eitaa logo
این عمار
3.2هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
637 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 حنین گوش میداد و لبخند میزد. حنین که حرف هاش تموم شد عاطفه نگاهی به من کرد..انگار میخواست حرفی بزنه. با لبخند گفتم: _جانم آبجی سرش رو برگردوند +هیچی نگاهی بهش انداختم...از گوشه چشم بهم نگاه کرد و گفت: +خب داداش منم ناراحت شدم..آهنگ ها خیلی مناسب نبود _وا عاطفه سادات، مگه من حرفی زدم بعدش با خنده گفتم: حالا کی زحمتشو کشیده بود +ساجده _دختر آقا صادق؟ +بله...حالا اشکال نداره که...نمی دونست متعجب بهش نگاه کردم.. عاطفه دست هاشو زیر چونه اش گذاشته بود و به کف حیاط خیره شده بود...لبخندی زدم...جلوتر رفتم و به شوخی آروم زدم تو صورت اش. یهو از جا پرید.. +اععع علی خنده ام رو جمع کردم... صدام و نازک کردم و ادا اش رو درآوردم _اععع علی هردوشون زدن زیرِ خنده...چی بهتر از این بود که ببینی دو تا از عزیزترین های زندگیت اینجوری از ته دل بخندن حنین روبه روی عاطفه نشست و گفت: +آبجی امشب خیلی خوشگل شده بودی +قربونت برم من...تو که خودت مثل ماه شده بودی و هستی عروسک حنین خنده ی دلنشینی کرد +نه تو خوشگل تر بودی _آقا اصلا امشب من از همتون جذاب تر بودم عاطفه صداشو کلفت کرد و گفت: +چیی مییگیی هرسه تامون زدیم زیر خنده . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 من_ میدونم میدونم... لحظه ای نگاهم به نگاه مامان گره خورد. آن اخم های درهمش مطمئناً نشانه رضایت نبود! مامان_ میخوای بری مشهد؟ سکوت کردم. مامان_ مطمئنی من و پدرت اجازه میدیم؟ آه بالا آمده تا گلویم را با یک نفس عمیق پایین فرستادم و به ریحانه که از آن طرف خط شاهد ماجرا بود گفتم: من_ بعدا بهت زنگ میزنم ریحان. و قطع کردم. من_ الان اگه می گفتم می خوام با ارغوان و نیلوفر یه ماه برم ترکیه ام و چیزی نمی گفتی حالا که اسم مشهد ریحانه با این بحث ها اومد شدی مخالف سرسختم؟؟ و بلند شدم و به اتاقم برگشتم. سرم که در بالش نرم خنکم فرو رفت، هق هق های بی صدایم شروع شد... "خدا؟ میبینی چیکار میکنه؟ فکر می کنه اگه محدودم کنه من از تو و حجابم دست میکشم... اشتباه میکنه. اتفاقاً این محدود کردناش منو بیشتر به تو نزدیک میکنه. من حتی اگه از مادر و خواهرمم دل بکنم دیگه بیخیال تو و حجابم نمیشم. این حجاب من ابدیه. من قول دادم مدافع حجابم باشم. و مدافع حجابم میمونم" سرم را که از روی بالشت برداشتم، لحظه از دیدن فربد که دقیقا روبه روی تختم به دیوار تکیه زده و خیره نگاهم میکنه هول شدم و جیغ خفیفی کشیدم. سریع صاف یر جایم نشستم و تونیک بلندم را پایین کشیدم. من_ بی اجازه اومدی تو ؟ فربد_ بهار من از اول تا آخر یه ماه رفتم واسه یه ماموریت کاری و زود برگشتم. یعنی یه ما حواسم بهت نبود باید همه چیو به هم می ریختی؟ این چه سرو ریخیه ؟ این عقایدیه مخالف خانواده ات شدی؟ ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─