eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
678 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت روحانی مجروح وقایع اتوبان کرج-قزوین از جنایت اغتشاشگران یاسر اسماعیلی: اغتشاشگران شیشه‌های ماشینم را شکستند و بعد از بازکردن درها یک نفر از پشت گردنم را گرفت و می‌خواست خفه کند و همزمان با آجر و چاقو و پنجه‌بوکس به بدن و سَرم می‌زدند. بعد از آن مرا روی زمین انداختند و می‌خواستند من یا ماشینم را آتش بزنند که چند نفر مانع شدند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکاری دیگر از عبدالحمید امام جماعت مسجد مکّی: به تخت جمشید نروید چون محل حکومت ظالمان بوده است. تخت جمشید محل پادشاهی جمشید بوده! حالا بیسوادیت به درک که نمیدونی اونجا ربطی به جمشید نداره، اینهمه از بدیهاش گفتی لا اقل نمی رفتی! هم خرما رو خوردی و هم داری منع خرما خوردن میکنی!؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
یک مدافع حرم دیگر گشت مجید یوسفی سومین شهید امنیت در گیلان مجید یوسفی بسیجی مدافع حریم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، دقایقی پیش سومین شهید امنیت گیلان شد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قضاونت با خود شما توضیحات مضحک نیلوفر مردانی اسکیت‌باز هنجارشکن بی حجاب درباره فراموش کردن حجابش در زمان تحویل مدال؛ نیلوفر مردانی اسکیت باز که حضور بدون حجابش در زمان دریافت مدال در مسابقات آزاد ترکیه حاشیه ساز شد با انتشار ویدیویی در صفحه شخصی خود گفته: حضور او در مسابقات ترکیه با هزینه شخصی خودش بود و با هدف کسب جایزه هزار دلاری آن شرکت کرده که بلافاصله بعد از اتمام مسابقات باید برای تحویل مدال بر روی سکو رفته و طبق قوانین باید کلاه خود را برمی‌داشته و در این حین متوجه افتادن اسکارف ورزشی خود نشد. او با اشاره به سو استفاده رسانه‌ها از این تصویر ضمن عذرخواهی تاکید کرد که نمی‌خواهد برای ادامه‌ی فعالیتش در تیم ملی مشکلی پیش بیاید و از مردم ایران بخصوص هم رشته‌ای‌های خودش بخاطر انتشار اخبار ناراحت کننده و ایجاد فضای متشنج عذرخواهی کرد. پی نوشت: هر کار کردم یه کپشن مودبانه بابت این دختر وقیح که مردم رو هم مثل خودش احمق فرض کرده بنویسم، نتونستم! فقط یادش رفته مثل اون دختر حجاب نورد، دوتا کلاه بذاره! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۸قرآن کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه دور سی و سوم جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس و برای پدرو مادر آرتین عزیز و تمامی شهدای شاهچراغ و شهدای این فتنه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بیستویکم حانی پشت در بود...