eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.2هزار عکس
23.7هزار ویدیو
690 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 امتحانات ترم نزدیک بود اما من اصلا تو حال و هوای امتحان نبودم....برای کارِ عملی ، دبیر ازمون چند تا نمونه کار خواسته بود و منم وسایل مورد نیازم رو خریده بودم. به عاطفه زنگ زدم که بیاد کمکم کنه...گلرخ که باردار بود و نمی تونستم بهش بگم. عاطفه قرار بود یک ساعت دیگه بیاد...مشغول تمیز کردن خونه شدم...وسایل کیک رو آماده کردم و شروع به درست کردن اش کردم. مامان رفته بود خونه مامان خاتون...موهام رو رویِ سرم گوجه ای بستم و عاطفه دقیق بعد از یک ساعت اومد. جلویِ در ورودی ایستادم _سلاممم..خوش اومدی عروس عمو عاطفه با لبخند نگاهم می کرد..جلوتر اومد +علیکم السلام خواهر...چه خوشگل شدی دست به سینه به دیوار تکیه دادم...نچی کردم و گفتم _تازه الان فهمیدی...بودم عاطفه ابروهاش رو داد بالا +اووو...بله بله هزار الله اکبر حالا اجازه هست بیام داخل از جلویِ در کنار رفتم _بفرمایید...منزل خودتونه عاطفه چادر و پالتو اش رو درآورد...کش و قوسی به بدن اش داد. +خب چیکار باید بکنیم _خدمتتون عارضم که شما باید رنگ قاطی کنی بدی به من +اع..خوبه پس...شروع کنیم _بزار یک کیک پختم بخوریم بعد شروع می کنیم ببینیم چه کردم +به به...از هر انگشت شما که یک هنر داره میریزه...فقط زودتر امیر قراره بیاد دنبالم بریم بیرون به سمت آشپزخونه رفتم و همونطور که دستکش مخصوص رو دستم می کردم گفتم: _آخ آخ ...بله دیگه شما متاهل ها سرتون شلوغه ،،،،، نگاهی به بوم رو به روم انداختم....به مناسبت ماه محرم طرحی که بهم داده بودند ذوالجنان امام حسین (ع) بود. +چقدر قشنگ شد...می تونی تو نمایشگاه یک غرفه برای خودت بگیری کارات رو بفروشی. من این طرح و میخوام لبخندی می زنم _این که قابل تورو نداره...برای تو +لطف داری ممنون صدای گوشی عاطفه بلند می شود که اسم "امیرم" روی آن افتاد. +سلام ..... +باشه، چشم نیم نگاهی به من می اندازد و آرام خداحافظی می کند. +گفت یک ربع دیگه میاد دنبالم...تو تنها میشی مامان نیست؟ _نه رفته خونه مامان خاتون میاد عاطفه بلند شد و جلویِ آینه ، روسری اش رو مرتب کرد...گیره ی روسری اش رو می زنه و با وسواس لبه ی روسریش رو صاف می کنه...نگاه از عاطفه می گیرم _عاطفه سادات +بله _میگم تو حجابت رو دوست داری...یا نمی دونم به اجباره یا ..؟؟؟ عاطفه از تویِ آینه لبخندی می زنه و به سمت من می چرخه +اجبار؟ نه ساجده جان من واقعا حجابم رو دوست دارم چادرش رو از جالباسی برداشت و اومد سمت من +حجاب برایِ یک زن آرامش میاره...روحیه ی لطیف این زن هم به این آرامش احتیاج داره....نمی دونم ساجده من فتوا نمی دم فقط نظر خودم رو میگم...اینکه یک نامحرم بخواد راحت به من نگاه بکنه من رو اذیت می کنه...حس بی ارزش بودن بهم دست میده با همون لبخند همیشگی روی مبل لَم داد و گفت: +از طرفی "سَیِّدَهُ‌النِساءِ‌العالَمین" کیه!؟؟ حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، الگو و اسوه ی حجاب... اسم حضرت زهرا(س) رو که آورد یاد ایام فاطمیه افتادم....اون شب....اون چادر +حالا چی شد که در مورد حجاب من پرسیدی؟ دست هام و پشت سرم حلقه کردم و مثل خودش روی مبل خوابیدم. _دایی گفته بود برای اینکه قرآنم قوی بشه هرروز یک صفحه قرآن بخونم. منم داشتم می خوندم که چشمم به یک آیه خورد وایسا برم بیارم. +قرآن می خوای؟ بشین من تو کیف ام دارم! قرآن رو از عاطفه گرفتم و صفحه اش رو آوردم. به سمت اش گرفتم ایناهاش عاطفه قرآن رو گرفت: بسم الله الرحمن الرحیم : یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لازْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ یُدْنینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً: :اى پیامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران کسانی که مومن هستند بگو: چادرهایشان را بر خود فرو پوشند ( تا بدن و آرایش و زیورهایشان در برابر دید نامحرم قرار نگیرد) این (پوشش) به اینکه ( به عفت و پاکدامنی ) شناخته شوند نزدیک تر است ، در نتیجه ( از سوی مردم بی تقوا) مورد آزار قرار نخواند گرفت، و(اگر تا کنون خطا و کوتاهی از آن ها سر زده توبه کنند) خداوند همواره بسیار آمرزنده و مهربان است:* عاطفه قرآن رو بست . _خب من از بچگی همین بودم...بدون هیچ قصدی! عاطفه قرآن رو داخل کیف اش گذاشت و ایستاد. +می دونم عزیزِدل هیچ وقت دیر نیست...دوست داشته باشی کمکت میکنم تا هر چیزی میخوای بدونی ، تا راحت تر انتخاب کنی و تصمیم بگیری....از وقتی فهمیدم به فکر این افتادی که از امام زمان(عج) بیشتر بدونی مطمئن شدم تو رو امام زمان(عج) انتخاب کرده🙃 خودتو دست گم نگیر ساجده😉 *آیه ی ۵۹_ سوره مبارکه احزاب . 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 من_ شوهرم بگه بردار، خدایا شوهرم چی؟ خدایا شوهرمم یگه بردار؟ در ضمن اعتقادات همسرم باید مثل خودم باشه و گرنه با من به مشکل میخوره چون من قصد ندارم عوض شم. همینم که هست. شب بخیر آرامی گفت و بیرون رفت. دوباره آلارم گوشی را چه کردم و خمیازه کشیدم. هندزفریم را داخل گوشم گذاشتم و آهنگ های رمی که فربد داده بود را پلی کردم. " خون یه فرشته روی چادر پر رنگ تر از تموم خونهاست لیلای جزیره های مجنون سردار سپاه آسموناست" **** به بزرگترین قاب عکس نمایشگاهم خیره شدم. عکس علی بود به گوشه حرم امام رضا در حال خودش بود... دست راستش روی سرش بودو خیره بود به پنجره فولاد و دقیقا جلوی پایش، کبوتری سفید هم زاویه با اون نگاهش به پنجره فولاد بود... "علی..." کلمه ای برای توصیف مردم پیدا نکردم... چشم چرخاندم و میان جمعیت شناختم قامت رشیدش را که ایلیا را بقل گرفته بودو با ارامش برایش درمورد عکس ها توضیح میداد. مرد ارام و دوست داشتنی من... داشتم میرفتم سمت نیلوفر و ریحانه که لحظه ای چشمم به در خشک شد. باورم نمیشد... ارغوان و فربد، دست در دست هم جلوی در ورودی سالن ایستاده بودند... دست نیلوفر که روی شانه ام نشست به حرف امدم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─