ خب اخه ریش بهت میاد...اونوقت خوشتیپ میشی من دوست ندارم.
ایندفعه صدای خنده اش فضای خانه را پر میکند.
دستم را جلوی دهانش میگذارم:
من_ علی؟ ایلیا بیدار میشه!!
کف دستم را میبوسد و خنده اش را جمع میکند.
علی_ خیلی دوستت دارم خانوم!
با انگشتم به هم ریختگی موهایش را درست میکنم و دکمه اخر پیراهن مردانه اش را میبندم.
کتش را برمیدارم و کمک میکنم بپوشدش.
ایت الکرسی میخوانم و برایش فوت میکنم.
خیره میشوم به چشمانش و آرام زمزمه می کنم:
من_ من بیشتر دوست دارم آقای من!
*******
باز هم نصفه شب شد و باز هم دل من و ریحانه هوس حرم کرد...
زهرا و نیلوفر خواب بودند پس باید دو نفری می رفتیم.
ریحانه سید که زنگ زد، رضایت داد که برویم البته با حضور خودش.
تیپ ساده و مشکی زدم و روسری آبی لاجوردی سر کردم.
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─