منتظر من بود منم داشتم حاضر میشدم و دنبال کتابام میگشتم دور خونه همینطور ک داشتم دکمه مانتو مو می بستم و داد زدم:امیر امیییر برو دم در حانیه خودشو دو تکه کرد برو معطلش کن بدو گل پسر امیر غر غر کنان رفت دم در سریع حاضر شدم کتابامم تو کشوی جورابای امیر پیدا کردم نمیدونم چرا کتاب قانون و عدالتم رو توی انباری دیدم😐😑 ی لقمه از مامانم نون پنیر گرفتم و قورت دادم و یک قلپ چایی هم هورت کشیدم... و سریع رفتم تو حیاط امیر و حانیه داشتن حرف میزدن سر حانیه پایین بود و دوباره یاد سوتی مون افتادم واییی امیر نبایداون عکسه رومیدیدالان هزار تا فکر ناجور در مورد حانی میکنه🤦‍♀ شنیدم ک امیر ب حانی میگفت: حانیه خانم ازتون خواهش میکنم که مراقب ارزو و حرفا و کاراش باشید کمی بازیگوشه...میدونم درست و درمون هم درس نمیخونه.شنیدم شما دوساله پشت سر هم شاگرد ممتاز دانشگاه شدید لطفا کمکش کنید... من:سلام حانی جونی خوبی بریم؟ امیر:خب ارزو من رفتم.خدانگهدارحانیه خانم حانی: خدافظ امیررفت توی خونه حانی:سلام ارزو بازم ک دیر کردی بدو دیرمیشه ها امروزم باز با استاد تقوی و اون یکیه ک اسمشم یادم نمیاد ک دیروز امتحانش رو دادیم کلاس داریم ببینم درسات خوندی؟ من:برووو باو درس فرغونی چنده😝😂 حانی:ارزو😒 من:کوفت...بریم دیر مون شد... سوار ماشینم شدیم ورفتیم بسوی دانشگاه مون ایندفعه سر کلاس استاد تقوی گوشیم رو خاموش کردم😝 استاد ک اومد یه نگاه چپ ب من کرد لبخند دندون نمایی زدم و تو دلم گفتم: مرد شور اون چشمای بابا قوری تو ببرن حال آدم بهم میخوره از خودتو قیافه نحضت ان شاءالله که همین نگات بشه اسباب مرگت...مرد شورت ببرن هیچوقت یادم نمیره جلسه پیش چه تحقیرایی شدم ای نامرد لعنت به تو و این درست حانی:ارزو ارزو خاهش میکنم از افکارت بیا بیرون من:ها چی کی من؟ همه زدن زیر خنده حانی:ی ربعه ک با لبخندی ک زدی دندونای زرد نشسته تو نشون دادی و داری استادو نگاه میکنی😐 بازم همه زدن زیر خنده🤦‍♀ خدا منو از دست این افکار بلند و کوتاهم نجات بده😞 ابروم رفت... کلاس این جناب اقای به ظاهر محترم عزیز ارجمند سرکار تقوی تموم شد باز رفتیم کافه چیزی بخوریم یاد امیر افتادم وگفتم:حانی با امیر حرف زدم حانی:در مورد چی؟ من:درمورد حرفاش اونشب پشت تلفن حانی:اها... بعد زد زیر خنده من:ای درد چته تو حانی:به این داداش مغرورت نمیخوزه عاشق باشه خخخخخ من:کوفت حانی...اصلا تعریف نمیکنم😒 حانی:لوووس نشو قهر نکن ک اصلا بهت نمیاد😐 ارزو: باهاش حرف زدم و گفت که چیز های زیادی هس ک به من نگفته و اون کسی هم ک اونشب باهاش حرف زده رویا نبوده! حانی:وا! ارزو چی میگی تو اگه رویا نبوده پس کی بوده؟ ارزو:منم همینو موندم میخام کارگاه شم باز باید بفهمم قضیه چیه... تازه دیشب ک خونه رویا اینا رفته بودیم امیر و رویا خیلی باحال بودن همو ابجی وداداش صدا میکردن ومامان اینا همش حرص میخوردن و خالم هی به امیر میگفت دامادم دامادم😂 حانیه:خخخ خدا نکشه شما ابجی داداش رو😂👌 ادامه دادم:تازه داشتیم شام میخوردیم گوشی امیر زنگ خورد حانی:خب من؟دیدم کسی ک داره زنگ میزنه اسمش LANATI هس امیر برداشت و گفت سلام اقای جنتی😂بعد فهمیدیم به جایJحرفL رو گذاشته بعد باحانی زدیم زیر خنده😂 که باعث شدپسرایی ک تو بوفه بودن یه میز بیان جلو تر و به ما نزدیک تر بشن...