🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_104
+پاشو عزیزم بریم خونه بابا حالت عوض میشه
از جام بلند شدم تا حاضر بشم...برگشتم رو به علیرضا گفتم
_نماز خوندی
+آره تو راه که داشتم میومدم اذان گفتن...رفتم مسجد نمازم رو خوندم....اول وقت بیشتر میچسبه
توی اتاق در حالی که لباس هام رو می پوشیدم گفتم
_فکر کنم نزدیک خونمون هم مسجد باشه...صدای اذان اش میومد.
تو چهار چوب اتاق ایستادم
_منم نماز بخونم بریم
سری تکون داد و با لبخند باشه ای گفت.
،،،،،،،،،
بعد از شام دور هم نشسته بودیم....سوغاتیه حنین عروسک قشنگی بود که موهاش مثل خودش بود.
یک گوشه نشسته بود و با عروسک اش بازی می کرد.
وقتی علیرضا عروسک رو بهش داد
اخم هاش رو توهم کرد و گفت
+چادر نماز گل گلی که گفتم رو جرا نخریدی؟
+اونم به وقت اش می خرم برات آبجی خوشگله
با حرف علیرضا از فکر بیرون اومدم.
+بابا فردا نوبت دکترته؟؟
دایی تک سرفه ای کرد
+نمی خواد بابا
+نمیشه که بابا...باید وضعیتت رو دکتر بررسی کنه
رو به دایی گفتم
_دایی منم بیام همراهتون
دایی خنده ای کرد
+من می خوام نَرَم بعد تو می خوایی بیایی
خندون گفتم
_نمیشه که...خودم میبرمتون
+الله اکبر...عاطفه سادات و علیرضا کم بودن....ساجده هم اضافه شد
با حرف اش زدیم زیر خنده
علیرضا به اتاق مجردی اش رفت تا وسایل ضروری اش رو برداره .
آخرشب بود باهمه خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه..
،،،،
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─