eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 +پاشو عزیزم بریم خونه بابا حالت عوض میشه از جام بلند شدم تا حاضر بشم...برگشتم رو به علیرضا گفتم _نماز خوندی +آره تو راه که داشتم میومدم اذان گفتن...رفتم مسجد نمازم رو خوندم....اول وقت بیشتر میچسبه توی اتاق در حالی که لباس هام رو می پوشیدم گفتم _فکر کنم نزدیک خونمون هم مسجد باشه...صدای اذان اش میومد. تو چهار چوب اتاق ایستادم _منم نماز بخونم بریم سری تکون داد و با لبخند باشه ای گفت. ،،،،،،،،، بعد از شام دور هم نشسته بودیم....سوغاتیه حنین عروسک قشنگی بود که موهاش مثل خودش بود. یک گوشه نشسته بود و با عروسک اش بازی می کرد. وقتی علیرضا عروسک رو بهش داد اخم هاش رو توهم کرد و گفت +چادر نماز گل گلی که گفتم رو جرا نخریدی؟ +اونم به وقت اش می خرم برات آبجی خوشگله با حرف علیرضا از فکر بیرون اومدم. +بابا فردا نوبت دکترته؟؟ دایی تک سرفه ای کرد +نمی خواد بابا +نمیشه که بابا...باید وضعیتت رو دکتر بررسی کنه رو به دایی گفتم _دایی منم بیام همراهتون دایی خنده ای کرد +من می خوام نَرَم بعد تو می خوایی بیایی خندون گفتم _نمیشه که...خودم میبرمتون +الله اکبر...عاطفه سادات و علیرضا کم بودن....ساجده هم اضافه شد با حرف اش زدیم زیر خنده علیرضا به اتاق مجردی اش رفت تا وسایل ضروری اش رو برداره . آخرشب بود باهمه خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه.. ،،،، 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─