صاف نشستم😐من:حانی عشقم راست و ادم وار بشین حانی ک موضوع رو گرفته بودگف:این قهوه تو میل کن سریع بزنیم به چاک😑 قهوه مو هورت کشیدم ک حانی چندشش شد😂😊و سریع رفتیم باید برای بیرون اومدن از بوفه از کنار میز اون پسرا رد میشدیم که یکیشون گفت:جووون... حانی:بادمجوووون من:با یه خروار دووون پسرا خفه شدن و هیچی نگفتن و ما رفتیم بیرون بوفه و ترکیدیم و حانی گفت:با یه خروار دون دیگه چی بود ارزو😑😂 من:ابتکار خلاقانه خودم بود😐 رفتیم سر کلاس استادی ک دیروز امتحانش رو دادیم همون پسره که هم بم تقلب رسوند هم بود...قیافش وقتی برگشو ب اسم خودم دادم خنده دار بود😂 نمره ها وبرگه ها رسید 17😅 حانی کصافط 20😐 به پسره گفتم شما چند شدین😊 پسره:9/75😐 زدم زیر خنده اما ریز ریز خندیدم من:جبران میکنم.اگه استاد متوجه مون میشد خیلی بد میشد. ان شاءالله امتحان بعدی پسره با عصبانیت سر تکون داد من نخوام حقوق بخونم باید کی رو ببینم😐 این زنگ رو با کشیدن کلاغ و کفتر وقلب وتیروسطش توی کتابم تموم کردم و تموم شد وهمه وسایلاشوت شد تو کیفم حانی:من امروز ناهاربامعینم بعدش میخام برم دور دور میای؟ من:هیش.نه.بدم میاد ازین سوسول بازیا😑 حانی:اذیت نکن دیگه بیا من:شایدباورت نشه ولی میخام ازامروز ک برگشتم خونه ادم بشم و بشینم جزوات و کتب درسی مو مطالعه کنم .حانی چشم نازک کرد وگفت:بهت نمیخوره.اگه تو باشه ت تو افکارت غرق میشی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار
(امیر) ساعت یک و ربع بود میدونست از بد قولی بدم میاد مگه چکار کردم همش داره حال منو میگیره؟ اوناهاش با لا خره تشریف آوردن گویی داره با کسی پشت تلفن صحبت میکنه.اومد سر میزی که من نشسته بودم و خطاب ب طرف پشت تلفن گفت: ...باشه..باشه کاری نداری عزیزم؟ طرف:..... بعد خندیدو گفت:من بیشتر...خدانگهدار از طرز حرف زدنش مخصوصا من بیشتر فهمیدم که غلامی هس! داشتم از حرص و عصبانیت میترکیدم خدا بکشه این غلامی رو..... د لامصب مگه نگفتی که منو دوست داری؟ داری برایش فیلم بازی میکنی درست چرا جلو روی من حالا....لعنتی نشست روی صندلی رو به روی من وگفت:سلام آقای عطایی شرمنده دیر شد من:مشکلی نیست...چی میل دارین؟ خود لعنتی و بی همه چیزش:از بس کباب و جوجه خوردم قیافم شبیه شون شده فقط قدقد نمیکنم!!!قرمه سبزی لطفا... ^این میخاد امروز منو دیوانه کنه مثلا میخواد بگه که من همش با اقامون میرم کباب و جوج میزنم😐 با امدن گارسون سر میزما و گرفتن سفارش خود لعنتی و بی همه چیزش شروع کرد :وقتی بهم میگه ک دوسم داره...اولا سخت بود باور کنم ک همچین کسی ک روزانه داره باعث معتاد شدن مردم میشه یکی رو دوست داشته باشه... ^سرشو انداخت پایین: غلامی با وجود همه ی کارای بدی ک توی زندگیش کرده و حتی نزاشته ب خودی خود من یک کلمه شونو بفهمم یا بشنوم.با وجود اینکه این کارارو میکنه اما من فهمیدم قلب خیلی پاک و مهربونی داره خیلی مگه اون ادم نیس مگه اون دل نداره چرا داره...خوبشم داره اون از کسایی ک تظاهر میکنن محبت بلدن بیشتر محبت بلده من به حرفای شما خیلی فکر کردم دیدم درست میگید...من عاشقش شدم...