دلــنامہ|قرآن
توی ارتفاعات برف گرفته کردستان بودیم
بعد از نماز صبح طبق عادت هر روزه حاج احمد همه را برده بود به ارتفاعات کوه
موقع برگشت صندوق خرما را جلویم گرفت
برداشتم و گفتم "مرسی"
حاج احمد گفت: چی گفتی؟
منم کهمتوجه اشتباهم شدم گفتم دست شما درد نکنه
گفت: نه اول چی گفتی؟
منم که دیدم راه برگشت ندارم گفتم: شما خرما تعارف کردید منم برداشتم و گفتم مرسی
خیلی جدی گفت "بخیر"
سینه خیز رفتن در آن برف و یخ امکان نداشت
هرطور بود رفتم
بیست متری که رفتم دیگر کم اوردم گفتم نمیتونم حاجی دیگه نمیتونم
حاجی چنان ضربه ای به کمرم زد که نفهمیدم از کجا خورد....
ظهر که همو دیدیم گفتم حاجی به خاطره یه کلمه چرا منو اونجوری زدی؟
گفت:
ما یک رژیم طاقوت رو با فرهنگش انداختیم بیرون ما خودمون زبان داریم فرهنگ داریم
به جای این حرف ها بگو "خدا پدرت رو بیامرزه"
پن:ولی حواسمون هم باشه به این بهونه دینمون رو زیره سوال نبرن
مثلا با کلمه "سپاس"
@az_del_bego
با چراغی
همه جا گشتم
و گشتم در
{شهر}
هیچ کس....
هیچ کس این جا به #تو مانند "نشد"
👤| فاضل نظری |
@az_del_bego
دلــنامہ|قرآن
دو رفیق
دو شهید....
همه جا معروف شده بودن به باهم بودن
تو جبهه حتی اگه از هم جداشونم میکردن آخرش ناخواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیشه هم
خبر شهادت علیو که اوردن مادر محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت "بچم" اول همه فکر میکردن علی هم مثله بچش میدونه به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی تو هنوز زانوهات محکمه تو باید ننه علی رو دل داری بدی
همونجوری که های های اشک میریخت گفت:
زانوهای محکمم کجا بود؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن
عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن بدونه هم پیشه سیدالشهدا نرن....
مامور سپاهی که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود....
"سید محمد رجبی"
#رفیق
#عهد
@az_del_bego
صبح که آفتاب زد
فکر کردم پیک توست
آمده خبره وصال بدهد....
به امید دیدارت درب خانه را آب و جارو کردم
پا دری خانه را سره جایش صاف کردم تا مبادا پایت اذیت شود
همه چیز آماده بود
با ظرف میوه در دست میان ایوان منتظرت نشسته بودم
ماندم...
ماندم....
در ذهنم بارها آمدنت را مرور کردم
حرف هایی که با تو دارم مرور کردم
باز هم به انتظار در ایوان ماندم
فکر کنم صدای اذان مغرب بود که به خودم آوردم....
شب شده بود
پیکت رفته بود
و این هزارمین جمعه ای بود که نیامدی....
@az_del_bego
سلام
بنده از مخاطبای کانال شما هستم
میخواستم ازتون خواهش کنم اگه امکانش هست توی کانالتون یادآوری کنید
امشب سخنرانی آقا که در دانشگاه امام حسین علیه السلام بوده
رو همه گوش بدند
سرشار از امیده!
چیزی که امروز متاسفانه تو دلای بچه های حزب اللهی کمه!
ممنونم ازتون!
#شناس