eitaa logo
این عمار
3.2هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
637 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 چشم هاش رو باز بسته کرد و بعد یک مکث طولانی گفت : +ازت میخوام...کمکم کنی میخوام برم باید برم نمیتونم بشینم ببینم ساجده. نا باورانه نگاهش کردم زمزمه کردم: _علی می خواهی بری سوریه ؟ +اره ساجده میخوام دلت راضی باشه باید برم...ببین یه جواریی وظیفمه _علیرضا تو زن داری !! بچه داری !! نه نه نمیشه من نمی زارم...خب بقیه برن روشو سمت من کرد و گفت +بقیه کی ها هستن ساجده جان ، منم یکی از اونا. اشک تو چشمام جمع شد _من نمیخوام از دستت بدم علیرضا. با چشم های اشکی زل زدم توی چشمامش _میفهمی! لبخندی زد +ساجده قرار نیست که شهید بشم ، من که لیاقت شهادت ندارم. قطره اشکی روی چادرم ریخت _چرا داری ، تو رفتارت اخلاقت مثل شهداست علیرضا...مثل دوستت رسول! +اشک نریز ساجده طاقت ندارم ، باشه باشه هرچی تو بگی....تو منو دوست داری ؟ تک خنده ای کردم _سواله؟؟....اره +پس.....بزار برم دلم میخواست فریاد بزنم اخ خدا چجور بزارم علیرضا بره ...اگر دیگه پیشم نباشه نفسم بند میاد.. نگاهی به گنبد فیروزیی جمکران انداختم نیازمند نماز بودم یک نماز با دل شکسته. اشکم رو پاک کردم رو بهش گفتم _می رم نماز بخونم. با ارامش لبخندی بهم زد +التماس دعا خانوم التماس دعااا ! من دعا کردم علی به حاجتش برسه بعد خودم میخوام مانع اش بشم؟ چقدر نماز با دل ناآروم میچسبه...انگار که به خدا نزدیک تر از هروقتی هستی. نمی دونستم باید چکار کنم روبه رو آرمان های علیرضا بایستم یا.....؟ّ سرم رو روی مهر گذاشتم خدایا کمکم کن ! 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─