عاشق مردی ک اگر پلیس بگیردش اعدامش میکنه عاشق مردی ک عاشقمه و در مورد شما هم هرچی فکر کردم فهمیدم برای اینکه عاشق غلامی نشم شما رو یجورسپرقراردادم اگه هم حسی بوده از سر نادانی وبچگیم بوده ک مربوط به چند سال پیش بوده اونموقع هنوز نمیدونستم که عشق ینی چی عاشق ینی چی معشوق ینی چی حالا میفهمم و حالا ک ی عاشق واقعی م میخوام نجاتش بدم غلامی همه زندگی منه این دوسال من خدمات زیادی انجام دادم و خیلی به قول خودمون به این بازی کمک کردم...میخام کمک کنم بش ک حداقل اعدام نشه حبس ابد بخوره خودم ذره ذره نجاتش میدم نمیزارم از دستم بره خب اشتباه کرده من هنوز خیلی جونم اگه بخام عشقمو از دست بدم غلامی نباید اعدام بشه ^اینجابودکه بلند شد و دستشو محکم زد ب میز و گفت:غلامی نباید اعدام بشه برو اینو بهشون بگو آقای عطایی منم بلند شدم و گفتم:لطفا بشینین خواهش میکنم نشست و از توی کیفش قرصی برداشت و خورد من: خانم حاتمی اگه تصمیم شما اینه من با تمام وجودم کمک تون میکنم پوزخندی زد و گفت:اونوقت چرا؟ من: چون اون حس بچگانه ای ک بین من و شما بوده...اون اتیش عشق شما هنوز توی درون من شعله وره...هنوز تب شما شبا مث خوره توی تنم می افته...به عبارتی من هنوزم عاشقتم سرش پایین انداخت وگفت: اگه واقعا اینطوریه نباید بزاری از پیش من بره...من بدون اون نمیتونم دیگه زندگی کنم...میدونم سرهنگ شما رو فرستاده که با من حرف بزنید چن وقت دیگه طاقت بیارم و هی چی نگم...باشه...سعی خودم رو میکنم و زل زد تو چشمام و گفت: مرسی امیر تو با هر کی ازدواج کنی خوشبختش میکنی ^توی وجودم داشتم اتیش میگرفتم ینی همه ی اون منم دوست دارم هاش منم عاشقتم هاش همش الکی بوده منو ی سپر قرار داده ینی؟که اخرشم عاشق اون غلامی شد؟ ای غلامی لعنتی با زندگی من چ کردی تو نامرد بی همه چیز خود لعنتی و بی همه چیزش:اقای عطایی؟ من:بله! خود لعنتی و بی همه چیزش:ناهار رو اوردن سرد شد... من:اها بله خود لعنتی و بی همه چیزش:شنیدم از سرهنگ ک قراره بعد اتمام این پروژه ترفیع درجه بگیرید و به عنوان ی پلیس رسمی مشغول به کار بشید من:بله درسته سرهنگ به من لطف دارن...هنوز نمیدونم ک میتونم ادامه بدم یا نه...هنوز دو ب شکم خود لعنتی و بی همه چیزش چند قاشق خورد از غذاش و بلند شدوگفت:خدانگهدار من باید برم و چند قدم رفت ک اسمشو صدا زدم ایستادو ادامه دادم:خیلی نامردی بی هیچ توجهی رفت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رفت......... در حالت جنون بودم....دیگه آروم و قرار نداشتم...حرفای خانم حاتمی توی ذهنم بالا وپایین میشدو منو روانی میکرد😑 خب همه چی تموم شد الان خود لعنتی و بی همه چیزش غلامی رو از مرگ نجاتش میده و از زندان ب هر دوز و کلکی ک شده بیرون میاره و با هم ی زندگی نو و عاشقانه رو میسازن و بی توجه به این ک امیری هم هست که چند ساله منتظر اون لعنتیه تو این چن سال تعهد دادم به خودم نسبت ب توی لعنتی و نگامو ب هیچ دختری ننداختم فقط ب خاطر اینکه بعد تموم شدن این بازی دوباره باهم باشیم.... همه چی تموم شد خانم حاتمی همه چی الان نه دیگه امیری وجود داره ن دیگه خانم حاتمی از زندگیم بلاکت میکنم.همونطور ک تو کردی لعنت به تو لعنت به عشق تو لعنت به وجود تو لعنت به نفس کشیدن تو لعنت به غلامی تو لعنت به من به بودن من به نفس کشیدن من به عشق من لعنت به............. گوشیم زنگ خورد چرا همش من اینقد گوشیم زنگ میخوره؟