eitaa logo
این عمار
3.2هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
637 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 "ساجده" توی اتاق داشت ساک اش رو جمع و جور می کرد. پتو رویِ بچه ها کشیدم و جلو اینه ایستادم..اشک هام رو پاک کردم. سمت آشپزخونه رفتم و کاسه سفالی برداشتم و پر اب کردم...روی سینی کنار قرآن و آینه گذاشتم. همون قرآن صورتی رنگی که برای مهریه ام بهم داده بود. به سمت اتاق رفتم. _علیرضا پاشو آماده شو دیرت میشه...من ساک ات رو جمع و جور می کنم. +دستت درد نکنه خانوم لباس هاش رو عوض کرد....ساک به دست از اتاق بیرون رفتیم. ساک اش رو گوشه حال گذاشت و به سمت اتاق بچه ها رفت. اروم دنبالش رفتم...رفت سمت تختشون و اروم بوسیدشون +خوشگل های من مامانی رو اذیت نکنید ها...مهدی بابا مراقب مامان و زینب باش....مرد خونه بعد من تویی. زینبم همیشه حواسم بهتون هست‌..فکر نکنید نیستم ها.. از اتاق بیرون اومد و با لبخند گفت +خب ساجده خانوم با من کاری نداری؟ نگاهم رو چرخوندم و سمت اتاق رفتم.دوربین عکاسی ام رو برداشتم. _علیرضا بیا تو این لباس میخوام ازت عکس داشته باشم... +خب پس وایسا این کلاه رم بزارم. کلاه خاکی رنگی که دورش تویِ صورت اش میوفتاد رو رویِ سرش گذاشت‌.. _چه ژستی هم گرفتی...!!! خنده ای کرد +بگیر بعد از چند تا عکس از علیرضا و بچه ها دوربین رو رویِ اُپن گذاشتم. _علیرضا من چشم انتظارت می مونم....مراقب خودت باش دستشو روی چشمش گذاشت و گفت +بر روی چشم ، ساجده خانوم دعا برای ما یادت نره فقط. ساک اش رو از روی زمین برداشت و به سمت در رفت...چادر رنگی ام رو سرم کردم و سینی به دست همراه اش رفتم. همینجوری که کفش اش رو می پوشید گفت : +در اولین فرصت باهات تماس میگیرم عزیز دلم....تنها هم نمون تو خونه...برو پیش مامان. کلید رو برداشتم و در رو آروم بستم تا بچه ها بیدار نشن... باهم از ساختمون بیرون امدیم. گردنبند "وان‌یکاد" ؛ تسبیح تربتی که زن دایی گردنش انداخته بود از زیر لباسش بیرون اومده بود. آیت الکرسی زمزمه کردم به صورتش فوت کردم. +خب ساجده جان سفارش نکنم دیگه مراقب خودت و بچه ها باش. _چشم توهم همینطور +زودتر برم تا توهم بری بالا هم سرده هم بچه هابیدار میشن. قران گرفتم بالایِ سرش و از زیرش رد شد. قرآن رو بوسید. سینی رو رویِ زمین گذاشتم و قرآن رو محکم تو بغل ام گرفتم.علیرضا سوار ماشین شد و رفت. توی دلم گفتم خدایا صبر بده تا دوری اش رو تحمل کنم...سپردم به خودت..کاسه ی آب رو برداشتم و پشت سرش ریختم. خدا به همراهت مرد من 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─