eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 +یا امام رضا ،، بابا بدون توجه به من اومد کنار دایی،اصلا انگار من اونجا وجود نداشتم. پسره دویید رفت طبقه پایین و بعد از چند ثانیه با کپسول اکسیژن برگشت . +بابا،،آروم نفس بکش کم کم چهره ی دایی به حالت عادی برگشت. من از اول تا آخر ماجرا با لیوانِ آبِ تو دستم وایساده بودم. پسره روشو برگردوند بهم نگاهی انداخت سریع سرشو پایین انداخت +سلام .... _سَ سلام بِ ببخشید فک کردم با آب خوب میشه لب خندی زد وایی خدای من چقدر که لب خند اش شبیه دایی بود... +اشکالی نداره خانم ، بابا چند وقت یکبار اینجور میشه خوش اومدین گیج و منگ بودم....لیوان آب رو گرفتم سمت اش....کاملا مشخص بود تعجب کرده .... لیوان رو ازم گرفت یکم ازش خورد و صورتش رو جمع شد.... واا! اصلا چرا آب بهش دادم|: گیج شدم بخدا الان با خودش میگه این دختره چقدر خنگه لیوان رو گذاشت رویِ میز...دایی رو بلند کرد و با ویلچر برد توی اتاق......از بابا شنیده بودم دایی شیمیایی هست چه سخت که هم پاهاش رو ازدست داده هم شیمیایی هست مجبوره با کپسول اکسیژن نفس بکشه .... لیوان آب رو از رویِ میز برداشتم.... بوش کردم ....با دستم زدم تو صورتم خاک تو سرم اینکه عرق نعناس /: گند روی گند خدایِ من +ساجده جان چیزی شده ؟ زن دایی بود _بله یعنی حالِ دایی بد شد پسرتون بردش داخل اتاق +ای وایی چرا ؟ اینو گفت رفت تو اتاق دایی..... سریع پله هارو رفتم بالا تا بیشتر از این گند نزنم ،،،،،،،،، عاطفه درحال جمع کردن کتاب هاش بود _خوب خوندی؟؟ +آره خداروشکر چرا رنگت پریده!؟؟ _هیچی ، بابات یکم حالش بد شد که خداروشکر داداشت زود رسید. +ای خدا هی به بابا میگم نباید بدون کپسول اکسیژن نفس بکشه گوشش بدهکار نیست من برم ی سر بهش بزنم _برو عزیزم ،،،،،،،، +ساجده جان بلند شو دیر میشه ها چشمامو باز کردم عاطفه با یک لبخند بالا سرم بود کِی خوابم برده بود. _ای وایی ببخشید تو رخت خواب تو هم خوابیدم از توی آینه ی اتاق اش بهم نگاه می کرد می خندید. +چه اشکالی داره دقیقا .... بلند شو که شب می خوایم بریم پارک .....وقت بکنیم قبل اش بریم حرم ...پاشو یاعلی از جام بلند شدم لباس هامو با لباس های عیدم عوض کردم ....با عاطفه آماده شدیم و رفتیم پایین. +ساجده _جونم مامان ؟ +از عاطفه چادر بگیر برا حرم یکمم اون موهاتو درست کن...بکنشون زیر شالت لب خندی زدم _چَشششم رفتم پیش عاطفه _عاطفه....میگم یک چادر داری برای حرم بهم قرض بدی ؟؟ +آره عزیزم الان میرم برات میارم _ممنونم رفتم روی مبل نشستم...با چشم دنبال حنین سادات می گشتم....عمه طاهره کنار امیر نشسته بود داشتن صحبت می کردن...سعی داشتم بفهمم چی میگن عمه+خب بگو دیگه امیر+عمه اذیت نکن چیزی نیست عمه نگاهش افتاد به من....لبخند محسوسی زد یکی زد روی شونه های امیر وایی ته دلم خالی شد ..... چرا انقدر آروم صحبت می کردن ....ای کاش می فهمیدم چی میگن....امیر سرش رو آورد بالا یک نگاه به من کرد. نفسش رو کلافه بیرون داد و از کنار عمه بلند شد... وا!!! ،،،،،،،، دست حنین رو سفت گرفته بودم . علیرضا داشت دایی رو رویِ ویلچر قرار می داد . خیلی صبور بود کلا آرامش خاصی داشت. خم شدم لپ حنین رو بوسیدم. +دوستم منو میبری تاب بازی؟؟ از این لفظ دوستمی که حنین بهم داده بود خندم گرفت عاطفه هم به این شیرین بازی های خواهرش می خندید ... _بعله که می برم دوستم.. عاطفه+میگم ساجده بیا بریم تو ماشین علیرضا خیلی خوبه سرعتی ،، جدا از همه چشمکی زد +پایه ای :-) _نه دیگه با بابام میام +کجا می خوای بشینی ....ماشین علیرضا که هست بیا دیگه خوش میگذره _حنین هم باهامون بیاد +نمی گفتی هم میومد .... عاشق علیرضاست ...حنین هم وصله ی تن علیرضاست خیلی جورن _چه خوب +پس بیا بریم لب خندی زدم.....علیرضا هم بعد از اینکه دایی رو توی ماشین ما جاگیر کرد اومد طرف ما......اول که منو دید تعجب کرد بعد هم رفت پشت رول نشست‌....فکر کنم کار بدی کردم باید با ماشین خودمون میومدم .... دست حنین رو گرفتم...رفتیم طرف ماشین اشون اوه..مُخم سوت کشید.... بابا پولدارB M W داشتن...رنگشم سفید بود ...علیرضا دزد گیر زد. عاطفه اومد عقب کنار من نشست و حنین رو جلو کنار علیرضا گذاشت. . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 از وقتی نوید ،پسر بزرگ عمه شهربانو (عمه بزرگ علی) بحث خاستگاری را جلو کشیده بود ریحانه بالای هزار بار لباس ساده و شیک صورتی رنگش را نشانم داده بودوبالای صد بار هم از همه تاییدیه گرفته بود اما ریحانه است دیگر...!چه میشود کرد؟ ریحانه_الو؟بهای هستی؟ من_اره عزسزم هستم.ناهار علی و ایلیا رو دادم میام فدات شم. ریحانه_خدانکنهههه!بهار میگما علی زود نیاد! من خجالت میکشم... من_باشه خانم!علی غروب میره هیات...نمیدونی چهار شنبه ها تا هفت هیاته؟ ریحانه_ا ! یادم نبود! صدای ریحانه ریحان گفتن مادر جون از اونور خط بلند شد... من_ریحانه بدو برو که پیدات کنه... ریحانه کوتاه خندید... ریحانه_من رفتم ...یا علی. من_علی یارت عروس خانم. با اینکه منو ریحانه همسن بودیم اما حس میکردم هنوز ریحانه برای ازدواج بچه است... روحیه من کجا و شیطنت های خاص ریحان کجا؟ بر خلاف تصوراتم از ریحانه، او دختری با روحیه بشاش و پر انرژی بود که البته این خصوصیات فقط در خانه شامل حال او می شد و خارج از خانه جز کلماتی مانند متین و سنگین و رنگین چیزی نمیشد به او نسبت داد... ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