😐😑 خانم نویسنده این همه غصه تو دلمون ریختی باز حالا ک داریم با خودمون خلوت میکنیم هم نمیزاری دیگه😑 سرهنگ بود😐 خانم نویسنده جون عزیزت دیگه اینقده به ما سخت نگیر ی ذره شادی بده ی ذره بزار باد ب کلمون بخوره ی ماموریتی یه سفری چیزی😑 یار هم ک ازمون گرفتی ی حالی بده وگرنه خود کشی میکنم بی امیر شین!!!! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
(راوی) امیر با اعصابی داغون و ناراحت از قضیه خانم حاتمی به مغازه ش رفت پدرام با دیدن امیرگفت:به به اقای امیر عطایی...کجاازین طرفا اومدید کت و شلوار دامادیتونویخرین قربان پا توی مغازع فقیر فقرا گذاشتید افتخار دادید آخه اینطوری ک زشت شد خبر میدادید ک گاوی گوسفندی شتر ی اسبی شغالی خری براتون قربونی میکردیم بعد ک پدرام دید امیر هیچ واکنشی نشون نداد با لحن عصبانیت گفت:اخه مرد حساب من از دست تو چکار کنم مثلا شریک منی روز اول ک با هم این مغازه روراه انداختیم یادته؟قول دادیم با هم بچرخونیمش و صبحا من باشم تا ظهر و از ظهر تا شب تو باشی همش من دارم وا میسم تو ی چن ماهیه داری میپیچونی رفیقمی درست اما حساب حساب کاکا برادر!من دیگه نمیتونم با تو شریک باشم،همه ی شرطا رو زیر سوال بردی تو ب هیچ کدوم هم عمل نمیکنی...نفهمیدی چی گفتم😡 امیر:فهمیدم همه چی رو فهمیدم حالا تو گوش کن دیشب رفته بودیم خونه رویا جونتون همش خالم منو دامادم دامادم صدا میکرد دارن تاریخ عقد مون هم میزارن بزودی منتظر باش ک من و رویا و مامان اینامون بیاییم اینجا برای خرید کت و شلوار دامادی من پدرام عصبانی شد واومد سمت امیر و یقه شو گرفت و گفت:رفیقی شریکی دوستی هم دمی هر کوفتی ک هستی باش! ولی من اجازه نمیدم هیچ وقت تو بشی شوهر رویا!!! امیر:تو مگه چ کاره حسنی؟ کی هسی ک میگی؟ ب تو هیچ ربطی نداره اگه رویا رو دوست داری چرا هیچ کار نمیکنی هان؟ صُمُن بُک همینطور نشستی اینجا و میگی مادرم مادرم اینجا تو رو تحمل میکنم هیچ میرم پیش رویا اونم مث کنیز حاج باقر هی در گوشم ورورورور ورورورور پدرام:امیر خفه شو منو بگو ک میخا ستم بهت خبر خوش بدم امیر:توئه بی لیاقت حتی لیاقت گفتن خبر خوب و بد رو نداری حالا بگو چیه ^پدرام یقه امیر رو ول کرد و گفت:میخوام برم خارج دنبال مادرم بیارمش امیر پدرامو بغل گرفت و تبریک گفت و باهم باز حالت قرار گرفتن! همیشه اینجوری بودن سر مسائلی چ بزرگ چ کوچیک با هم بحث میکردند و بعد دودیقه هم اشتی و خنده شون ب راه بود! عین بچه ها! اما امیر هنوز ناراحت بود نه به خاطر پدرام و رویا بلکه بخاطر خانم حاتمی ک امروز بد جوری حالشو گرفته بود😑 پدرام اهنگی گذاشت: یه عمره موج اون نگات هر جا ک خواسته بردتم اخه چشات فهمیده ک ی عمره کشته مردتم منو کشون کشون ببرن میخوام بیام تو دام تو فقط دلم مونده اونم سند زدم ب نام تو حرفامو میگم ب تو ک محرم اسرار منی فقط برای خودمی و بخای نخای یار منی وای ازین وابستگی دلو سپردم دست کی دست تو ک فقط با حرف میتونی ک رامم کنی... پدرام :وای ازین وابستگی وابستگی وابستگی امیر ک سرشو روی میز گذاشته بود برداشت و یاد این افتاد ک خانم حاتمی تا چند روز پیش میگفت ک حسش یه نوع وابستگی هستش ولی امروز گفت ک عاشقش شده اعصابش داغون شد و بلند داد زد: پدرام اون وابستگی رو خفه میکنی یا نه؟