eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
26هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 "ساجده" داشتم عکس هایی که گرفته بودم رو تو دوربین نگاه می کردم...عاطفه با لباس عقد رویِ زانو نشسته بودم و حنین رو بغل کرده بود....چقدر این لحظه ها رو دوست داشتم. اولِ شب که حنین با همه قهر کرده بود و از اتاق بیرون نمی اومد. +من نمیام...آبجی عاطفه رو میخوان ببرن با خنده گفتم: _نه عزیزدلم..آبجی عاطفه ات همینجا می مونه کسی نمی برتش که +نخیر عروس شده...میخواد بره🙁 _من تاحالا بهت دروغ گفتم حنین +نه _خب من دارم میگم آبجی عاطفه جایی نمیره...خب حالا اینجا نشین اینجوری بیا بریم پیش آبجی عاطفه...عروس شده:heart_eyes: بهش تبریک بگیم _بریم🙂 عکس هارو همینطور رد می کردم...تا رسیدم به عکس دسته جمعی مون...همه ی عکس هارو نگاه کردم و دوربین و گذاشتم کنار. فقط از اون روزِ عقد به بعد یکم با عاطفه سرسنگین شدم...بقیه ی روزهایی که قم بودیم هم خودم رو با حنین سرگرم کردم +ساجده! سر بلند کردم و عاطفه رو دیدم _بله با لبخند گفت: +چیه خانم...تحویل نمیگیری _نه بابا این چه حرفیه +شاید حس کردم...حالا خوبی _به خوبیت...متاهلی خوبه +اووو تازه دو روز گذشته...نمی دونم تا الان که بد نبوده لبخندی زدم و برگشتم به بازی با حنین...بازی فکریِ جالبی بود. عاطفه اومد کنارم نشست و گفت: +ساجده جان اومدم ی موضوعی رو بهت بگم یوقت به دل نگیری خواهری خدایی نکرده قصد توهین ندارم ولی آهنگ های اون شب یکم نامناسب بود _نمی فهمم...چرا؟ +ببین..آهنگ گوش دادن مشکلی نداره...مثلا من خودم کنکور داشتم آهنگ بی کلام و آروم گوش میدادم ، استرس رو کمتر می کنه...اما بعضی از آهنگ ها واقعا افتضاح اند...برکت وقت آدم و میبرن ...شهید بهشتی گفته که تویِ قرآن چیزی از موسیقی نام برده نشده..یعنی کلمه ای به این شکل نیومده...توی بعضی آیات کلمه لهو اومده...وقتی پیامبر توی مسجد خطبه می خونده صدای طبل میاد...اون زمان کاروان های تجارتی برای جذب مردم اینکار رو می کردن...مردم هم برای تماشا، بی احترامی می کردن و از مسجد خارج می شدن در هرحال ی سری آهنگ ها جلویِ رشد آدم و میگیره...من آهنگ ها و مداحی های گوشیم و بیشتر از علیرضا میگیرم _اع پس بگو +چی!!!؟ _داداش شما از اون شب به بعد به من ی جوری نگاه می کنه! انگار که.... +نه ساجده جان...به دل نگیر علیرضا اصلا اینجوری نیست صدای زندایی آنیه میومد که داره عاطفه سادات رو صدا می زد...میگه اینجوری نیست ولی هست.! از جام بلند میشم و میرم پایین...دایی رویِ مبل دو نفره نشسته و انگار داره قرآن می خونه میرم کنارش میشینم +به به...ساجده خانم..خوبی دایی؟ _ممنون دایی. اشاره ای به قرآن کردم و گفتم: _بخونید دایی +چشم...شما تمرین کردید سرم رو پایین انداختم _راستش نه...وقت نشد اخم بامزه ای کرد که خنده ام گرفت. بعدش گفت: +آی آی آی....پس بیا یک قراری بزاریم شما هرشب یک صفحه قرآن بخون...صوت قرآن رو بزار و باهاش هم خوانی کن....کم کم که راه افتادی معنی بخون..تفسیر بخون...حفظ کن بعد این حرف دایی باهم خندیدیم _چشم دایی...سعی ام رو می کنم +احسنت..کلک نزنی ها _خیالتون راحت...می خونم +ان شاءالله دایی...عاطفه سادات هم همینجور شروع کرد... . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 من_ فربد این تازه اولشه. متن تابستون میخوایم بریم راهیان نور و شلمچه و... فربد_ مگه چی داره راهیان‌نور جز چند تا تپه خاک و چند تا بیابون؟!! اصلا اونجا به کنار ،مشهد مگه چی داره که چشمات به خاطرش خیس شدن؟!! نفس عمیق کشیدم و خیره شدم به زنجیره ساده و نقره‌ای رنگ دور گردن فربد. این زنجیر شاید برای خیلی از دختر ها جذابیت داشت اما این جذاب تر بود یا آن انگشتر عقیق و آن تسبیح یاقوتی؟ من_ فربد میدونی مشکل ما چیه؟ اینه که درک نکردیم! فربد تو درک نکردی. درک نکردی به قول تو همون چند تا تپه خاکو. همون خاکا میدونی شاهد چه روز هایی بودن؟ شاهد از دست رفتن چند تا شهید و چند تا کاغذ وصیت نامه غرق تو خون بودن؟ میدونی هنوزم توی اون خاکا پلاک شهدای گمنام پیدا میشه؟ برباد یکم فکر کنی تو ام میرسی به عقاید من. مشهد چی داره؟ چی بزرگ تر از امام رضا میخوای؟ نگاهم که به صورتش خورد، موج خونثی نگاهش دقیقا بی خاصیت بودن تمام حرف هایم را به من القا کرد... سرم را پایین انداختم و آرامتر از قبل گفتم: من_ فربد همیشه مثل یه برادر پشتم بودی. الانم نمیذارم تفاوت عقیده هامون ما رواز هم دور کنه. داداش میشه راضیشون کنی برم؟؟ تکیه اش را از دیوار برداشت. یک دور پسر عموی دلسوزم را دوره کردم... آن قد بلند قامت رشید، هیکل ورزشکاری بی نظیر که حاصل سالها سعی و تلاشش بود، صورت کشیده و آن فک و چانه خاص که اولین عامل آن همه جذابیت بود، لب های باریک و مردانه و ته ریش یکدست قهوه ای تیره ای که همیشه چانه اش را می پوشاند، بینی شکسته ای که به نظرم اگر عمل می شد تمام جذابیت صورتش را به فنا می برد و چشم های کشیده ی قهوه ای تیره ابروهای پرپشت و موهایی که همیشه مدلشان مد روز بود و ان رگه های خاص طلایی بینشان... ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─