😡 پدرام صدای موزیک رو کم کرد وگفت:داداشم تو این‌جوری هوار میزنی همه مشتری ها میپرن ها!!!! راستی من میخام برم خارج احتمالایه چند هفته ای نباشم... میتونی دو شیفت وایسی؟ امیر:امروز سرهنگ زنگ زد پدرام: خب امیر:باید برم یه دو سه هفته ای خارج شهر ماموریت کاری پدرام:خب ب سلامتی😐 کلا دیگه باید در این مغازه رو تخته کنیم بره😐 امیر:فکر اونشم کردم....به رویا و ارزو میگیم بیان جامون واسن این زمانی ک ما نیستیم...حقوقشون هم دوبله میدیم ک دیگه غر غرنکنن😐 پدرام اخماش کرد تو هم وگفت: من هیچ هم راضی نیستم رویا خانم کار کنن! حالا ببینم کی باهاش حرف میزنی😊 امیر:ای شیطون...بهش میگم... ولی حاضرم شرط ببندم اگه به ارزو بگم بیاد میگه حانیه دوستشم باید بیاد😐 هرجا ما بریم هر کار بکنیم این حانیه بدبخت رو دنبال خودش اینور اونور میکشونه...میشناسیش ک؟ پدرام: اره👌 امیر:فردا شب شام پدرام:ارزو و رویا و حانیه امیر:رستوران همیشگی پدرام:حسابمون هم نصف نصف امیر و پدرام:ایول👌😊 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی_آنلاین_آزمون_الهی_استاد_عالی.mp3
2.7M
♨️آزمون الهی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 سیره ی شهدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 رعايت حتي در صف سلف وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.  چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.  بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. از شهید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌹مقتل عشق🌹 🌾 روایت های عاشورایی از شهدای فارس 🌷 براي چندمين بار بود که اعزام مي شد اما اين بار حال و هواي ديگري داشت خودم هم منقلب بودم سه يا چهار مرتبه از من خداحافظي کرد و هر بار مرا در آغوش گرفته و مي طلبيد... بعد از کربلای 5 بود. خبری از امان نبود. شایعاتی می شنیدم که شهید شده اما هیچ کس تأیید نمی کرد. امان نوجوان بود که به رفت. يک شب با خداي خود خلوت کردم و متوسل شدم به نوجوان حضرت (ع). دو رکعت حاجت خواندم و زياد گريه کردم تا خبری از امان بشنوم. ... ديدم نوري عجيب از شيشه ها وارد شد. روي ديوار اتاق قرار گرفت و به تدريج عکس امان الله در داخل آن تکه نمايان شد و چهره خندان امان را به وضوح مي ديدم! برايم يقين شد که امان شهيد شده و جنازه اش خواهد آمد.  دو ماه بعد جنازه اش آمد. 📚 راوی پدر شهید 🌸🌾🌸🌾🌸 هدیه به امان الله عباسی صلوات,,شهدای فارس https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره‌ای شنیدنی آیت‌الله مصباح یزدی از ارادت عجیب آیت‌الله بهجت نسبت به حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) و تبرک جستن به خاک پای زائران حرمش (سلام‌الله‌علیها) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◉━━━━━────     ↻  ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆ •[ 📹 •] 🔻برخورد دوگانه (قسمت اول) ⁉️ آیا خون جوانان آمریکایی بر دستهایی که چکش قضاوت را علیه دیگر ملت‌ها بلند کرده است، دیده می‌شود!؟ 🔖 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◉━━━━━────     ↻  ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆ •[ 📹 •] 🔻ماجراهای سیامک و برانداز 😂🔞 ازی آمریکاییا آبی بره ما گرم نمیشه! 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┓ 🌐 ┏ ┛┗موضوع: رذالت اردوگاه دروغ ┄┅❀💠❀┅┄ 🔹رذالت اردوگاه دروغ، حد و مرز نمی شناسد. آنها مدعی شدند سخنگوی دولت، راحت از شلیک به مردم و کشتن آنها حرف زده است! 🔹علت عصبانیت شان این است که دهها نفر از مدافعان امنیت مظلومانه به شهادت رسیدند، اما دست به اسلحه نشدند، و بدین ترتیب، نقشه دشمن برای کشته سازی و موج سواری پیش نرفت. 🔹عصبانی اند چون سخنگوی دولت گفته است: 🔻"چرا با آشوبگران مماشات صورت می‌گیرد؟ من اصولا معترضین را دشمن نمی‌دانم و اصل براین است که فرزندان خطاکار ما هستند. 🔻استراتژی دشمن این است که دولت را به جان و این بچه‌ها را به جان دولت بیندازد. اتفاقا دولت تمام تلاش خود را کرده که در تله دشمن نیفتد و دلیل اینکه گفته می‌شود مماشات صورت می‌گیرد این است که در تله دشمن نیفتیم. 🔻برای دولت مثل آب خوردن بود که از همان روز‌های اول اجازه دهد تا نیروی انتظامی از گلوله‌های جنگی استفاده کند و هرکسی را به خیابان آمد بزنند و اینطور مردم بترسند و در خانه خارج نشوند؛ 🔻اما دولت هرگز چنین کاری نمی‌کند؛ چون معترضین را و خود می‌داند و اصلا کلی روی این افراد صورت گرفته تا مشکلات کشور را برطرف کنند". 🇮🇷 🖇 🖇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
موضع هدف قرار گرفته توسط پهپادهای ناشناس در نزدیکی بوکمال در نوار مرزی عراق و سوریه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شبکه اسرائیلی: اسکای نیوز امروز گزارش داد روسیه ۱۴۰ میلیون یورو و تسلیحات غربی را در ازای پهپادها به ایران انتقال داده است.به گفته یک منبع سیاسی، این تسلیحات بخشی از محموله تجهیزات نظامی انگلیسی و آمریکایی بود که برای ارتش اوکراین در نظر گرفته شده بود که سقوط کرد و در دستان روسیه است. بر اساس این گزارش، یک هواپیمای روسی در ساعات اولیه ۲۰ اوت به طور مخفیانه وجوه نقد و دو مدل مهمات شامل یک موشک ضد زره انگلیسی NLAW، یک موشک ضد زره آمریکایی جاولین و یک موشک ضد هوایی استینگر را به فرودگاه تهران منتقل کرد. منبع گفت: این سلاح ها به سپاه پاسداران منتقل شده است و آنها می توانند با فناوری غربی آشنا شوند و احتمالاً از آن کپی کنند. پی نوشت: البته نور نیوز رسانه شورای عالی امنیت ملی این خبر را تکذیب کرد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ما ملت امام حسینیم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقوع چند انفجار در شهر القائم واقع در مرز عراق و سوریه خبر میدهند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─